واقعگرایی؛ گذشته، حال و آینده. گفتوگویی با استفان والت / 2024
واقعگرایی؛ گذشته، حال و آینده
گفتوگویی با استفان والت / فوریه 2024
مترجم: محسن طاهرزاده
مدرسه فلچر اخیراً نودمین سالگرد تأسیس خود را در سال 1933 جشن گرفت. در آن زمان امیدهای زیادی وجود داشت که قوانین بینالمللی و خلع سلاح منجر به صلح شود. با «آرمانگرایی» چه اشتباهی پیش آمد، همانطور که «ای.اچ.کار» توصیفش کرد؟ واقعگرایی در دهههای بعد چگونه شکل گرفت؟
استفن والت: درک این نکته مهم است که اتوپیایی (آرمان شهری) دهه 1920 و 1930 در سایه جنگ جهانی اول (این تراژدی عظیمی که بر سر اروپا آمده بود) رخ داد و جای تعجب نیست.
بسیاری از افراد باهوش در تلاش بودند راههایی بیابند که هرگز اجازه ندهند این اتفاق دوباره بیفتد. متأسفانه، راهحلهایی که آنها به کار گرفتند، برای این کار مناسب نبود و به نظر من دو مشکل بزرگ وجود داشت. اولاً، آنها میزان تضاد منافع بین قدرتهای بزرگ را دستکم گرفتند، اینکه شما پس از جنگ جهانی اول وضعیتی را ایجاد کردهاید که در آن چندین کشور وجود داشته باشند (آلمان، ژاپن، اتحاد جماهیر شوروی و تا حدی ایتالیا) که همگی به نوعی قدرتهای تجدیدنظرطلب بودند و از این رو قصد داشتند تغییراتی در نظم بینالمللی ایجاد کنند. دوم، آنها قدرت حقوق بینالملل، از جمله توافقنامههایی مانند پیمان کلوگ-بریان که جنگ را غیرقانونی میدانست، و وزن افکار عمومی جهانی را بیش از حد برآورد کردند.
البته رئالیسم در جنگ جهانی دوم شروع نشد و در واقع افرادی چون جی. لوز دیکینسون قبل از جنگ جهانی اول یا نیکلاس اسپایکمن در دهه 1930 بودند که بسیار در مورد سیاست بینالملل از دیدگاه واقعگرایی مینوشتند، و شما به «ای.اچ.کار» اشاره کردید. کتاب معروف او، «بحران 20 ساله»، کتابی واقعگرایانه نیست، اما نقد واقعگرایانه آرمانشهر را به وضوح بیان میکند. در نهایت، پس از جنگ جهانی دوم و بهویژه اینجا در ایالات متحده، میبینید که واقعگرایی در مرکز چگونگی تفکر و صحبت آمریکاییها درباره سیاست بینالملل قرار دارد. این با افرادی مانند هانس مورگنتا و جورج کنان و برخی دیگر شروع می شود، سپس در نهایت کنت والتز و ساختاری یا نوواقعگرایی، و در آخر مناظره بین واقعگرایان تهاجمی مانند جان میرشایمر و افرادی مانند من که بیشتر در اردوگاه واقعگرایی دفاعی هستند.
سوال: چه چیزی شما را به سمت نظریه روابط بینالملل و به ویژه واقعگرایی کشاند؟
استفن والت: خوب، من به موضوع فراتری علاقهمند شدم زیرا به امور نظامی علاقه داشتم. وقتی بچه بودم دوست داشتم درباره جنگ بخوانم. پدر من علاوه بر اینکه فیزیکدان بود، به تاریخ نظامی نیز علاقه داشت. بنابراین، فکر میکنم به علاقمندی به آنچه کشورها انجام میدهند و تلاش برای توضیح آن آلوده شدم. من مجذوب نظریه شدم زیرا نظریه چیزی است که به ما امکان میدهد جهان را درک کنیم. ما نمیتوانیم این دنیای فوقالعاده پیچیده را که در آن زندگی میکنیم، بدون مجموعهای از تئوریها درک کنیم که به ما میگویند روی چیزهای خاصی تمرکز کنیم و چیزهای دیگر را کنار بگذاریم. همچنین وقتی شروع به تحصیل در علوم سیاسی و روابط بینالملل کردم، متوجه شدم که نظریه فوقالعاده جالب است. زمانی که من مجموعه جدیدی از ابزارهای نظری را در اختیار داشتم و وقتی شروع به مطالعه این موضوع کردم، متوجه شدم که این فرآیند جذاب بود و جهان متفاوت به نظر میرسید.
