آمریکا چگونه در جنگی چهل ساله خاورمیانه را از دست داد؟
نویسنده: لیزا اندرسون ( 18 آوریل 2023 )
ترجمه: رضا فضلعلی
منبع:
https://www.foreignaffairs.com/issues/2023/102/3
چین میانجی گری در تجدید روابط دیپلماتیک بین عربستان سعودی و ایران را در مارس 2023 اعلام کرد. در واقع یه کاهش نقش ایالات متحده در خاورمیانه سرعت بخشید. ایالات متحده اندکی پس از به قدرت رسیدن ریاست جمهوری "جو بایدن"، خروج نامطلوب خود از افغانستان را تکمیل کرد، کشوری که واشنگتن، نتوانست پس از بیست سال تلاش آن را با غرب همراه کند. او در دوران نامزدی ریاست جمهوری به عنوان منتقد، رژیم عربستان سعودی را به دلیل احتمال مشارکت "محمد بن سلمان"، ولیعهد عربستان در قتل "جمال خاشقجی"، را منفور( نفرت انگیز) اعلام کرده بود، لیکن خیلی زود متوجه شدند که سعودیها درخواست ایالات متحده برای افزایش تولید نفت در طول جنگ اوکراین را رد خواهند کرد. در عین حال، تلاشهای دیپلماتیک ایالات متحده برای احیای توافق هستهای ایران در گیر و دار موج خشونتآمیز اعتراضات، توسط حکومت ایران به شکست انجامید. همزمان با روی کار آمدن افراطیترین دولت راستگرای تاریخ اسرائیل و تهدید دموکراسی، با تحریک و ایجاد موج جدیدی از خشونت، توافقنامه مورد حمایت واشنگتن، ابراهیم (آبراهام) را به خطر میاندازد.
شاید ناظران در اندیشه باشند که آیا نفوذ ایالات متحده در منطقه برای همیشه کاهش یافته است؟ آیا رویهمرفته با افزایش رقابت ما بین ایالات متحده و روسیه و چین، در وسط جنگ اوکراین، دولت بایدن به این موضوع اهمیت می دهد؟ هر چند سخنان، " باراک اوباما" و "دونالد ترامپ"، (رؤسای جمهور پیشین) در ظاهر دور از محوریت خاورمیانه بود، اما هر دو نفر در سطح وسیعی در بخشهای گوناگون مانند استقرار پایگاههای نظامی و حمایتهای سیاسی و گسترش دموکراسی در هنگام جنبشهای عربی، تا کارشناسی و مدیریت قراردادهای صلح بین اسرائیل با بحرین، مراکش، سودان و امارات متحده عربی مشارکت داشتند.
امروزه، با وجود چالشهای گسترده در منطقه، از جمله ویرانیهای جنگ داخلی در لیبی، سوریه و یمن، فروپاشی اقتصادی مصر، لبنان و تونس، همچنین تهدیدهای فزاینده تغییرات آب و هوایی، نابرابری و بیثباتی در سطح منطقه؛ و احیاء دوباره اقتدارگرایی در بسیاری از مناطق، از برنامههای بلندپروازانه ایالات متحده مقدار بسیار کمی باقی مانده است.
توهم بزرگ، ظهور و سقوط توسعهطلبی آمریکا در خاورمیانه، اثر "استیون سایمون"، عضو سابق شورای امنیت ملی و کارشناس با تجربه خاورمیانه تلاش میکند، که چگونگی رخ دادن این فروپاشی را (در کتابی) بررسی و توضیح دهد. سایمون با بررسی تلاشهای بیهوده ایالات متحده برای تغییر شکل دادن به منطقه از آغاز انقلاب ایران در سال 1979 تا بازگشت و به قدرت رسیدن "بنیامین نتانیاهو" در دسامبر 2022 اسرائیل، درسهای سختی میگیرد: راهبرد واشنگتن در خاورمیانه، همانطور که عنوان نشان میدهد، «توهمآمیز» بوده که پی در پی ساخته شده است.
