انقلاب بدون انقلابیون: معنابخشی به بهار عربی
به قلم دکتر مجتبی قلی پور، پژوهشگر ارشد مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه
عنوان: انقلاب بدون انقلابیون: معنابخشی به بهار عربی
نویسنده: آصف بیات
ترجمه به فارسی: علیرضا صادقی و رضا آرت
انتشارات شیرازه، 1402
مقدمه
کتاب انقلاب بدون انقلابیون: معنابخشی به بهار عربی[1] یکی از مهمترین آثار آصف بیات، سیاستشناس و جامعهشناس ایرانی- آمریکاییِ دارای شهرت جهانی است که بر فهم مبتنی بر مشاهده و تجربۀ انقلابهای عربی متمرکز شده است. بیات براساس تجربۀ زیستۀ چندملیتیاش در ایران، بریتانیا، آمریکا، مصر و تونس امروز به یکی از جدیترین پژوهشگران جنبشهای اجتماعی و انقلابها در منطقۀ خاورمیانه تبدیل شده است. انقلاب بدون انقلابیون (منتشر شده در سال 2017 توسط انتشارات دانشگاه استنفورد) را باید یکی از جدیترین پژوهش ها در مسیر فهم انقلابهای عربی (به طور مشخص تونس، مصر و یمن) دانست که در عین حال رویکردی مقایسه ای بین این انقلابها و انقلابهای دهۀ 1970 از جمله انقلاب اسلامی ایران را هم در خود جای داده است. این رویکرد مقایسهای نه تنها به فهم بهتر انقلابهای عربی کمک کرده، بلکه پرتوی جدید برای فهم انقلابهای سدۀ بیستمی هم می افکند.
ایدۀ اصلی کتاب
«انقلاب بدون انقلابیون» مبتنی بر یک ادعا و سپس پرسشی مهم براساس آن ادعاست. مدعای بیات این است: انقلابهای عربی پس از سال 2010 از «تناقضی دردناک» رنج میبرند. آنها به مثابۀ «جنبش انقلابی» بسیار غنی، پرشکوه، تحسینبرانگیز و امیدبخش بودند، اما به مثابۀ «تغییر انقلابی» بسیار فقیر، ناکام، محدود و ناامیدکننده. به تعبیر دیگر آنها در «بسیج» سریع و توانمند و در «برونداد» ضعیف و سست بودند. تئاتر «شورش و سرنگونی» را بسیار خوب بر صحنه اجرا کردند اما در سراییدن «داستان گذار» ناکام ماندند.
بنابر مفهومسازی بیات آنها «اصقلاب»[2] یا انقلابهای اصلاحی بودند؛ ترکیبی از بسیجهای انقلابی و مسیرهای اصلاحطلبانه. منظور بیات از اصقلاب هنگامی است که جنبش انقلابی به جای تصرف قدرت برای برپایی نظم اجتماعی جدید، تصمیم به اعمال اصلاحات در نهادهای دولت موجود از طریق خود آن نهادها میگیرد. این اصقلابها نه انقلاب به معنای قرن بیستمی آن بودند که شاهد دگرگونی سریع و رادیکال دولت تحت فشار جنبشهای مردمی از پایین باشند، و نه اصلاحات صرف بودند که به معنای تغییر تدریجی از بالا در چارچوب نظم ساختاری موجود است. در واقع این «انقلابهای نیمهکاره» از نظر جنبش انقلابی و از نظر تغییر اصلاحطلبانه بودند. به این ترتیب، این اصقلابها در مصر، تونس و یمن به سرعت شاهد تداوم نهادهای اصلی رژیمهای سابق، تداوم دولت پنهان و شبکه های قدرت، تسخیر برخی نهادهای انتخابی توسط مفت سواران سازمانیافته تر (النهضه در تونس و اخوانالمسلمین در مصر) و در نهایت بازگشت ضدانقلاب بودند. به ویژه آنچه برای نویسنده شگفتیزاست تفاوت عظیم بین این انقلابها و انقلابهای دهۀ 1970 از جمله انقلاب اسلامی ایران است. از نظر او آنچه در دهۀ 1970 در ایران، نیکاراگوئه، گرانادا و یمن اتفاق افتاده بود مجهز به «ایدههای انقلابی» از پیش موجود منسجم و همچنین نوعی رادیکالیسم انقلابی بود که انقلابهای عربی دهۀ 2010 تا اندازۀ زیادی فاقد آن بودند. براین اساس نویسنده بر این دیدگاه است که گویا ما شاهد معنایی جدید از انقلاب و نسلی جدید از انقلابها هستیم که پرسشهایی جدید برمیانگیزند.