من از ابتدا واقعگرایی را دوست داشتم، زیرا فکر میکردم که در توضیح نحوه رفتار دولتها بسیار بهتر از سایر نظریهها عمل میکند. این کامل نیست، و به این معنا نیست که دیدگاههای دیگر سهم خود را در درک ما ندارند، اما من احساس کردم که واقعگرایی سابقه بسیار بهتری در توضیح نحوه رفتار کشورها دارد. همچنین دامنهی خارقالعادهای در زمان و مکان داشت: ایدههای واقعگرایانه میتوانست چیزهای زیادی را در مورد نحوه عمل امپراتوریها، نحوه عملکرد دولت-شهرها، نحوه عملکرد دولت-ملتها توضیح دهد. توضیحی در مورد چرایی وقوع جنگها، چرایی شکلگیری اتحادها، چرایی ظهور و سقوط برخی دولتها داشت. بنابراین کاربرد بسیار گستردهای داشت و من فکر میکردم که رقبای اصلی مدرن نظریه واقعگرایی، آنقدرها هم متقاعد کننده نیستند.
نظریههای لیبرال به خوبی پیشبینی نمیکردند. یک لیبرال، خوب فکر میکند که دموکراسیها اساساً متفاوت از خودکامگیها عمل میکنند، اما شواهدی که آنها ارائه میدهند، محدود است. همانطور که قبلاً در مورد آن صحبت کردیم، واقعگرایی به شما میگوید که قوانین یا هنجارهای بینالمللی فقط در کنترل آنچه قدرتمندترین دولتها انجام خواهند داد، ارزش محدودی خواهند داشت.
سوال: به عنوان یک استاد در مدرسه دولتی کندی، فکر میکنید واقعگرایی چگونه میتواند به متخصصان روابط بینالملل کمک کند؟ شما امیدوارید که دانشجویان شما چه چیزی را از آن برای آینده شغلی خود بیرون بریزند؟
استفن والت: خوب، من گاهی دوست دارم بگویم که واقعگرایی مانند نظریه گرانش است. برخی از نیروهای اساسی را توضیح میدهد که در آنجا حضور دارند، نیروهایی که به آنچه دولتها و بازیگران غیردولتی انجام میدهند و چالشهایی که باید با آنها دست و پنجه نرم کنند، شکل میدهند. گرانش به این معنی نیست که شما نمیتوانید هواپیمایی که پرواز میکند طراحی کنید، اما اگر در طراحی هواپیمای خود گرانش را در نظر نگیرید، به احتمال زیاد از زمین خارج نخواهید شد، یا اینکه یک هواپیما خواهید داشت؛ هواپیمایی که زیاد سقوط میکند. بنابراین، واقعگرایی به شما میگوید که محیط کلی که میخواهید در آن پیمایش کنید، چگونه است. بهویژه، واقعگرایی مشکل اصلی را که همه دولتها با آن روبرو هستند، برجسته میکند: چگونه در دنیایی که هیچ دولت یا سازمانی برای محافظت از دولتها در برابر یکدیگر وجود ندارد، امن باشیم. این مشکل اصلی است که واقعگرایی آن را برجسته میکند و اگر میخواهید یک متخصص سیاست خارجی باشید، نمیخواهید آن را از دست بدهید.
من فکر میکنم که نقش مرکزی قدرت نظامی را نیز برجسته میکند، اما بیشتر واقعگرایان نیز به محدودیتهای قدرت احترام میگذارند. آنها درک میکنند که چیزهایی وجود دارد که نیروی نظامی نمیتواند انجام دهد و استفاده بیش از حد از آن احتمالاً نتیجه معکوس خواهد داشت. واقعگرایی نیاز به تعادل قدرت و منافع را برجسته میکند و به رهبران یادآوری میکند که باید به قدرت نسبی خود و همچنین به منافع دیگران توجه داشته باشند. اگر این کار را نکنند، مخالفتهای زیادی را برانگیخته و وضعیت بدتری را برای خود خواهند دید. بنابراین، به همین دلیل، من فکر میکنم واقعگرایی به سیاستگذاران میگوید که بیش از حد جاهطلب نباشند. اگر بخواهید دنیا را تسخیر یا متحول کنید، با مخالفت فزایندهای روبرو خواهید شد و محکوم به شکست خواهید بود.