سیاست گذارانی که با اهمیت ندادن و عدم شناخت نسبت به منطقه بدنبال ایدههای بزرگ، برنامهریزی میکردند. او در ادامه مینویسد، اگر چه این نتیجهگیری شاید در یک دورۀ تاریخ میتوانست، درست باشد. لیکن معیار کاملی در بیان داستان واقعیتهایی آشکار از سوء تفاهمها، اشتباهات وحشتناک، و مرگ و ویرانی نیست. سوال اصلی این است که امروزه واشنگتن چگونه میتواند از این اشتباهات فاجعه بار درس بگیرد تا رویکردی سازنده تر در دوران کاهش نفوذ ایالات متحده، ایجاد کند.
انواع هشتگانه شکست
بیگمان نویسنده به عنوان شاهد و مورخ مصمم است با بررسی جامع و قابل استناد در رابطه با سیاست" توهم خود بزرگبینی"نیم قرن گذشته ایالات متحده در خاورمیانه را آشکار کند. بدون شک سایمون به دلیل اینکه بطور مستقیم در بسیاری از سیاستها و استراتژیهایی که مینویسد دخالت داشته، اعتبار لازم برای انجام این کار را دارد. او در دولتهای "ریگان" و "بوش" اول در وزارت امور خارجه آمریکا کار کرد. همچنین در سمتهای بالای شورای امنیت ملی در دولتهای " کلینتون" و اوباما نیز خدمت کرد. در عین حال او بعنوان کارشناس در چندین اندیشکده و دانشگاه در فاصله زمانی فعالیتهایش در دولت حضور داشته است، البته کتابهای مشهوری درباره تروریسم و خاورمیانه نیز نوشته است.
با این حال، سایمون دلیلی برای تحسین سیاستهایی که به شکلگیری او کمک کرد، پیدا نمیکند. در واقع، او اکنون بر این باور است که در طول دهههای حضورش در واشنگتن، بیشتر تلاشهای ایالات متحده در خاورمیانه کاری بیهوده بوده است. اغلب طرحهای بلندپروازانه در جهت تحکیم ثبات، ترویج دموکراسی و خنثی کردن تروریسم بود که در عوض منجر به تقویت استبداد، تشدید مشکلات اقتصادی و تحریک خشونت شد. او مینویسد: "ریشه اعتقاد این تفکر بدین دلیل بود که حقایق مهم نیستند، فقط نیتها مهم هستند. واقعیتها را خودمان خلق کرده و در آن زندگی میکنیم، ظرفیتهای ما نامحدود است و اهداف سیاست ما هیچ تاثیری ندارند". لیکن واقعیت مهمِ هدف سیاستمداران ایالات متحده، از جمله خود او، تبدیل خاورمیانه به مکانی بهتر و در عین حال در جهت پیشبرد منافع راهبردی واشنگتن بود، اما این موضوع باعث تبرئه نمیشود، بلکه این اصل مشکل است.
این تَوهُم در خود بزرگبینی، شرح حال هشت دوره ریاست جمهوری ایالات متحده را روایت میکند که به آشکار شدن رویدادها در دوران خاص زمانی میانجامد، حتی اگر روندهای تاریخی گستردهتری را نیز پنهان کند، داستان با مذاکره در زمان ریاست جمهوری "جیمی کارتر" در مورد توافقنامه صلح تاریخی"کمپ دیوید"، (1979) بین اسرائیل و مصر آغاز میشود. به گفته سایمون، دخالت ایالات متحده در خاورمیانه تا آن زمان نسبتاً کم بود. روسای جمهور "دوایت آیزنهاور"، "جان اف کندی" و" لیندون بی. جانسون"، در بیشتر موارد مداخله نظامی را به بریتانیا واگذار و از مداخله مستقیم در منطقه اجتناب میکردند. لیکن بدون شک پس از کمپ دیوید این سیاست تغییر کرد. او مینویسد: «در حقیقت آمریکا سیاست خاورمیانهای خود را پس از سال 1979 نظامی میکند».
