روایتی تازه از انقلاب های قدیم و جدید
فرید زکریا در کتاب جدید خود با عنوان عصر انقلاب ها دیدگاه جدیدی را نسبت به انقلاب های اجتماعی سامان دهی می کند،دیدگاهی که با آن چه در روش جامعه شناسی تاریخی با محوریت نگرش مارکسیستی مرسوم است تفاوت بنیادین دارد. نویسنده کتاب عصر انقلاب ها ، انقلاب های اجتماعی و سیاسی را در قالب انقلاب های جدید و قدیم دسته بندی می کند و در پی آن است که انقلاب ها را نه از منظر منازعه طبقاتی و جدال بین پرولتاریا و بورژوازی بلکه از منظر تحول سرمایه داری و به عبارت دیگر لیبرالیسم سامان دهد،چنان که دیدگاه خود را از تحول سرمایه داری در هلند ،انقلاب باشکوه انگلستان و تغییر پاردایم سیاست تحت تاثیر انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی در بریتانیا تا شکل گیری انقلاب فناوری ، اقتصاد و ژئوپلیتیک جدید در ذیل جهانی شدن سرمایه داری،ظهور نئو فاشیسم با محوریت ترامپ، شکل گیری پوپولیسم سیاسی در اتحادیه اروپا در مواجهه با مهاجران؛ملی گرایی با شکل گیری هند وچین و اقتصادهای نو ظهور منطقه آسه_آن چون ویتنام و اندونزی وهم چنین اهمیت یافتن کشور های کمونیستی سابق چین و روسیه در شکل دهی به نظم در حال شکل گیری نظام بین الملل با محوریت ائتلاف های منطقه ای دنبال می کند و در نهایت به دنبال ارائه راهکارهایی برای گذر از شرایط پرآشوب فعلی جهان است. بنابراین رویکرد فرید زکریا به عنوان لیبرال میانه رو به انقلاب های جدید و قدیم نه در چارچوب تنگ منازعه طبقاتی بلکه با محوریت گذر از سلطه ایدئولوژیک جریان چپ با محوریت انقلاب به عنوان مقصود نهایی توسعه و تحول اجتماعی قابل توضیح است.در این جا واکنش جوامع مدرن و پیشامدرن به انقلاب های قدیم و جدید محل بحث است و فرق اساسی انقلاب های جدید و قدیم نخست سرعت پیشرفت و تحول اجتماعی و دوم الگو های متفاوت جوامع و دولت ها در پاسخگویی به این تحولات است.پس جریان تاریخی یکتایی وجود ندارد که با جبر گرایی به سمت انقلاب و منازعه طبقاتی برای ایجاد تحول پیش رود و در نتیجه تقسیم دنیا به بلوک چپ و راست تنها ساده انگاری در توضیح تحولات موجود و میراث باقی مانده از انقلاب فرانسه است.در نتیجه نمی توان با استفاده از نظریات توسعه ، توسعه و نوسازی را نظریه بندی و به ارائه نسخه های مشخص برای تمامی کشور ها اقدام کرد.چنان که او در مقدمه کتاب خود اشاره می کند که در دنیای باستان یا قرون وسطی،سیاست مدرن به شکل ایدئولوژیکی خاصی برای کسانی که در آن زندگی می کنند بیگانه بود،چرا که در سراسر جهان سیاست به عنوان رقابتی بین چپ و راست شناخته می شد.به عنوان مثال کسی در برزیل، ایالات متحده، آلمان یا هند ایستاده بود حامل یک چپ قوی با محوریت یک دولت قوی تر با مقررات اقتصادی و بازتوزیع بیشتر بود و در مقابل کسی در ایالات متحده و بریتانیا زیست می کرد در بلوک راست شامل یک بازار آزادتر با دخالت کمتر دولت بود.این شکاف سیاسی،برای مدت طولانی بر چشم انداز سیاسی جهان تسلط داشت و تعریف انتخابات، بحث های عمومی و سیاست ها، حتی تحریک خشونت و انقلاب تحت تاثیر این انگاره ها و قالب بندی ها شکل می گرفت اما این روزها و تحت تاثیر انقلاب اقتصادی با محوریت چالش توسعه کشور جهان سوم با الگوهای متفاوت از آن چه در غرب توسعه نامیده می شود همچون الگوی اقتصاد ملی هند وچین و هم چنین مشاهده تفاوت دو الگوی متفاوت پوپولیسم و نئو_فاشیسم در ایالات متحده با محوریت ترامپ و در انگلستان با محوریت بوریس جانسون حاکی از آن است که این تقسیم بندی های ایدئولوژیک شکسته شد و تحولات اجتماعی – سیاسی نه در بستر انقلاب های گذشته بلکه باید در بستر انقلاب های جدید اقتصادی،فناوری،هویتی و ژئوپلیتیکی و با محوریت الگو های محلی و منطقه ای و نه الگوهای عمومی دنبال کرد ، علاوه بر آن که انسان ماشینی شده در بستر نئولیبرالیسم و عقلانیت ابزاری شده ما را بیش هر زمان دیگری نیازمند نظم پیشین خداگونه می کند آن چه پاسکال از آن با نام خلاء بی پایان[1] یا پرتگاه تاریکی نام می برد، چالشی که نه تنها انسان را با چالش وابستگی مادی به کار مواجه ساخته بلکه لنگرگاه پیشین او یعنی همان دین و الهیات با محوریت خدا را از او سلب کرده است و به معنی مارکسی انسان را دچار کار از خود بیگانه کرده است [2] . فرید زکریا با اشاره به آن چه فیلسوف دانمارکی سورن کیرکگارد سرگیجه آزادی[3] می نامند،پروژه عقلانی لیبرالیسم را جایگزین ضعیفی برای ایمان عظیم به خدا می داندکه تنها کشور های محدودی چون ایران در تلاش برای مواجهه با آن بودند که پروژه توسعه آن کشور ها نیز ناتمام ماند،،چرا که ترکیب های گوناگون ملی گرایی نتوانست جایگزین وفاداری، اقتدار وتقدس شود و گاه به بهانه بهینه کردن یکی از مفاهیم،ضرورت دیگری مغفول ماند و عملا جریان از بالا به پایین توسعه سبب شکل گیری انقلاب اجتماعی در این کشور ها شد .این گزارش با در نظر گرفتن جریان کتاب بر دو گونه ی انقلاب های قدیم و جدید به دنبال ارائه راه حلی برای شرایط جدید است:
انقلاب های قدیم:از انقلاب سرمایه داری هلند تا انقلاب صنعتی ایالات متحده
انقلاب اول: انقلاب هلند (اولین انقلاب لیبرالی)
همانطور که یونانیان سیاست باستان را بنا نهادند این هلندی ها بودند که در سال 1588 عملا با شکل دهی به یک جمهوری مشروطه در دل پادشاهی های مطلقه آن زمان اروپا خود را به عنوان قدرت مطلقه اقتصادی آن زمان اروپا خود نمایی کرد اما این انقلاب که فرید زکریا آن را انقلاب لیبرالی می نامند چیست و از چه جهت مهم است ؟
در پاسخ باید باید گفت هلند تحت تاثیر سه تحول به عنوان قدرت اقتصادی در عرصه جهانی بازنمایی شد:
نخست جهانی شدن به عنوان غرب به عنوان گزینه غالب این امر چنان که والترشتاین کرانه اقیانوس اطلس و نیروی دریایی را به عنوان در شکل دهی به مرکز و پیرامون می دانست هلند به عنوان یک کشور کوچک (دوک نشین) اما دارای قابلیت تجارت دریایی توانست در کنار رودخانه های بزرگ مراکز تجاری ایجاد و سریعتر از سایر نقاط اروپا به شهر نشینی گذر کند.