واقعگرایی همچنین ما را در برابر دیدگاه سیاه و سفید، خوب در برابر بد، نسبت به جهان مصون میکند. این تمایل وجود دارد، به خصوص در اینجا در ایالات متحده، که فرض کنیم اگر با کشور دیگری درگیری داریم، به این دلیل است که آنها شرور هستند و اساساً مشکلی در آنها وجود دارد. اما واقعگرایی به شما یادآوری میکند که همه دولتها در تلاش هستند تا امنیت داشته باشند، و دولتهای بسیار متفاوت اغلب کارهای با نتایج مشابهی را انجام میدهند. کشورهایی با ارزشهای اصلی یا ساختار داخلی بسیار متفاوت اغلب به روشهای بسیار مشابه عمل میکنند. بنابراین واقعگرایی به ما کمک میکند تا از خود در برابر تمایل به اینکه خودمان را کاملاً فضیلتمند و دیگران را کاملاً شرور ببینیم، محافظت کنیم. من میتوانم اضافه کنم که واقعگرایی همچنین تواضع خاصی را در اجرای سیاست خارجی تشویق میکند: این جهانی درهم و برهم و غیرقابل پیشبینی است و بنابراین نخستین قاعده برای اکثر واقعگرایان شبیه سوگند بقراط است - اولاً، آسیبی وارد نکنید. این دنیای خطرناکی است و ما باید مراقب باشیم که چگونه از قدرت خود استفاده و چگونه با دیگران رفتار کنیم.
سوال: در مقاله 1985 خود با عنوان «تشکیل اتحاد و موازنه قدرت جهانی» و پس از آن در سال 1987 کتاب «منشا اتحادها» با معرفی مفهوم «موازنه تهدید» سهم عمدهای در نظریه روابط بینالملل داشتید. ایده اصلی چه بود، چگونه آن را توسعه دادید و اکنون آن کار را چگونه ارزیابی میکنید؟
استفن والت: بسیار سپاسگزارم که کار به همان اندازه که بود مورد استقبال قرار گرفت. نظریه موازنه تهدید پس از مطالعه با کنت والتز در برکلی و پذیرش نظریه ساختاری بسیار خردمندانه، بسیار انتزاعی و نوواقعگرایانه او پدیدار شد، و من فکر کردم که یک نظریه درخشانی است. من مقدار زیادی از والتز یاد گرفتم، اما وقتی شروع به کار بر روی پایان نامهای در مورد اتحادهای ناشی از برخی ناهنجاریها کردم، گیج شدم. الگوهای تاریخی وجود داشت که با روشی که والتز سیاست بینالملل را توصیف و توضیح میداد، ناسازگار بود. به ویژه، او استدلال کرد که دولتها در برابر قدرت متعادل میشوند. در هرج و مرج، آنها همیشه نگران قدرت کنترل نشده و قوی شدن هر یک از دولتها بودند. من فکر میکردم که به عنوان نخسین برش درست بود، اما متوجه شدم که نمونههای زیادی وجود دارد که در آنها اتحادهایی شکل گرفتهاند که بسیار قویتر از مخالفان خود بودند. در این موارد، دولتها در واقع موازنه قدرت نبودند. به عنوان مثال، در جنگ سرد، ایالات متحده قدرتمندترین کشور در این سیستم بود. اتحاد جماهیر شوروی همیشه از جهات مختلف همچون اقتصاد کوچکتر و ... از ایالات متحده عقب بود. با این حال آمریکا، متحدان زیادی داشت و متحدان ما تمایل داشتند کشورهای قدرتمند و ثروتمندی مانند آلمان یا فرانسه یا ژاپن یا بریتانیای کبیر باشند. اتحاد جماهیر شوروی هم کشورهای ضعیف زیادی در کنار خود داشت، چه در اروپای شرقی و چه در کشورهای در حال توسعه.
به نظر میرسد که این نتیجه با استدلال والتز که تنها قدرت است که دولتها واقعاً نگران آن هستند، همخوانی ندارد. اگر این درست بود، دولتها باید برای مهار و متعادل کردن ایالات متحده دست به دست هم میدادند. من مدام در مورد آن گیج میشدم و شروع به فکر میکردم که ویژگیهای دیگری نیز در تصمیمگیری وجود دارد. زمان زیادی طول کشید تا این در ذهن من جمع شود، اما در نهایت متوجه شدم که آنچه واقعاً میگویم این بود که دولتها برای مقابله با آنچه که بهعنوان بزرگترین تهدید میدانستند، اتحاد تشکیل میدهند. آنها متعادل بودند، اما نه فقط در برابر قدرت. قدرت یکی از عناصر تهدید بود، اما نه تنها. شما نگران کارهایی هستید که یک دولت قدرتمند ممکن است انجام دهد، اما اگر آنها در نزدیکی باشند، بیشتر نگران خواهید بود، بنابراین نزدیکی جغرافیایی مهم است. اگر آنها یک دولت قدرتمند بودند که به نظر میرسید دارای قابلیتهای نظامی یا ویژگیهای دیگری هستند که برای پیروزی طراحی شده بودند - این شما را بیشتر نگران می کرد. و در نهایت، اگر به نظر میرسید که یک دولت قدرتمند در آیندهای نزدیک، جاهطلبیهای بسیار تجدیدنظرطلبانهای دارد، آنگاه تهدیدآمیزتر خواهد بود و شما مشتاق یافتن متحدانی برای کمک به بازدارندگی یا مهار آن خواهید بود. من فکر میکردم که این بازبینی نه تنها در توضیح مواردی که در خاورمیانه به آنها نگاه کردم، بلکه ساختارهای اتحاد جنگ سرد را نیز توضیح داد.