سایمون معتقد است، پیامدهای این تغییر را در همه موضوعات میتوان مشاهده کرد، از مداخله ناموفق دولت ریگان در جنگ داخلی لبنان اوایل دهه 1980 تا عملیاتی در لیبی که خود اوباما آنرا show) shit)، «نمایش احمقانه» توصیف کرد؛ همچنین عملیات آشفته و بینظم ناتو به رهبری ایالات متحده. پس از شورش علیه دیکتاتور لیبی"معمر قذافی"، در سال 2011 انجام شد. سایمون با عبور از توافقنامه کمپ دیوید، به سیاست تاسف بار کارتر در قبال ایران اشاره میکند. تلاشی برای نجات گروگانهای آمریکایی در تهران که فاجعهبار به پایان رسید. بنابر نظر او، این اشتباه ساده به پیروزی رونالد ریگان در رقابت ریاست جمهوری 1980 کمک کرد و نقش خاورمیانه را در سیاست انتخاباتی آمریکا به طرز چشمگیری آشکار ساخت. در ادامه سایمون واکنشهای رئیس جمهور ریگان، به تروریسم، حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 و رسوایی "مک فارلین" (ایران-کنترا) را بررسی میکند و به این نتیجه میرسد که «هیچ کاری در دو دوره از سوی دولتش در خاورمیانه انجام نداده بود که ایالات متحده را در وضعیت بهتری قرار دهد».
فقط ایالات متحده، در دوره با اهمیت ریاست جمهوری "جورج اچ دبلیو بوش"، نیروهای عراقی را از کویت بیرون راند و سپس در کنفرانس مادرید سال 1991، به آغاز مذاکره بین اسرائیلیها، فلسطینیها و در بعضی مواقع سایر کشورهای عربی پس از چندین دهه نیز کمک کرد. با این حال، از نظر سایمون، دولت نتیجه دیگری به دست نیاورد. در واقع، او معتقد است، پیروزی در جنگ خلیج فارس و آغاز روند صلح اسرائیل و فلسطین چیزی بیش از توهماتی که بوش به بیل کلینتون توصیه کرد، نبود. در دولت کلینتون، دو توافقنامه اسلو در سالهای 1993 و 1995، که موجب امضا و به رسمیت شناختن متقابل اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین گردید. لکن در برپایی کشور فلسطین هیچ پیشرفت عملی حاصل نشد و تلاشهای دوره دوم کلینتون برای تضمین یک توافق صلح واقعی نیز بینتیجه باقی بود. در نهایت، پس از چندین سال تلاش و انتظار، نتیجه توصیه کلینتون به رئیس جمهور "جورج دبلیو بوش"، اندکی بهتر از آن چیزی بود که خود او بدست آورده بود.
به گفته سایمون: «اوج نظامی گری سیاست ایالات متحده در خاورمیانه پس از حملات 11 سپتامبر 2001 توسط القاعده به ایالات متحده بود. به همان اندازهای که ناکامی کاخ سفید در این حملات تعجبآور بود، سایمون، را نیز مات و مبهوت کرد: « که با وجود هشدار اطلاعاتی به دولت بوش در مورد یک حمله قریبالوقوع بیتوجه باشد، در آینده به نظر قابل قبول نخواهد بود». علاوه بر این، تیم بوش سرانجام برای توجیه عملکردشان، با تغییر ماهیت تهدیدات جهادی، پس از 11 سپتامبر، رفتار خودشان را شبیه قهرمانی (کاپیتان آهاب) برای انتقامجویی با نظارت و همکاری با دیگرحامیان نو محافظهکار و تندرو در دولتهای ریگان و بوش اول تبدیل کرد. علیرغم نتیجهگیری مقامات ضد تروریسم مبنی بر اینکه دیکتاتور عراق هیچ ارتباط معنیداری با این گروه تروریستی ندارد، خیلی زود بهجای "اسامه بن لادن"، رهبر القاعده، هدف اصلی را "صدام حسین" قرار داد.
در نتیجه حمله و اِشغال عراق، یک گروه تروریستی به نام دولت اسلامی (داعش) که به شدت ضد آمریکایی نیز شناخته میشود، ظاهر گردید. در این مناقشه پرهزینه و همچنین مشابه آن در افغانستان، پیشرفت زیادی در جهت تأمین منافع ایالات متحده یا بهبود اوضاع در خاورمیانه مشاهده نشد. انتقادهای سایمون در این سالها بسیار شدید است. دولت بوش با این اعتقاد که ایالات متحده «بزرگترین قدرت روی زمین» است، « عراق و افغانستان را در جنگ شکست داد و باعث کشته شدن صدها هزار نفر شد».