دوم جنگ سالاری و مسئله استعمار هلند و پرتغال از جمله اولین استعمارگران بودند با این تفاوت هلند دارای یک سیستم مالی و حقوقی قوی بود و پرتغال استعمارگر زبده تری بود همین امر باعث شد که هلند در کنار قدرت استعمار یک جریان تجاری با ثبات را از طریق تجارت دریایی و با محوریت اروپای غربی ایجاد کند.
سوم.ترکیب جهانی شدن و توسعه اقتصادی: گذر از وابستگی به کلیسای کاتولیک و پادشاهی مطلقه عامل کلیدی در توسعه هلند بود،چرا که شکل گیری سرمایه داران جدید که راه تجارت بر زمین داری و شهر نشینی بر زیست روستایی ارجحیت می دادند زمینه یک انقلاب هویتی رادیکال با شکل پروتستانیزم را در مقابل کلیسای کاتولیک فراهم آورد، علاوه بر آن که هلند نسبت به تمام پادشاهی های زمان خود کم تر تحت تاثیر نفوذ پاپ و کلیسا بود، علاوه بر آن که به شرایط جغرافیایی ناشی از پست و گود بودن و وسعت سرزمینی کم هیچ گاه در شکل یک امپراطوری و یا حتی در مسیر یک امپراطوری چون فرانسه، اسپانیا، انگلیس، پروس و حتی عثمانی گام برنداشت.بنابراین تحول دریانوردی و شکل گیری ابزار های جنگ جدید فرصت تاریخی برای هلند بود تا در دل جدال پادشاهی ها برای به دست گرفتن رهبری اروپا و امپراطوری مسیحی به مرفه ترین کشور اروپا بدل شود تحولی که حتی در همین امروز هم پابرجاست این کشور جز ده کشور برتر در حوزه کیفیت زندگی ثروت، امید به زندگی و تحصیلات است.
انقلاب دوم: انقلاب باشکوه انگلستان (انقلاب محافظه کاران)
بریتانیایی ها دوست دارند ادعا کنند که جزیره آنها از زمان آمدن ویلیام فاتح در سال 1066 هرگز با موفقیت مورد تهاجم قرار نگرفته است اما این کاملا درست نیست ، انگلستان در سال 1688 با موفقیت مورد حمله قرار گرفت و در آن زمان توسط ویلیام دیگری از ویلیام های معروف پادشاهی آن زمان ، اروپا ویلیام سوم یا ویلیام اورانژ-ناسو- پادشاه وقت هلند مورد تهاجم قرار گرفت، وی در استمداد مردم و پارلمان انگلستان در ائتلافی با ملکه ماری دوم فرزند جیمز دوم پادشاه انگلستان به انگلستان حمله کرد و پادشاهی جدیدی را بنا نهاد که به پادشاهی مشترک و هم زمان ماری و ویلیام سوم معروف شد،از آن جایی که ویلیام اصالتا هلندی بود حکومت انگلستان به عنوان اولین جمهوری مدرن انگلستان از آن ماری دوم بود که با کنار زدن پدرش بر تخت نشست اما با پذیرش ماری حکومت میان او ویلیام سوم تقسیم شد.تحولی که عواقب آن به انقلاب شکوهمند معروف شد که امروزه بسیاری آن را بیخون و معتدل و حتی غیرانقلابی به یاد میآورند که صرفاً وضعیت موجود سنتی انگلیسی را بازگرداند.اما این تحول چگونه و با چه زمینه ای شکل گرفت؟ و چگونه یک هلندی حاکم انگلستان شد ؟
نکته اول همان اصل آشنای توسعه است جغرافیا، عاملی که نه تنها باعث آسیب کم تر به انگلستان در جریان بلای قرن چهاردهم اروپا طاعون شد بلکه سبب وابستگی بیش از اندازه سران قدرت به اربابان زمین بود و هم چنین نقش ویژه در شکل دهی به تجارت در انگلستان داشت چرا که وضعیت جغرافیایی انگلستان از همان اوایل قرن هفدهم آن ها را به سمت رقابت دریایی با دیگر نظام اقتصادی در حال تحول اروپا در یعنی هلند می کرد.اما مسیر اصلاحات در انگلستان همچون هلند هموار نبود، نکته دوم در تحول انگلستان تحول دینی و استقلال انگلستان از کلیسای رم است.در این راستا هر چند توسعه پروتستانیزم عاملی بود که در سال 1534، هانری هشتم از پاپ جدا شود و به دنبال معیار دیگری برای کسب مشروعیت در قالب حق خاندان سلطنتی برای حکومت باشد اما همین جدایی سبب شکل گیری تقسیم قدرت بین گروهایی شد که لزوما حامل جمهوری غیر متمرکز و هلند پروتستانی نبودند بلکه بیشتر یک سلطنت مطلقه شبیه فرانسه کاتولیک بود عاملی که قرن پر تنشی را پیش روی این جزیره مهم قرار می داد. ازدواج چارلز اول با یک زن کاتولیک اهل فرانسه که اتفاقا خواهر لویی سیزدهم بود نوعی همگرایی و توسل غیر مستقیم به کلیسای کاتولیک در برابر پارلمان انگلستان بود چنان که چارلز اول با این استراتژی دست به اصلاحات دینی گسترده و هم چنین افزایش مالیات ها بدوم هماهنگی با پرلمان زد که این امر