اتحاد جماهیر شوروی ضعیفتر از ایالات متحده بود، اما برای همسایگان خود در اوراسیا بیشتر از ایالات متحده تهدید میکرد زیرا به آنها نزدیک بود و ما دور بودیم. اتحاد جماهیر شوروی همچنین دارای ایدئولوژی تهاجمی و نظامی بود که برای فتح تهاجمی طراحی شده بود، و این عوامل در کنار هم، توضیح میدهند که چرا ایالات متحده متحد محبوب کشورهایی مانند ژاپن یا کره جنوبی یا متحدان ما در ناتو است. زمان زیادی طول کشید تا همه اینها را در یک کل منسجم جمع کنم، اما از اینجا آمد.
از من پرسیدی که فکر میکنم چقدر خوب جواب داده است، تفکر میکنم امتحان زمان را بهطور قابلتوجهی خوب پس داده است. اگر به جنگ اول خلیج فارس در سال 1991 نگاه کنید، عراق به کویت حمله میکند و در نهایت توسط ائتلافی متشکل از 30 کشور که تولید ناخالص داخلی آنها چیزی حدود 100 برابر عراق است، عقب رانده میشود. این یک ائتلاف قدرتمند است. اگر به تصمیم سوئد و فنلاند برای کنار گذاشتن دههها یا قرنها بی طرفی و پیوستن به ناتو در حال حاضر نگاه کنید، آنها این کار را به این دلیل انجام نمیدهند که روسیه از اتحاد جماهیر شوروی قدرتمندتر است، بلکه روسیه در حال حاضر خطرناکتر به نظر میرسد و مایل به پذیرش خطرات و غیره است. بنابراین ناگهان این دو کشور بی طرفی را کنار میگذارند و به ناتو میپیوندند. من فکر میکنم اگر به واکنش کشورهای آسیایی به چین از زمان ریاستجمهوری شی جینپینگ نگاه کنید، تا حدی واکنشی است به قدرت رو به رشد چین، اما همچنین به رفتار چین و نشانههایی مبنی بر اینکه چین میخواهد وضعیت موجود را به روشهای مهمی تغییر دهد. چین تهدیدآمیزتر به نظر میرسد و این تصور منجر به رفتار متعادلتر از سوی تعدادی دیگر از کشورهای نزدیک به چین شده است. بنابراین من فکر میکنم که تئوری «موازنه تهدید» به خوبی قابل قبول است. باید اضافه کنم که من احتمالاً قاضی بیطرفی در مورد عملکرد این نظریه نیستم، اما این دیدگاه من است.
سوال: در جدیدترین کتاب خود، جهنم نیتهای خوب: نخبگان سیاست خارجی آمریکا و زوال برتری ایالات متحده، که در سال 2018 منتشر شد، استدلال کردید که ایالات متحده باید یک استراتژی بزرگ برای «موازنه فراساحلی» اتخاذ کند. موازنه فراساحلی چیست و چه مزیتهایی دارد؟
استفن والت: موازنه فراساحلی یک استراتژی بزرگ واقعگرایانه است زیرا بر توازن قدرت در مناطق استراتژیک کلیدی تمرکز دارد. من میتوانم استدلال کنم که این استراتژیای است که ایالات متحده در بیشتر دورهها دنبال کرده است، از سال 1900 به بعد، به استثنای 30 سال گذشته - به اصطلاح لحظه تک قطبی. ایده اصلی این است که ایالات متحده در موقعیت غیرعادی قرار دارد که تنها قدرت بزرگ در نیمکره غربی است. ما یک هژمون منطقه هستیم. بنابراین، برای به حداکثر رساندن امنیت خود کاری که ما میخواهیم انجام دهیم این است که مطمئن شویم هیچ قدرت بزرگ دیگری مانند ما نمیتواند بر منطقه خود مسلط شود. اگر چنین قدرت بزرگی در اروپا یا آسیا ظهور میکرد، آن کشور میبایست یک اقتصاد بزرگتر از ایالات متحده داشته و قادر به ایجاد قدرت نظامی بزرگی باشد. همچنین ارائه قدرت در سراسر جهان به همان روشی که ما انجام میدهیم رایگان خواهد بود. ما امروز میتوانیم این کار را انجام دهیم زیرا با هیچگونه تهدیدی در نزدیکی خود مواجه نیستیم، و یک هژمون در اروپا یا آسیا هم در صورت تمایل میتواند تقریباً همین کار را انجام دهد - از جمله، تلاش برای ایجاد قدرت در نیمکره غربی. اگر میخواهید امنیت آمریکا را به حداکثر برسانید، در صورت توان باید از این اتفاق جلوگیری کنید.