دولت اوباما با هدف خروج از این وضعیت آشفته بر سر کار آمد. لیکن تلاش رئیسجمهور با ظهور داعش و جنبشهای پیشبینی نشده عربی در سالهای 2010-2011، برای عقبنشینی را بی ثمر کرد. پس از سخنرانی قابل قبول عمومی، اوباما در قاهره سال 2009 که نوید آغازی جدید در سیاست ایالات متحده در منطقه را میداد، عکسالعملهای مبهم دولت به شورشهای مردمی علیه رژیمهای متحد ایالات متحده، باعث شد تا بهطور یکسان دموکراتهای چپگرا و حاکمان مُستبد، احساس کنند که به آنان خیانت شده است. این طنز تلخی برای سایمون به حساب میآمد که تنها دستاورد راهبردی مهم اوباما، توافق هستهای 2015 با ایران، معروف به برنامه جامع اقدام مشترک بود که تقریباً بلافاصله توسط ترامپ نیز مردود اعلام شد. بجای آن دولت او با یک پویش و فشار خشن، اما ناکارآمد را علیه جمهوری اسلامی آغاز کرد. در عین حال رژیمهای خودکامهای از جمله مصر با ریاست جمهوری عبدالفتاح السیسی و به ویژه دولت سعودی که توسط شاهزاده محمد تغییر شکل میداد در حالی که واشنگتن مدتها بود با نگرانی به آنها تکیه میکرد، را پذیرفت. دولت آمریکا همچنین با تظاهر به حمایت از روند صلح اسرائیل و فلسطین را در چندین دهه، دیگر کنار گذاشت و درعوض تصمیم به انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم نیز گرفته شد و حتی توافقنامه ابراهیم را برنامه ریزی کرد. با این توافق، در نهایت اسرائیل و چهار کشور عربی (بحرین، مراکش، سودان و امارات متحده عربی) را گرد هم آورد که به نظر میرسید: نگرانیهای اسرائیل در مورد ایران را (این کشورها) نیز داشته باشند و در عین حال خواستار تجارت با اسرائیل بودند، تا حدی که دیگر حتی تظاهر به علاقه زیاد به سرنوشت فلسطینیها هم از خود نشان نمیدادند.
سایمون معتقد است که این رفتار ترامپ ماهیت سیاست آشفته ایالات متحده، در خاورمیانه را تشدید کرد. که بین انتخاب در مورد ترویج دموکراسی و تسلط استراتژیک (دیدگاههای واقعگرایانه) در تردید بود. او به ما میگوید: «در مجموع، خاورمیانه ترامپ بدتر از چهار سال قبل در زمان اوباما به نظر میرسید». ترامپ کارهای زیادی برای تسریع در کاهش نفوذ ایالات متحده انجام داد. سایمون آن را « درک کاهش منافع، اهداف و اثربخشی تعامل و بهویژه مداخله نظامی آمریکا در خاورمیانه» عنوان میکند. تا زمانی که بایدن در سال 2021 به قدرت رسید، نه دوستان و نه دشمنان در میان کشورهای پیشرو منطقه، اهمیت چندانی برای سیاست ایالات متحده قائل نبودند، بر این اساس انتخاب این نوع راهکار هم یک شکست بود.
بدترینِ دشمنان، خودمان بودیم
چرا ایالات متحده با توجه به سیاستهای مداخلهجویانهاش در مقیاس فراوان در خاورمیانه در چهار دهه و نیم گذشته، بهطور مداوم و پیوسته شکست خورده است؟ سایمون در این رابطه چندین پاسخ را ارائه میدهد. اولین و شاخصترین ارزیابی او از افرادی است که مسئول ایجاد مشکلات هستند. حلقه درونی کارتر «ناکارآمد» بود. در دولت ریگان «دشمنان افراطی (به ظاهر دوست)، گمراه و ناکارآمد» فراوان بود که دیدگاهشان از روند صلح اعراب و اسرائیل «تقریباً احمقانه» بود. کابینه "جورج اچ. دبلیو بوش" به واسطه «آسودگی در خیالپردازیهای قدرت ایالات متحده» «کور» شده بود. مشاوران خاورمیانهای کلینتون نیز "به دلیل جذب افکار ناقص، دچار چالش شده بودند". جورج دبلیو بوش با «رویکردی خام به معضلات سیاست خارجی، آشکارا کوتهنگر، بیتفاوت و بیفکر» بود. مشکل اوباما در لیبی نشان دهنده هیچ نیت بدی بهجز «بی کفایتی» نیست. اما ترامپ، خاورمیانه را به دامادش "جرد کوشنر" سپرد. پس از بیان این فهرست، دیگر دفاع در برابر این نتیجه گیری که دلارهای مالیاتی ایالات متحده، حقوق مجموعهای عجیب از افراد عوام فریب، شرور و فاسد را پرداخت کردهاند، دشوار است.