سبب در گیر بیش از یک دهه ای از 1630-1642 در انگلستان میان ارتش شاه و ارتش پارلمان ، جنگ داخلی با بیش از 150000 کشته و در نهایت سر بریدن چارلز اول شد روند که با تغییر پادشاه هم چنان ادامه تا در نهایت با ائتلاف پارلمان و پادشاه دیگر پادشاهی پروتستانی غرب اروپا یعنی هلند بود که در نهایت سبب اتحاد دو کشور و گذر به عصر تازه ای در تاریخ انگلستان بود عصری که با نفوذ اندیشه های جان لاک و ادموند برک و هم چنین سابقه سرمایه داری بیشتر در انگلستان و هم چنین موقعیت جغرافیایی ویژه سبب شکل گیری یک امپراطوری اقتصادی در قرن هیجدهم و نوزدهم شد. در مجموع می توان سه تحول بنیادین را نتیجه نهایی انقلاب انگلیس دانست:
نخست. ادغام منافع تجاری و دریایی هلند و انگلیس و زمینه سازی برای شکل دهی به یک استعمارگر جدید که از
نمونه ی قبلی بسیار توانمند تر و با دوام تر بود به گونه ای که تا دو قرن قدرت محوری اقتصادی_سیاسی اروپا وجهان بود و با سیطره بی حد و حصر نظامی بر دریای شمال قدرت سیاسی _ اقتصادی خود را تضمین می کرد .
دوم .شکل گیری یک اجماع منطقه ای بین هلند و انگلستان برای تقسیم قدرت و شکل گیری یک توافق بین جمهوری خواهان و سلطنت طلبان برای شکل دهی به یک قدرت جدید سیاسی_اقتصادی در اروپا روندی با الحاق اسکاتلند به انگلستان در سال 1707 سبب شکل گیری بریتانیا شد.
سوم.پذیرش مدرنیزاسیون هلندی در مقابل مطلق گرایی فرانسوی که در نتیجه توسعه آن انقلاب صنعتی در انگلستان شکل گرفت و با سرمایه گذاری بریتانیا بر توسعه صنعت این ائتلاف سیاسی به قدرت بی چون و چرای سیاسی و اقتصادی تبدیل پس سنتز صنعت و سیاست امپراطوری جدید را بنا نهاد که بر پایه اقتصاد در تلاش بر سیطره فرهنگی و سیاسی بر جهان بود.
انقلاب سوم: انقلاب فرانسه (انقلاب شکست خورده)
انقلاب فرانسه بی شک مهم ترین تحول در شکل دهی به دموکراسی بود اما محصول آن نه در فرانسه بلکه در آمریکا پدیدار شد . اما دموکراسی در آمریکا نیز امروز متزلزل است حمله طرفداران ترامپ به رهبری گروه نژاد پرست پسران مغرور در 6 زانویه 2021 یادآور حمله 10 اوت 1792 گارد ملی کمون پاریس، فدرههای مارسی و برتانی به کاخ تویلری بود که سبب سقوط سلطنت در فرانسه شد و پس از لویی شانزدهم در میان خشم انقلابیون اعدام شد . اتفاقات چند سال اخیر در آمریکا نشان از سقوط و تزلزل دموکراسی است درست همان طور که انقلاب فرانسه به این سرنوشت دچار شد.در سال 1789 پادشاه ورشکسته فرانسه لویی شانزدهم به درآمد مالیاتی نیاز داشت بر همین اساس مشاوران پادشاهی فراخواند خواستار افزایش مالیات به بهانه ی اصلاحات مالی شد در عوض مردم تحت فشار با استفاده از قدرت انقلاب فئودالیسم در فرانسه لغو و اختیارت شاه محدود شد انگار عصر جدیدی از دموکراسی در حال طلوع است اما روند انقلاب فرانسه به سمت دیگری رفت حمله اتحاد پروس و اتریش به فرانسه ، اعدام لویی شانزدهم با گیوتین و برآمدن ناپلئون بناپارت که بر آرزوی دیرینه فرانسوی ها برای شکست قدرت های اروپایی رنگ حقیقت داد و مسئله دموکراسی را به کل از اذعان مردم فرانسه پاک کرد اما این روند و توسعه امپراطوری فرانسه چندان بادوام نبود،قدرت طلبی ناپلئون و هم چنین هراس سایر قدرت های آن زمان اروپا سبب شکل گیری یک اتحاد یکپارچه از روسیه،انگلستان،اتریش و پروس علیه ناپلئون شد که سرانجام مواجهه این اتحاد و ارتش فرانسه موجب شکست ناپلئون در سال 1812 ، کناره گیری از قدرت و شکل گیری کنگره وین در سال 1815 علیه حاکمیت فرانسه شد، تحولی تاریخی که نه تنها سبب شکل گیری نظم اروپا در قرن نوزدهم شد بلکه میخی بود بر تابوت میراث انقلاب فرانسه بود اما این مهم چگونه اتفاق افتاد و انقلاب فرانسه چگونه شکل گرفت و چرا به شکست انجامید ؟ پاسخ آن که علت شکل گیری انقلاب فرانسه را باید ترکیبی از ساختار سیاسی متحرک، تنش طبقاتی در حال جوشش، آسیب ناشی از شکست در جنگ انگلیس و فرانسه، بحرانهای مکرر بودجه و رهبری ناکارآمد دانست روندی توسعه مدرنیزاسیون در فرانسه در مقابل پادشاهی های رقیب چون انگلیس و هلند با تاخیر مواجه ساخت.