تنها سوال این است که چقدر برای این کار باید تلاش کنیم؟ اگر هژمون بالقوه وجود نداشته باشد، اگر توازن قدرت در بقیه جهان وجود داشته باشد، ما مجبور نیستیم کار زیادی انجام دهیم. میتوانید به کشورهای اروپایی و آسیایی برای کنترل یکدیگر اعتماد کنید. با این حال، اگر موازنه قوا شروع به از هم پاشیدن کند، آنگاه ایالات متحده باید فعالانهتر دخالت کند و احتمالاً قدرت نظامی خود را در مناطق کلیدی در خشکی به روشی که در طول جنگ سرد انجام دادیم، قرار دهد.
مزیت موازنه فراساحلی این است که وقتی یک تهدید هژمونیک در جای دیگری وجود ندارد، میتوانید مقداری پول پس انداز کنید، و کمتر به نزاعهای محلی کشیده میشوید که لزوماً برای ما نگرانی زیادی ندارند. ما را از دردسر دور میکند، و ما مجبور نیستیم یک تأسیسات نظامی عظیم داشته باشیم. اما ما باید مراقب آنچه در سایر نقاط جهان اتفاق میافتد، باشیم و اگر در واقع هژمونهای بالقوه شروع به ظهور کنند، آماده مشارکت مجدد باشیم.
من فکر میکنم اکثر افرادی که طرفدار موازنه فراساحلی هستند، میگویند که چین یک هژمون بالقوه در آسیا است، بنابراین ایالات متحده باید فعالانه در آنجا حضور داشته باشد. اینکه چقدر باید تلاش کند بستگی به این دارد که شما چقدر چین را خطرناک بدانید و شرکای ما در آسیا نیز مایل به مشارکت در آن باشند. سومین حوزهای که اکثر مدافعان توازن فراساحلی میگویند برای ما مهم بوده، خاورمیانه است که تا حد زیادی جریان نفت و گاز را به بازارهای جهانی برعهده دارد. اما یک موازنهساز فراساحلی میگوید که ایالات متحده باید با همه کشورهای منطقه روابط عادی داشته باشد نه اینکه با برخی از کشورها مانند اسرائیل یا مصر یا عربستان سعودی روابط ویژه داشته باشد و اصلاً با کشورهایی مانند ایران رابطه نداشته باشد. اگر شما یک موازنهساز فراساحل هستید، باید بتوانید با طرفهای مختلف مقابل یکدیگر بازی کنید، تا اطمینان حاصل کنید که هیچ کشوری نمیتواند بر منطقه تسلط یابد، و این نیاز به انعطاف دیپلماتیک بیشتری نسبت به دهههای اخیر دارد.
سوال: بیایید به مسائل جاری پیش روی دستاندرکاران روابط بینالملل و شاغلین مشتاق بپردازیم. واقعگرایی در مورد ایده چندقطبی چه چیزی به ما میگوید؟ آیا فکر میکنید اکنون جهان چند قطبی است؟
استفن والت: بله، من فکر میکنم جهان در حال حاضر در شرایط چندقطبی بسیار نامتقارن قرار دارد، با شماره یک، ایالات متحده، شماره 2، چین و روسیه با فاصله زیاد در رتبه سوم، و ممکن است بخواهید چند کشور دیگر را نیز اضافه کنید. ژاپن و هند. اما تکرار میکنم، این یک نظم چند قطبی بسیار نامتقارن است.
آنچه من فکر میکنم واقعگرایی اکنون به شما میگوید این است که چندقطبی به اندازه یک سیستم دو قطبی یا یک سیستم تک قطبی پایدار نیست. در چندقطبی شما خطر بیشتری برای اشتباه محاسباتی دارید. تأثیر مجدد صفبندیها نیز بیشتر است، و گروههای قدرت بزرگ بیشتری وجود دارند که ممکن است جنگ در آنها رخ دهد. بنابراین، دیدگاه کلی این است که چندقطبی بودن به اندازه دو قطبی یا دنیای تک قطبی که ایالات متحده در آن تک قطب است، مطلوب نیست.
شایان ذکر است که واقعگرایان برجسته در مورد این موضوع اختلاف نظر دارند. هانس مورگنتا فکر میکرد چندقطبی بهتر است زیرا انعطافپذیرتر خواهد بود، و مرحوم نونو مونتیرو استدلال میکرد که تکقطبی بیثبات است، عمدتاً به این دلیل که تکقطبی آنقدر علاقهمند به حفظ موقعیت خود است که در نهایت به جنگهای زیادی در مکانهای مختلف منجر میشود. بنابراین حتی در میان واقعگرایان بحثهایی وجود دارد که مطلوبترین ساختار قدرت کدام است.