براساس این مفهوم سازی و ادعای مهم، بیات پرسشی بنیادین را پیش میکشد که کل کتاب تلاشی برای پاسخ به آن است: چرا چنین شد؟ چرا این انقلابها که در مرحلۀ جنبشی چنین امیدهای بزرگی را برانگیخته بودند و حتی توانستند نمادها و پیامهای خود را همتراز با انقلابهای بزرگ جهان، به سرتاسر جهان مخابره کنند و بر آغاز جنبشهای بزرگ چندملیتیای چون جنبشهای اشغال در سرتاسر جهان تأثیر بگذارند، در ساحت تغییر انقلابی و ساختاری چنین مایۀ سرخوردگی و ناامیدی شدند؟ چرا آنها در بسیج و سرنگون کردن دیکتاتورها موفق بودند اما در تغییر معنادار ساختار قدرت، نهادهای دولت یا چشمانداز اقتصادی ناکام ماندند؟ چرا این انقلابها چنین آسان و سریع طعمۀ ضدانقلابشان شدند؟ آیا دسیسه های ضدانقلاب و دخالت های خارجی میتواند تمام ماجرا را توضیح دهد؟
پاسخ بیات به این پرسش را در سه محور، از خردترین به کلانترین، میتوان خلاصه کرد:
1. نخستین دلیل شکل «اصقلابی» آنچه در مصر و تونس رخ داد، سرعت بالای این تحولات و پیروزی سریع آنها بود (یک ماه در تونس و 18 روز در مصر). سرعت تحولات باعث شد تا زمان کمی برای ساختن سازمانهای دولتی موازی وجود داشته باشد و در عوض انقلابیون برای پیشبرد تغییرات مد نظر خود به نهادهای رژیم سابق وابسته باشند. سرعت تحول از یک سو معنای انقلاب را به تغییر مقامات بدون تغییر رژیم فروکاست و از سوی دیگر فرصت ایجاد تشکیلات بدیل قدرت را از جنبش انقلابی گرفت. در واقع این انقلابها هم مثل اغلب جنبشها و انقلابهای سدۀ بیست و یکم از فقدان کادر رهبری، فقدان اندیشههای انقلابی از پیش موجود و فقدان سازمان انقلابی منسجم و دیرینه رنج میبردند. ویژگیهایی که شاید در مرحلۀ بسیج انقلابی مزیت بودند اما غیاب آنها تغییر انقلابی در مرحلۀ گذار را ناکام گذاشت. اما سرعت تحولات تنها عامل مؤثر نبود چون بیات تصریح میکند حتی گروهها و جنبشهایی که از سالها قبل فعال بودند هم ایدۀ انقلابی روشنی نداشتند. بنابراین باید مسئله را در سطحی کلانتر جست.
2. انقلابهای عربی در عصری رخ دادند که خود ایدۀ انقلاب تا اندازۀ زیادی از تفکر اجتماعی و سیاسی محو شده بود. در این زمان بر خلاف دوران جنگ سرد، هر سه ایدئولوژی مروج انقلابیگری در سدۀ بیستم یعنی ناسیونالیسم ضداستعماری، مارکسیسم-لنینیسم و اسلامگرایی محو یا تضعیف شده و جای خود را به پساسوسیالیسم، پسااسلامگرایی و پسامدرنیسم داده بودند. بنابراین در این «دوران پساسوسیالیستی و نولیبرال ما» که در آن «اصلاحات تکنوکراتیک خرد و تدریجی» به شکل یک هنجار درآمده بود، امکان انقلاب به مثابۀ تغییر به شدت ضعیف شده بود اما انقلاب به مثابۀ جنبش هنوز امکان ظهور چشمگیری داشت.
3. به موازات تضعیف ایدئولوژیهای انقلابی سهگانۀ فوق، گسترش تدریجی نولیبرالیسم در کشورهای عربی پس از دهۀ 1980 از یک سو باعث گسترش طرد، نابرابری، نارضایتی و مخالفت در این کشورها شد و از سوی دیگر سیطرۀ همین تفکر نولیبرالی از مخالفتها رادیکالزدایی می کرد. در واقع طرد و نابرابری برآمده از نفوذ نولیبرالیسم سبب نارضایتی اجتماعی و فوران جنبش انقلابی شد اما گسترش «هنجارمندی نولیبرالی» در این جوامع و تبدیل آن به شیوۀ طبیعی زندگی باعث شد تا تخیل رادیکال نابود شود و ایدۀ تغییر انقلابی به حاشیه برود. به این ترتیب هرگونه بینش رادیکال دربارۀ مبارزه بر سر تولید، بازتوزیع، تغییر در روابط مالکیت و کنترل مردمی کنار گذاشته شد و در مقابل بر مسائل حقوق بشری، حقوق زنان، هویت فردی، فساد، اشتغال، انتخابات عادلانه، دولت پاسخگو و اصلاحات قانونی تمرکز شد. به عبارتی سیاست طبقاتی جای خود را به سیاست هویت و شناسایی داد. از آنجا که کل طبقۀ سیاسی واقعیت نولیبرال را بدیهی گرفته بود، این نوع رادیکالزدایی در میان اسلامگرایان همانقدر شایع بود که در میان سکولارها و لیبرالها، هرچند تودۀ مردم تا اندازهای از آن برکنار بودند. در واقع تخیل سیاسی طبقۀ سیاسی به واسطۀ ایدهها و نهادهای نظم بازار محدود شده بود. بنابراین، به تعبیر بیات اینها «انقلابهایی بدون انقلابیون» بودند. میل انقلابی تودهها با مسیر اصلاح طلبانۀ گروه های نخبه در تضاد بود و نتیجه بازگشت به امر قدیمی برای تحقق آن میل بود.