در کشورهایی که لیبرالیسم ریشه عمیقی پیدا کرده بود، آن چه در فرانسه شکل گرفت با آن چه در سالنهای شهر هلند و انجمنهای بازرگانان یا در کمیتههای پارلمانی انگلستان و شرکتهای سهامی هند شرقی در حال شکل گیری بود کاملا متفاوت بود. این کشور ها از طریق یک فرآیند از پایین به بالا تحول اقتصادی و فناوری، همراه با رهبری ماهرانه ای که این جریان های جدید را هدایت می کرد، رشد کرده بود درست در زمانی که رهبران هلندی و انگلیسی صراحتاً تلاش کردند تا نهادهای سیاسی کشورهای خود را تغییر دهند رهبران انقلاب در فرانسه سعی کردند جامعه را در یک لحظه تغییر شکل دهند. آنها از بالا به پایین کار می کردند، نه از پایین به بالا. انقلاب فرانسه همچنین نشان می دهد که چگونه توسل به مقوله های انحصاری هویت می تواند به راحتی از کنترل خارج شود. وقتی همه یا میهن پرست یا خائن هستند، سرها به هم می ریزد. افراط گرایی، قطبی شدن و سیاست هویتی انقلاب فرانسه به طرز چشمگیری در تضاد با میانه روی، کثرت گرایی و لیبرالیسم انقلاب هلند و انگلیس شکل گرفته است. تغییر در جامعه باید به صورت ارگانیک صورت گیرد. هنگامی که خیلی سریع مجبور می شوید، اختلال، هرج و مرج و واکنش متعاقب ناشی از آن اغلب می تواند خود تمدن را بشکند. در واقع آن چه ما تجزیه جامعه به دشمنان و دوستان انقلاب(آنچه ما راست و چپ می نامیم) یکی از میراث اجتناب ناپذیر انقلاب فرانسوی ها بود که تاکنون نقش آن بر تاریخ سیاست باقی مانده است،حتی امروز، نبرد بین لیبرال ها و محافظه کاران بخشی از جنگ سیاسی است که در سال 1789 آغاز شده و هم چنان ادامه دارد.
انقلاب چهارم: مادر انقلاب ها (انقلاب صنعتی بریتانیا)
اریک هابسبام نوشت:
انقلاب صنعتی «احتمالاً مهمترین رویداد در تاریخ جهان بود و توسط بریتانیا آغاز شد.» در حالی که می توان در مورد منشاء دقیق بسیاری از دگرگونی هایی که اکنون به طور جمعی به آنها انقلاب صنعتی می گویند بحث کرد، هیچ کس نمی تواند آنچه را که اقتصاددان مشهور دیردره مک کلوسکی[4] «واقعیت بزرگ» می نامد انکار کند: جهش بی سابقه و تصاعدی در بهره وری که با صنعتی شدن آغاز شد و تقریباً تمام جنبههای دنیای مدرن را که امروزه بدیهی میدانیم امکان پذیر کرد مواردی از جمله افزایش درآمد، رشد طبقات متوسط، آموزش جهانی، سیاست تودهای، فناوری گسترده، ارتباطات جهانی، حملونقل بینالمللی ارزان و آسان تنها بخش از نتایج انقلاب صنعتی بود. مک کلوسکلی در این باره می گوید انقلاب هلند و عاقبت آن در سال 1688 بریتانیا را مدرن کرد، اما انقلاب صنعتی بریتانیا بسیاری از جهان را مدرن کرد.
اما این تحول دقیقا از کجا شروع شد ؟ پاسخ آن که ریشه این تحول بزرگ را باید در سال 1712 . اختراع اولین دستگاه پم آب توسط توماس نیوکامن[5] دانست، وی ابزاری ساخت که آب را به بیرون پمپاژ می کرد.انرژی آن توسط پیستونی که توسط بخار تحت فشار تامین می شد و زغال سنگ فراوان موجود برای جوشاندن آب سوزانده می شد. جیمز وات طراحی وی را تا حد زیادی در سال 1776 بهبود بخشید و ماشین بخار را اختراع کرد. نکته قابل توجه آن که درست در همان سال بود که مستعمرات آمریکای شمالی بریتانیا استقلال خود را اعلام کردند، اما نعمت صنعتی شدن به این معنی بود که موتور بخار وات به زودی بیش از سرزمین از دست رفته منافع را جبران خواهد کرد. اولین استفاده عملی و گسترده از موتورهای بخار،تولید گسترده زغال سنگ در معادن بود ،سپس موتورهای بخار بیشتری برای نیرو دادن به کارخانههای نساجی استفاده میشدند و در نهایت کل اقتصاد را به جلو سوق داد. زغالسنگ استخراج شده از معادن به ماشین ها اجازه می داد که نه توسط انسانها یا اسبها، بلکه توسط نوعی انرژی بیجان به حرکت درآیند، پتانسیل انسان را به صدها روش مختلف توسعه داد. این انقلاب انرژی هسته اصلی انقلاب صنعتی بود و بدون آن، بیشتر پیشرفتهای مادی عصر مدرن غیرممکن بود. در نظر بگیرید که در پایان قرن نوزدهم، یک لوکوموتیو با موتور بخار به اندازه 1300 اسب کار می کرد. نتیجه نهایی عصر صنعتی این بود که بشریت را از محدودیت های زیست شناسی رها کرد .