سوال: آیا واقعگرایی به درک ما از سلاحهای هستهای کمک میکند؟
استفان والت: بدون تردید. متأسفانه، این مکان دیگری است که در آن اختلاف نظر بین واقعگرایان پیدا خواهید کرد. والتز همیشه به سلاح های هستهای به عنوان یک عامل تک ساحتی و نه یک ویژگی ساختاری مینگریست.
او فکر نمیکرد که آنها ماهیت سیستم را تغییر دهند. همچنان یک سیستم «خودیاری» بود. با این وجود، او احساس میکرد که بازدارندگی هستهای بسیار قوی و با ثبات است. او و افراد دیگر - باب جرویس میتواند نمونه خوبی باشد - معتقد بودند که سلاحهای هستهای یک رویداد انقلابی در روابط بینالملل هستند زیرا به قدرتهای بزرگ اجازه میدهند در برابر حملات مستقیم از طریق بازدارندگی محافظت شوند.
هیچ کس به یک قدرت دارای سلاح هستهای حمله نمیکند یا تلاشی برای تسخیر آن ندارد، زیرا ممکن است با تسلیحات هستهای مقابله کند و هیچ دستاوردی احتمالاً ارزش آن را نخواهد داشت. به همین دلیل، آنها معتقد بودند که انقلاب هستهای یک دوره طولانی صلح و کاهش جدی رقابت بین دولتها را آغاز خواهد کرد. اما واقعگرایان دیگر - همچون جان مرشایمر، کایر لیبر و برخی دیگر - استدلال کردهاند که انقلاب هستهای تغییر زیادی در موضوعات ایجاد نکرد. سلاحهای هستهای مهم بودند، اما اختراع آنها رقابت را به تلاشی بیپایان برای به دست آوردن مزیتهای حمله اول از هر نوع تغییر داد. این مساله، یک دنیای عمیقاً رقابتی را نگه داشت و بنابراین شما شاهد کاهش تنش خواهید بود که دانشمندان معتقد به انقلاب هستهای پیشبینی کرده بودند.
من شخصاً در این مورد آشفتهام، زیرا فکر میکنم که استدلالها به نفع انقلاب هستهای بسیار قوی هستند. به نظر من سلاحهای هستهای اثرات بازدارنده فوقالعادهای از نظر امنیت قدرتهای هستهای بزرگ دارند. با این اوصاف، به نظر میرسد که قدرتهای بزرگ هستهای به این استدلال قانعکننده گوش نمیدهند، و همچنان پول و تلاش زیادی را صرف پیگیری بیثمر گزینههای هستهای قابل استفاده میکنند. بنابراین بحثی بین واقعگرایان نیز در این مورد وجود دارد، و من نمیتوانم آن را در این گفتوگو تشریح کنم.
سوال: یکی از مبرمترین مسائلی که ایالات متحده و جهان در دهههای اخیر با آن مواجه شدهاند، ظهور چین بوده است. به نظر شما دیدگاههای واقعگرایانه در مورد این تحول چیست؟
استفن والت: هر واقعگرایی که من میشناسم فکر میکند ظهور چین یک رویداد فوقالعاده مهم است، زیرا هر چیزی که تأثیر شگرفی بر توازن جهانی قدرت داشته باشد، نمیتواند کمک کند اما به طرق مختلف بر سیاست جهانی تأثیر میگذارد. تبدیل شدن چین از یک کشور بزرگ اما بسیار فقیر به یک قدرت صنعتی بزرگ و پیشرفته، یک رویداد واقعاً مهم است. فکر میکنم اکثر واقعگرایان موافق هستند که این یک رویداد بالقوه خطرناک است – نه به این دلیل که چین ذاتاً تهاجمی است، بلکه صرفاً به این دلیل که تغییرات سریع در موازنه قدرت به طرق مختلف بیثباتکننده است. یک رشته از نظریه واقعگرایی وجود دارد - نظریه انتقال قدرت یا نظریه جنگ هژمونیک - که توسط رابرت گیلپین، اِی.اف.کِی. اورگانسکی، دِیل کوپلند و برخی دیگر، که این استدلال را مطرح میکنند. دولتهای در حال ظهور معمولاً میخواهند جنبههای خاصی از نظم بینالمللی را که در دوران ضعف آنها ایجاد شدهاند، تغییر دهند و دولتهای قدرتمند دیگر معمولا در برابر آن مقاومت دارند. تغییرات سریع در موازنه قدرت نیز باعث ایجاد اشتباه محاسباتی می شود زیرا هیچ کس نمیتواند مطمئن باشد که در یک آزمون واقعی قدرت چه اتفاقی میافتد. 30 سال پیش، واضح بود که اگر ایالات متحده و چین بر سر تایوان با هم بجنگند چه اتفاقی میافتد، اما اکنون به این اندازه آشکار نیست و برای هر دو طرف آسانتر است که فکر کنند ممکن است برنده شوند. بنابراین با در نظر گرفتن همه این دلایل، واقعگرایان ظهور چین را از منظر ثبات بینالمللی یک تحول نگرانکننده میدانند.