البته انقلابهای عربی ماهیتی رادیکال و انقلابی هم داشتند که از چشم بیات دور نمانده است و از قضا او این بخش را بنیادیترین و امیدبخشترین لایۀ تحول اجتماعی در جوامع خاورمیانه میداند. این وجه رادیکال برآمده از فعالیتهای طبقۀ سیاسی نیست بلکه به فعالیتهای گروههای فرودست، تهیدستان شهری، زنان، جوانان و به طور کلی مردم عادی در زندگی روزمرهشان بازمیگردد. گروههای اجتماعی تودهای بسیار جلوتر از گروههای سیاسی نخبگانی حرکت میکردند و همین سبب تضاد بین میل به امر انقلابی جدید و مسیر اصلاحطلبانۀ نخبگان شد. از نظر بیات همانند همۀ جنبشهای اجتماعی و انقلابهای بزرگ، «تغییر در آگاهی» مهمترین و ماندگارترین میراث انقلابهای عربی هم بود. این آگاهی جدید، هم به شکل فوران ناگهانی ایدههای محافظه کارانه و بنیادگرایانه متجلی شد، هم در قالب شیوههای زندگی لیبرال و هم همان استراتژی قدیمی پیشروی آرام تهیدستان شهری که بیات در کتابهای دیگر خود آن را بررسی کرده بود. پس از اصقلابها چیز زیادی در سطح نهادهای دولت و سیاستهای کلان تغییر نکرد اما گسستی بزرگ در آگاهی رخ داده بود. همه به این نتیجه رسیده بودند که قوانین میتوانند شکسته شوند و هنجارها تغییر کنند و این امکانپذیری را در زندگی روزمره خود چه در سطح ملی و چه محلی نشان میدادند.[3] بیات با توجه به این قدرت نهفته در زندگی عادی مردم عادی، هنوز هم امکان انقلاب در جوامع عربی را دور از انتظار نمیداند. به تعبیر او «شبح بوعزیزی» همچنان در خیابانهای مصر و تونس و بسیاری از جوامع عربی دیگر پرسه میزند. طرد، نابرابری، تبعیض، بیکاری، نقض کرامت، استبداد، اقتصادهای نولیبرال و نابرابریها و بیپناهیهای ناشی از آن همچنان پابرجاست. این در حالی است که انقلابهای عربی اگرچه در گذار و تغییر ناکام بودهاند اما ذهنیتها و افکار را تغییر داده اند و باور به امکان تغییر و از نوساختن را گستردهاند.
در واقع بیات بهرغم تصویر عمدتاً ناامیدکنندهای که از انقلابهای عربی می آفریند و تلاش دارد این ناکامی را تحلیل کند، بار دگر یادآوری می کند که این انقلابها «انقلاب به مثابۀ جنبش» هم بودند و در این معنا همچنان برهه های همبستگی، فداکاری، تغییر در آگاهی و گسست شناختی از گذشته و تخیل امکان های جدید بودند؛ تجربه هایی که همچنان فصل گذار را ناتمام و روایتی گشوده باقی میگذارد. شاید «انقلاب کوتاه» ناکام و نیمه کاره مانده است اما نارضایتی های باقیمانده و آگاهی های تغییریافته نوید در راه بودن «انقلاب طولانی» را می دهد؛ و «انقلاب طولانی چه بسا حتی زمانی آغاز شود که انقلاب کوتاه به پایان می رسد.»
نویسنده
مجتبی قلی پور (عضو شورای راهبری)
مجتبی قلیپور پژوهشگر مهمان سابق در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشآموختۀ دکتری علوم سیاسی از دانشگاه تهران و عضو هیئت علمی پژوهشکدۀ مطالعات راهبردی است. حوزه مطالعاتی آقای قلیپور اندیشه سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و مسائل خاورمیانه و ایران است.