انقلاب پنجم:انقلاب واقعی آمریکا(ایالات متحده صنعتی)
انقلاب آمریکا به طرز عجیبی غیرانقلابی بود. به یک معنا حتی یک انقلاب - یعنی یک تحول اجتماعی، اقتصادی و سیاسی همه جانبه - نبود، بلکه مبارزه ای برای استقلال ملی بود. هر چند سیستم سلطنت به جمهوری کنار گذاشته شد اما ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جامعه آمریکا پس از سال 1776 تا حد زیادی دست نخورده باقی ماندند. مالکان مزارع همچنان بر جنوب حکومت می کردند.خرید و فروش برده هم چنان ادامه داشت،زنان شهروند درجه دو باقی ماندند و زمین های مردم بومی توسط مهاجران بیشتر غارت می شد چرا که مرز های غربی آمریکا بیش از پیش پذیرای استعمارگران بود.انقلاب آمریکا بر آزادی و برابری تأکید داشت، اما فرهنگ متمایز برابری طلبانه ایالات متحده (حداقل برای مردان سفید پوست آزاد) چیز جدیدی نبود. این حساسیت از زمان ورود اولین مستعمره نشینان به آمریکای شمالی وجود داشت و بیشتر محصول مهاجرت مردان سفید از سراسر اروپا بود تا انقلاب آمریکا . سرزمین گسترده آمریکا و ائتلاف مهاجرین برای غارت بومیان این فرصت را به آن ها می داد تا در دل یک کشور آشوب زده و تازه استقلال یافته ،رویای زمین دار شدن در غیاب سیستم فئودالیسم دنبال کنند،این همان چیزی است که توکویل به آن اشاره می کند، او گفت که آمریکایی ها "بدون نیاز به تحمل یک انقلاب دموکراتیک به وضعیت دموکراسی رسیدند" انقلاب آمریکا - علیه نظام های سلطنتی، به نفع حقوق فردی برگرفته از خدا و عقل ممکن است جدید و رادیکال بوده باشد، اما ساختار اساسی سیاسی و اجتماعی جامعه به طرز قابل ملاحظه ای ثابت مانده است. دو تن از بزرگترین مورخان انقلاب آمریکا، ادموند مورگان و برنارد بیلین، استدلال کردند که انقلابیون در واقع خواستار احیای حقوقی بودند که قبل از لغو پارلمان از آنها به عنوان انگلیسیها برخوردار بودند. ساموئل هانتینگتون، دانشمند علوم سیاسی، استدلال کرد که انقلاب آمریکا در اصل، یک «سیاست تودور» از قبل موجود را گسترش داد، یک سیستم ضعیف و غیرمتمرکز که شوراها، مجالس قانونگذاری و فرمولهای قانونی آن استعمارگران اولیه از انگلستان قرن هفدهم با خود آوردند. حتی امروز، سیستم غیرمعمول آمریکا - که قدرت ها را بین شاخه های مختلف دولت و سطوح مختلف دولت تقسیم می کند - دارای ویژگی های بارز آن سیستم تودور است.اما آن چه انقلاب آمریکا از سایر انقلاب ها جدا می کند اتصال بلافصل آن به توسعه صنعتی است عاملی که با تکیه بر نیروی کار مهاجر و سرزمین گسترده سبب سیطره آمریکا بر اقتصاد و سیاست جهانی پس از دو قرن توسعه از قرن بیستم به این سو شد. انقلاب صنعتی در آمریکا نوآوری در حمل و نقل، تولید و ارتباطات زندگی روزمره را تغییر داد. ملت تازه تاسیسآمریکا به سرعت شهری شدند، محل کار به بیرون از خانه منتقل شد و انجمن های مدنی مبتنی بر هویت های جدید ظهور کردند. انقلاب صنعتی در آمریکا جنگ داخلی شکل گرفته در سال 1860 را به نفع شمالی ها خاتمه داد و صنعتی شدن کل آمریکا پس از وقایع جنگ داخلی،ائتلاف های سیاسی را در ایالات متحده بازتعریف کرد و شکاف چپ و راست را که امروز می شناسیم ایجاد کرد.از اواخر قرن نوزدهم سرمایه داران و صنعتگران فراوانی به آمریکا مهاجرت کردند و علی رغم قوانین سخت گیرانه ،صادرات ایده های صنعتی از انگلستان به آمریکا نسخه های دزدی شده فراوانی در ایالات شمالی توسط مهاجرین خرید و فروش می شد،نخستین صنعتی که به مدد مزارع گسترده پنبه رونق گرفت صنعت نساجی بود ، در سال 1791، ایالات متحد 48 دلار به یک بافنده انگلیسی پرداخت تا فناوری ریسندگی را به آنجا بیاورد، این اولین نمونه از جاسوسی تولیدی تحت حمایت دولت بود به کاشت بذرهای صنعت در آمریکا کمک کرد. بیست سال بعد، فرانسیس کابوت لوول تاجر ماساچوستی، از کارخانه های نساجی در بریتانیا بازدید کرد و پس از آن اولین کارخانه های پنبه مدرن در ایالات متحده راه اندازی کرد گستردگی کشاورزی در ایالات متحده و هم چنین حمایت دولت از طرح های صنعتی برای گشترش صنعت در ایالات متحده سبب شد که بسیاری از صنعتکاران اروپایی به جای توسعه صنایع و اختراعات خود در اروپا مایل به مهاجرت شوند و این امر سبب شد که ایالات متحده نسبت به انگلستان پیشی بگیرد،مهاجرت انبوه نیروی کار متخصص و کارشناسان صنعت به ایالات متحده اجازه داد تا به سرعت مدرن شود و رهبری صنعتی جهان را در حدود یک قرن پس از انقلاب 1776 به دست گیرد.تا اواسط دهه 1880، آمریکا در تولید آهن و فولاد از بریتانیا پیشی گرفت در سال 1916 تولید ناخالص داخلی آمریکا بیش از 2 برابر بریتانیا بود ، با ادامه این روند ظرف 135 سال از انقلاب آمریکا تا آستانه جنگ جهانی اول ایالات متحده سالانه 3.9 درصد به طور متوسط رشد اقتصادی را تجربه کرده است،موفقیتی بی نظیر از لحاظ تداوم که رمز موفقیت آمریکا و عاملی در جهت سیطره اقتصادی و سیاسی بر جهان است .