با این حال، واقعگرایان در مورد اینکه چقدر چین خطرناک است و ایالات متحده باید در مورد آن چه کاری انجام دهد، اختلاف نظر دارند. برخی از آنها - جان مرشایمر که مثال خوبی است - دیدگاهی بسیار جنگطلبانه دارند و معتقدند که رقابت شدید ایالات متحده و چین به سختی وارد سیستم بینالمللی شده است. در این دیدگاه، ایالات متحده چارهای جز این ندارد که این رقابت را به شکلی همهجانبه انجام دهد، نه با شروع جنگ جهانی سوم، بلکه با انجام هر کاری برای کُند کردن رشد چین و مهار نفوذ آن، که در توان دارد. اما واقعگرایان دیگری نیز وجود دارند - چارلز گلیزر مثال خوبی است - که فکر میکنند، «بله، رقابت وجود خواهد داشت، اما میتوان آن را به طرق مختلف مدیریت کرد.» آنها تاکید میکنند که نه ایالات متحده و نه چین هرگز نمی توانند امیدوار باشند که یکدیگر را با هزینه قابل قبولی تسخیر کنند، بنابراین همزیستی تنها جایگزین است. واقعگرایان موافق هستند که ظهور چین قابل توجه است، اما ما در مورد اینکه چقدر خطر قریب الوقوع است یا دقیقاً چه کاری باید ایالات متحده در مورد آن انجام دهد، اختلاف نظر داریم.
سوال: بسیاری از دانشجویان روابط بین الملل به کار بر روی مسائل مربوط به حکمرانی جهانی، همچون مسائل زیست محیطی و تغییرات آب و هوایی علاقهمند هستند. آیا واقعگرایی اجازه چنین همکاری بینالمللی را میدهد؟
استفن والت: مطمئنا، اما موانع حل این مشکلات را برجسته میکند. واقعگرایان میدانند که دولتها همیشه با هم همکاری میکنند - آنها این کار را به صورت روزانه انجام میدهند - و دولتها نهادهایی را ایجاد، توسعه و حمایت میکنند تا همکاریها را تسهیل کنند، خواه در تجارت یا ارتباطات، خواه کنترل ترافیک هوایی یا هر آنچه که شما بگویید. هنگامی که مجموعهای از دولتها به طور ثابت با یکدیگر تعامل دارند، برای تنظیم آن به قوانینی نیاز دارند. آنچه واقعگرایی نیز به ما میگوید این است که قدرتهای بزرگ در نهایت آن قوانین را مینویسند و اجرا میکنند و این که نهادها همیشه توازن زیربنای قدرت را منعکس میسازند.
نکته دیگری که واقعگرایان به آن اشاره میکنند این است که حتی زمانی که دلایل قانعکنندهای برای همکاری داشته باشید - و تغییرات آب و هوایی مطمئنا دلیل قانعکنندهای است - این کار آسان نخواهد بود. کشورها ممکن است در مورد جدی بودن مشکل به توافق نرسند، یا ممکن است در مورد بهترین راه حل به توافق نرسند. حتی اگر آنها در مورد جدی بودن و بهترین راه حل توافق کنند، در مورد اینکه چه کسی باید برای حل آن هزینه کند، توافق نخواهند کرد. و هنوز هیچ دولت جهانی وجود ندارد که بتواند مجموعهای از راهحلها یا مجموعهای از پاسخهای سیاستی را بر سایر کشورها تحمیل کند، یا توافقهایی را که ممکن است به دست آید، اجرا کند. همه این موارد را کنار هم بگذارید، و واقعگرایان به این نتیجه میرسند که حل یک مشکل بالقوه موجود همچون تغییرات آب و هوایی همچنان بسیار دشوار است.
سوال: آخرین سوال. در سالهای اخیر چه حوزههای عمدهای برای پژوهشگران نظریه روابط بینالملل ایجاد شده است؟ آینده این رشته چیست؟
استفن والت: پاسخ به این پرسش واقعاً سخت است و در این مرحله توسط افراد دیگری غیر از من تعیین خواهد شد. این را افرادی که الان در 20 سالگی هستند، تعیین میکنند.