انقلاب های جدید:(اقتصاد،هویت،فناوری و ژئوپلیتیک)
برای لحظه ای تصور کنید که شما یک معدنچی زغال سنگ در مناطق روستایی آمریکا هستید که از خانواده ای معدنچی با ریشه های عمیق در منطقه آمده اید. شما به مهارت و ظرافت لازم برای انجام این کار دشوار افتخار می کنید. برای چندین نسل، خانواده شما کار ثابتی در معادن پیدا کرده اند. به لطف افزایش دستمزدها و حمایت بهتر از کارگران، پدر شما توانست به طبقه متوسط رو به رشد آمریکا بپیوندد. شما هنوز معتقدید که زندگی شما بهتر از زندگی والدینتان خواهد بود و زندگی فرزندانتان حتی بهتر از زندگی شما خواهد بود.یک رکود عمیق اقتصادی شروع می شود معادنی که زمانی مولد اقتصاد بودند با واگذاری به سرمایه گذاران جدید به بهانه بهینه کردن اقتصادی عملا از مدار درآمد زایی خارج می شود،به طور خلاصه، شما بیکار شده اید. باید در جای دیگری به دنبال کار بگردید، اما به نظر می رسد هیچکس در این منطقه شما استخدام نمی کند. وقتی وام مسکن شما سررسید می شود، نمی توانید آن را پرداخت کنید. بدون درآمد و بدون چشماندازی برای اشتغال آینده در صنعتی که زندگی خود را در آن گذراندهاید، همه چیز رو به پایین است. شما به طور پیش فرض سعی می کنید خانه کوچکتری بخرید و از دریافت وام خودداری می کنید. شما بیکار هستید، بدون خانه هستید، و از زمین و نیروی کاری که برای شما ثبات، اجتماع، غرور و هدف به ارمغان آورده بود، جدا شده اید. یک سیاستمدار تازه کار به شهر می آید. او قول می دهد که مشکلات اقتصادی را که رویای آمریکایی[6] شما را نابود کرده است درمان کند. او علیه سرمایهداران در وال استریت و تاجران فوقالعاده ثروتمند شعار می دهد و آنها را متهم میکند که با هزینه شما در سیستم بازیگری میکنند. در صورت انتخاب، او قول می دهد که سیاست آمریکا را از شر طبقه حاکمه فاسد خلاص کند و شغل، خانه و منزلت شما را بازگرداند. او به مردم یادآوری می کند که آمریکا کشور بزرگی بود، اما با حرص و طمع و خودفروشی دستگاه ها ویران شده است. او دوباره آمریکا را بزرگ خواهد کرد.این فقط داستان دونالد ترامپ در سال 2016 نیست. این داستان همیشگی سیاست آمریکاست ! پیشرفت مداوم صنعت و اقتصاد تعداد بازندگان بیشتر کرده است،در واقع، به طور کلی، جامعه از رشد سریع تر، تنوع گسترده تر کالاهای ارزان تر، و نوآوری ناشی از رقابت سود می برد. اما برای بسیاری، این فنآوریهای جدید و دنیای غیرمعمولی که آنها خبر دادند که چیزی جز درد و نارضایتی را نوید نمیداد. صنعتی که بیش از همه مختل شد احتمالاً کشاورزی بود که در سال 1900 هنوز تقریباً نیمی از کل نیروی کار آمریکا را استخدام می کرد (اما اکنون کمتر از 2 درصد را استخدام می کند). با بدتر شدن رکود اقتصادی در مرکز کشاورزی، افراد بیشتری به دنبال کار به محلههای فقیر نشین شهرهای بزرگ صنعتی مهاجرت کردند. اما ورود آنها تنها گرداب بیماری، گرسنگی و فقر را که در قرن نوزدهم به وجود آمده بود تشدید کرد. این در واقع همان مکانیسمی بود که علیه کشور های کمونیستی به کار گرفته شد ؟ هیچ گزینه ی جایگزینی پیش روی این کشور ها وجود نداشت جز صنعتی شدن مداوم و حضور در بازار های جدید اتفاقی که در نهایت در سال 1989، موجب سقوط کشورهای همسو با اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی شد و دو سال بعد هم خود اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید. سوسیالیسم به عنوان یک اقتصاد و نظام سیاسی بالاخره بی اعتبار شد. همانطور که دیوار آهنین غرب و شرق فرو ریخت،کشورهای بلوک شوروی سابق برای پیوستن به بازارهای بین المللی فریاد می زدند و خواستار الحاق به جلگه لیبرال دموکراسی بودند.اصلاحات نئولیبرالی دهه 1980 بود که سرمایه جهانی را آزاد کرد و اقتصادها را بیش از هر زمان دیگری به هم گره زد، و اکنون اقتصادهای سوسیالیستی در حال محو شدن در تاریخ بودند. فقط در چند سال جهان وارد عصری از سرمایه گذاری شد که بیش از اندازه به کمک های مالی وابسته بود تنها بین سالهای 1985 و 1987، سالانه حجم وام های بانک های بین المللی 62 درصد رشد کرد. این روند در دهه ی 1990 حتی بیشتر گسترش یافت،دولت ها موانع سرمایه را از بین بردند،فناوری های ارتباطی جدید مانند اینترنت و کابل های فیبر نوری به سرعت نوسانات جدیدی در بازار سرمایه گذاری ایجاد و فرصت های جدیدی را نمایان کرد ، سود سرمایه گذاری مالی در آمریکا در این دوره از اقتصاد صنعتی پیشی گرفت و آمریکا با ایجاد ده بانک خصوصی به ارائه وام های طولانی مدت به کشورهای شرق آسیا و کشور اروپایی رها شده از کمونیسم پرداخت به گونه ای در سال 2000 بیش 40 درصد آمریکا در انحصار اقتصاد مالی بود شامل بانکها ، شرکت های بیمه بود روندی که سبب شد کشور های چون چک در زمان اتحادیه جماهیر شوروی از طرح کمک اقتصادی ایالات متحده به شانزده کشور اروپایی موسوم به مارشال بازمانده بودند و اتکا به سرمایه گذاری چند صد میلیارد دلاری در اروپا صنایع ورشکسته خود را بازسازی کند به عنوان مثال شرکت خودرو سازی اشکودا در جمهوری چک تا پیش از فروپاشی شوروی در 1991 با توان تولید172000 خودرو در سال تنها 26 دستگاه فروش خارجی داشت اما پس سرمایه گذاری شرکت فولکس واگن در چک تنها پس از نه سال میزان تولید خودرو بیش از 435000 خودرو در سال افزایش یافت که از این حجم بیش 82 درصد به خارج از کشور و بیش از هفتاد کشور صادر می شود به گونه ای که امروز اشکودا پس از پورشه سود آور ترین شرکت تابعه فولکس واگن است. روند های مشابهی در کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین دنبال شد به گونه ای که در اواخر دهه ی 1990 میلادی دموکراسی و سرمایه داری جهانی همه ایدئولوژی های رقیب و اقتصادیرا شکست و نظریه پردازی چون فرانسیس فوکویاما تز کلیدی خود «پایان تاریخ» در این باره مطرح کرد اما به نظر می رسد این تنها نوک کوه یخ بود و در عمل واکنش های بنیادی به این جهانی شدن در عرصه جهانی در حال نمایان شدن بود که خود آمریکا را در شوک فرو می برد . در عرصه سیاسی برآمدن هویت های جدید در قالب ملی گرایی با محوریت روسیه پوتین، مجارستان ویکتور اوربان، ترکیه رجب طیب اردوغان،هند نارندرا مودی یا تا انتخابات اخیر یاروسلاو کاچینسکی در لهستان و برزیل ژایر بولسونارو و حتی اسلام گرایی در خاورمیانه تنها بخشی از نارضایتی داخلی نسبت به جهانی شدن و ارزش های مرتبط با آن(از جمله لیبرالیسم و جهان وطنی) بود، ارزش هایی که ضرورت های سایر فرهنگ را نادیده گرفته بود. در حالی که سرمایه داری لیبرالی به عنوان میراث انقلاب هلند روندی بیش از سیصد ساله را طی کرده بود تا تحولات اقتصادی قرن بیستم را شکل دهد جهانی شدن پس از فروپاشی شوروی با اتکا به فناوری این روند ظرف دو دهه طی کرده و در این میان می توان از بین رفتن افراد وکشور های را نتوانسته بودند با این جریان همسو شوند مشاهده کرد در واقع کشور ها این توانایی را نداشتند که همزمان هم از لحاظ اقتصادی و هم سیاسی با سیاست نئولیبرالیسم همراهی کنند پس الگو های توسعه ملی در مواجهه با نئولیبرالیسم کم کم آشکار شد که جدی ترین نمود آن را می توان چین دانست که با حفظ ساختار سیاسی کمونیستی ساختار اقتصادی خود را متحول کرد و با سیاست (ساخت چین)[7] در دهه 1990 هر کالای مصرفی چین را با کالاهای ساخت آمریکا جایگزین کرد که از آن به عنوان (شوک جهانی شدن[8]) یاد می شود که یعنی ایالات متحده و سایر کشور های سرمایه داری در خاک خود با چالشی بنیادین حاصل از تولید کالاهای ارزان مواجه می شوند و شرکت های داخلی این کشور ها توان رقابت با کالا های ارزان و مشابه چینی را ندارند و این امر یعنی مواجهه با بحران روز افزون بیکاری در اقتصاد پساصنعتی شده و وابسته به سرمایه داری مالی عاملی سبب شکل گیری پوپولیسم بین الملل در اروپا و آمریکا با محوریت ترامپ ، بوریس جانسون و مارین لوپن در فرانسه شد، این تحولات و هم چنین شکل گیری جنگ های طولانی مدت در خاورمیانه به بهانه گسترش دموکراسی ایالات متحده با چالشی ژئوپلتیکی مواجه ساخته بود از سوی سرمایه دیگر ریشه تفکرات اروپایی و آمریکایی نداشت و از سوی دیگر تلاش بر ای سیطره بر منابع به بهانه دموکراسی اروپا و آمریکا را با بحران مهاجرت مواجه ساخته بود بحرانی که تا پیش از آن سابقه نداشت و بازگشت عصر وحشت یعنی فاشیسم در اروپا را نوید می داد .
کدام راه حل و کدام سیاستگذاری فرید زکریا برای بررسی راه حل های گذر از این وضعیت چند راه مطرح می کند نخست سیاست جایگزینی[9] گذر به سیاست گفتگو به جای سیاست منازعه از نظر وی تفاوت انقلاب فرانسه و انگلستان همین سیاست گفتگو است که
محافظه کاری و لیبرالیسم را به هم نزدیک می کند و از سیاست تخت و قربانگاه [10] جوزف مایستر عبور می کند و به عبارت دقیق تر زمینه تغییر از پایین به بالا را فراهم می کند. در این باره جورج ویل، محافظهکار برجسته معاصر در کتاب خود «حساسیت محافظهکارانه[11]» استدلال میکند که محافظهکاری یک ایدئولوژی است که تلاش میکند لیبرالیسم را حفظ کند.در واقع، جمهوریخواهان و دموکراتها هر دو به طور سنتی طرفدار این نوع لیبرالیسم کلاسیک بودهاند، هرچند یک طرف معتقد است که دولت کمتر مداخلهگر آزادی و رفاه را فراهم میکند، در حالی که طرف دیگر معتقد است که دولت فعالتر باید برای محافظت از حقوق مردم و ترویج برابری فرصتها عمل کند. هر دو طرف ممکن است افراط کنند، اما هرکدام ارزش هایی دارند. هر دو طرف از ایدئولوژی ضدلیبرالِ افرادی همچون اوربان یا ترامپ که سیاست تاج و قربانگاه را در دنیای مدرن دوباره به میان میآورند، بیزارند. اینگونه دیدگاهها که سیاست به مرزهای اقتدارگرایی و ماقبل مدرن برمی گرداند،جایی در دنیای امروز ندارند.