من به سه نکته اشاره میکنم اولاً، مانند بقیه علوم سیاسی، زیرشاخه روابط بینالملل از نظریه دور و بسیار تجربی شده است. همه چیز در مورد آزمایش فرضیهها با مطالعات موردی یا با مجموعه دادههایی از یک نوع یا دیگری است، بدون اینکه تقریباً به همان اندازه به توضیحات علّی زیربنایی که در پشت این فرضیهها نهفته است، توجه شود. نتیجه این است که با ماندگاری بسیار کوتاه، کارهای زیادی انجام میدهید، کاری که راههای جدیدی را برای فکر کردن درباره چیزها پیشنهاد نمیکند، و در نهایت آنقدرها هم جالب نیست - تقریباً به اندازه توسعه یک نظریه، جدید یا پالایش یک نظریه موجود جالب نیست که نور جدیدی را بر روی دستهای از مشکلات بیفکند. و من امیدوارم که این روند معکوس شود. نکته دومی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که روابط بینالملل همیشه حوزهای بوده است که توسط رویدادهای دنیای واقعی هدایت میشود. اختراع سلاحهای هستهای نیاز به کشف معنای این چیزها را ایجاد کرد و ما به توسعه تئوری بازدارندگی و تئوریهایی درباره نحوه کنترل تسلیحات دست یافتیم. مجموعهای کاملاً جدید از مشکلات برای رسیدگی وجود داشت، و مدتی طول کشید تا پاسخهای خوب و تئوریهای خوب برای پوشش آن ارائه شود. بنابراین، من به این نگاه میکنم که برای مثال، مردم چگونه درباره نقش هوش مصنوعی نظریهپردازی میکنند. چگونه میتواند سیاست جهانی را تغییر دهد؟ این یک پیشرفت فناورانه جدید است که ما را ملزم می کند تا در مورد معنای آن نه فقط برای توازن قدرت، بلکه برای چیزهای مختلف دیگر به سختی فکر کنیم. فکر میکنم جهانیسازی بهعنوان یک پدیده بسیار مورد مطالعه قرار گرفته است، اما مرحله کنونی آن تحولی بدیع با تأثیرات گسترده بود. دورههای قبلی وجود دارد که چنین اتفاقی افتاده است، اما پیوند کشورهای مختلف به طور گستردهتر از طریق تجارت، از طریق سرمایهگذاری، از طریق ارتباطات، همانطور که در 30 یا 40 سال گذشته رخ داد، تأثیراتی داشت که فکر میکنم هنوز باید نظریهپردازی شود.
سرانجام، ما شاهد پایان لحظه تک قطبی و بازگشت به دنیای رقابت قدرتهای بزرگ هستیم. دانشجویان روابط بینالملل برای 10 یا 20 سال آینده زمان زیادی را صرف فکر کردن در مورد معنای آن و چگونگی درک آن خواهند کرد، به ویژه با توجه به همه تغییرات دیگری که در همان زمان اتفاق میافتد. برخی از آنها شامل کشف مجدد چیزهایی است که افرادی مانند من 20، 30 یا 40 سال پیش در مورد چندقطبی بودن، در مورد دو قطبی بودن، در مورد اتحادها، در مورد پویایی رقابت سه قطبی نوشتند، اما برخی از آنها تلاش برای کشف و مطالعه چیزهایی خواهد بود که ما 40 سال پیش فکر نمی کردیم فقط به این دلیل که هنوز وجود نداشتند.
سوال: ممنون از وقتی که گذاشتید. از این گفتوگو بسیار لذت بردم.
درباره مصاحبه شونده:
استفن ام. والت، استاد دانشگاه رابرت و رنه بلفر در امور بینالملل و رئیس دانشکده برنامه امنیت بینالمللی مرکز بلفر است. او قبلاً در دانشگاه پرینستون و دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد، جایی که به عنوان کارشناس ارشد بخش دانشکده علوم اجتماعی و معاون رئیس علوم اجتماعی فعالیت داشت. او به طور منظم در مجله فارین پالیسی مقاله می نویسد و رئیس مشترک هیئت تحریریه مجله امنیت بینالمللی است. او در می 2005 به عنوان عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا انتخاب شد و در سال 2015 جایزه دانشمند ارشد برجسته را از انجمن مطالعات بینالمللی دریافت کرد.
پروفسور والت نویسنده کتاب ریشه اتحادها (1987) است که در سال 1988 جایزه کتاب امنیت ملی ادگار اس.فورنیس را دریافت کرد. او همچنین نویسنده کتاب انقلاب و جنگ (1996)، رام کردن قدرت آمریکایی: پاسخ جهانی به برتری ایالات متحده (2005)، و لابی اسرائیل و سیاست خارجی ایالات متحده (2007) است که با همکاری جی. مرشایمر نوشت. جدیدترین کتاب او جهنم نیات خوب: نخبگان سیاست خارجی آمریکا و زوال برتری ایالات متحده (2018) است.
جهت ارجاع علمی: «واقعگرایی؛ گذشته، حال و آینده. گفتوگویی با استفان والت»، مترجم: محسن طاهرزاد، (فلچر سکیوریتی/ فوریه 2024)، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1403/07/18