دانشگاهها و کالجهای امروزی باید تلاش کنند تا جوامعی مبتنی بر یادگیری و تبادل آزاد ایدهها ایجاد کنند، نه اینکه با پیوستن به اهداف سیاسی که ارتباطی با ماموریت اصلی آنها ندارد، به دنبال منافع سیاسی باشند. در حوزه اقتصادی تنظیم معقول بازارها همراه با توزیع مجدد ثروت میتواند بحرانهای اجتماعی طبقه کارگر را کاهش دهد. جو بایدن یکی از سیاستمداران نادر واشنگتن بود که تلاش کرد سیاست های اقتصادی خود را مبتنی بر نیاز پیرامون و آمریکایی های غیردانشگاهی متمرکز کرده بود،سیاستی که با افزایش مالیات های قشر مرفه و کاهش فشار تورم بر اقشار متوسط استوار بود دقیقا مثل سیاست های جان اف کندی بود که آمریکا را بر خلاف جمهوری خواهان ملک ثروتمندان نمی دانست و در تئاتر اقیانوس آرام با اعضای دیگر تیم خود که شامل مکانیکها، کارگران کارخانه، رانندگان کامیون و ماهیگیران بودند، قایق موتوری خود را هدایت میکرد کندی سیاست همگرایی[12] و وفاق ملی را در پیش گرفت براین اساس اگر فرزندان و دختران سرمایهگذاران و مهندسان نرمافزار در مدارس دولتی تدریس میکردند،در پارکهای ملی کار میکردند و در کنار فرزندان کارگران ساختمانی، معلمان مدارس، کشاورزان و کارگران دیگر در نیروهای مسلح خدمت میکردند، ممکن بود برخی از شکافهای درک متقابل را پل بزنند و قطببندیهای شدید آمریکا را درمان کنند در حالی که امروز فاصله طبقاتی در ایالات متحده به حدی شده است که تبعیض به عنوان بخش جدایی ناپذیر سیاست های فرهنگی و اقتصادی پذیرفته شده و سیاست های بایدن با چالش جدی مواجه شده است . چالش دیگر چگونگی مواجهه با چالش هویتی ناشی از مهاجرت است در حال حاضر مهاجرت ستیزی انگاره اصلی افکار عمومی در اروپا و ایالات متحده است. بنابراین ما نیازمند به ایجاد یک رژیم مهاجرتی[13] داریم که بهطور منصفانه و مبتنی بر قوانین توسط همه دیده شود. تغییرات اقلیمی، فقر و بیثباتی سیاسی همه موجب ایجاد امواج مهاجرت به غرب شدهاند که غیرقابل مدیریت هستند. در سال ۲۰۲۲، ۲.۴ میلیون عبور غیرمجاز از مرز جنوبی ایالات متحده ثبت شد. بسیاری از مهاجران به کارتلها پول میدهند تا آنها را به مرز آمریکا برسانند و سپس پس از رسیدن، وضعیت پناهندگی خود را اعلام میکنند که به آنها اجازه میدهد در ایالات متحده بمانند و پروندههایشان در مدت طولانی بررسی شود.سیاستهای پناهندگی—که پس از هولوکاست به وجود آمدند—برای تعداد کمی از افرادی طراحی شده بودند که شخصاً با آزار و اذیت شدید به دلیل هویت، ایمان یا دیدگاههای سیاسی خود روبهرو بودند. اکنون این سیستم تحت فشار از جریان دائمی افرادی است که از انواع بحرانها میگریزند. و هیچ مسئلهای به اندازه این امواج مهاجرت کنترلنشده و احساس اینکه آنها موجب آشوب میشوند سوال اینجاست اگر غرب چنین ظرفیتی ندارد برای پذیرش مهاجران ندارد پس چگونه به الگوی بومی توسعه برسیم؟
پاسخ را باید در الگوهایی چون سنگاپور دنبال کرد،ساخت یک فرهنگ مدنی مشترک برای ملت سازی جدید چنان که لی کوآن یو رهبر فقید سنگاپور با انجام اصلاحات ساختاری اقتصادی در سنگاپور هم زمان در جامعه ای چند فرهنگی شامل چینی ها،مالایی ها و هندی ها آزمایش ملتسازی در سنگاپور را مبتنی به تمرکز قاطع بر روی دیدگاه چندفرهنگی سامان داد که به معنای اعمال قانون مسکن و آموزش مختلط بود تا مردم در محلههای قومی زندگی نکنند بلکه فرزندان خود را در فضاهای مشترک تربیت کنند. بنابراین انقلاب های جدید نیازمند واکنش هایی از جنس گفتگو و همگرایی هستند نه نفاق و منازعه طلبی.
[1] . the infinite abyss
[2] . theory of alienation
[3] . dizziness of freedom
[4] . Deirdre McCloskey
[5] . Thomas Newcomen
[6] .American Dream
[7] .Made In China
[8] . The shock of globalization
[9] . Replacement policy
[10] . throne-and-altar نظریه ای در مقابل دموکراسی به عنوان انگاره انقلاب فرانسه که در مقابل نظریه محافظه کاری ادموند برک قرار می گیرد از دیدگاه جوزف مایستر، زندگی اجتماعی و سیاسی به عنوان تحمیل مصنوعی و اساساً متزلزل نظم بر جریان خشونت آمیز طبیعت درک می شوند، از نظر دیدگاه فرویدی وی نگرش به انسان به عنوان جامعه پذیر و زندگی اجتماعی به عنوان بازتابی از هماهنگی خود به خودی یک جهان طبیعی که توسط قوانینی که توسط خدا تنظیم شده و امکان گذر به وضع مطلوب و برابر وجود ندارد بنابراین در بهترین حالت قرارداد اجتماعی هابزی است نه لاکی بنابراین از تفکر او از سیاست بازگشت به کلیسا نیز یاد می شود بر خلاف اصحاب قرارداد که شکل گیری دموکراسی و قرارداد اجتماعی را کتمان می کند وی نظریه خود در کتاب ملاحظاتی در باب فرانسه مطرح کرده است consideration of france.
[11]. The Conservative Sensibility
[12] . Convergence polic
[13] . Asylum policy
نویسنده
محمد مهدی گلشاهی
محمد مهدی گلشاهی پژوهشگر مهمان در مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه می باشد. نامبرده دانشجوی مقطع دکتری رشته علوم سیاسی گرایش سیاستگذاری عمومی در دانشگاه دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران است. حوزه مطالعاتی وی شامل علوم شناختی و تصمیم گیری اقتصادسیاسی است این پژوهشگر عضو پیوسته گروه مطالعات فناوری نو و سیاستگذاری در خاورمیانه و عضو وابسته گروه های گروه مطالعات اقتصاد سیاسی کشور های خاورمیانه و گروه مطالعات مسائل آب می باشد.