به جای عقل سلیم یا بینش استراتژیک، سیاستگذاری ایالات متحده در منطقه همواره نیازمندِ «ضرورتهای سیاسی، تثبیتهای ایدئولوژیک، انگیزههای عاطفی و فرآیند هماهنگی شکل گرفته است، که بجای آن نوعی اجماع درونی از سوی اعضای کابینهای که اولویتهای آنها در بیشتر مواقع متناقض وجود داشته است. لذا برای سایمون، به همان اندازه فرآیند سیاستگذاری معیوب از اهمیت خاصی برخوردار بود. براین اساس پیشنهاد میکند که حتی با استعدادترین تحلیلگران نیز در اجرای ایدههای سودمند، مشکل دارند. در ادامه سایمون دیگر نمیتواند تحمل کند (چه کسی میتواند او را سرزنش کند!) به خوانندگان یادآوری میکند که بیش از 18 ماه قبل از حملات 11 سپتامبر، او و دانیل بنجامین، کارشناس مبارزه با تروریسم، مقالهای را در نیویورک تایمز منتشر کردند و هشدار اولیه در جهت انجام عملیاتی داده بودند که به زودی"یک حمله علیه ایالات متحده با تلفات گسترده توسط تندروهای سنی رخ خواهد داد".
از نظر سایمون با وجود دلائل دیگر برای شکستهای ایالات متحده در خاورمیانه، بی اهمیت بوده است. او با تاکید برخیالات بزرگ و بیهوده (آرزوهای مبهم) قدرت دولتهای متوالی، که به جای تمرکز بر تمایلات گسترده منافع ملی و همچنین تحولات جهانی، که بدنبال انتخابهای کوتاه مدت در سیاستها شکل میدهند را به عنوان استدلالهای ذهنی خود مطرح و پایهریزی نماید. با پایان جنگ سرد، تعصب افراطی آمریکایی مانع از نوعی تلاش نهادینه در واشنگتن شد که باید بشکلی جدیتر پیامدهای اتخاذ سیاستها در جهت منافع ایالات متحده را در خاورمیانه ایجاد کند. سایمون به عنوان نمونه اشاره میکند که وقتی واشنگتن در دهه 1970 وارد منطقه شد "آسیب پذیری عربستان سعودی و اسرائیل قابل توجه به نظر میرسید". اما در آغاز قرن بیست و یکم، تحت قیمومیت و حمایت فراوان ایالات متحده، هر دو کشور در هنگام جدا شدن منافع به نیروهایی در منطقه تبدیل شدند که بشکل فزایندهای آماده به چالش کشیدن واشنگتن، نیز بودند. اگرچه به گفته سایمون، پرورش چنین کشورهای آسیبپذیری به بازیکنان قدرتمند یک موفقیت محسوب میشود، اما "به چه قیمتی"؟ این تصمیم سختی است: ایالات متحده و منطقه هر دو بهای سنگینی را برای حمایت از اسرائیل و عربستان سعودی پرداختهاند. لیکن در رابطه با این حمایت، بدون شک این سوال مطرح میشود که آیا امنیت اسرائیل و در عین حال تضمین دسترسی منابع نفتِ خلیج فارس در جهت منافع ایالات متحده در خاورمیانه در پنجاه سال اخیر با این سیاستها منطقی بوده است! آیا امروزه واشنگتن باید سیاستهای (گذشته) در قبال منطقه را ادامه دهد؟
تاکید سایمون بر روابط دوجانبه با متحدان و مخالفان نیز برای آنچه که نادیده میگیرد آشکار است. در عصری که در آن نوآوری دیجیتال رسانهها را متحول کرده، زنجیرههای تامین گسترش داده شده است، صنعت مالی را غنیتر کرده است، فناوری نظامی تغییر نموده، جاسوسی و خودکامگی نیز متحول شده و نابرابریها افزایش یافته است، بدون تردید نقش منافع قدرتمندترین کشور در جهان نیز تغییر کرده است. با این حال، او در مورد انواع نیروهای اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژیکی( از تاثیرات نفوذ اینترنت و نرخ سواد گرفته تا رشد جمعیت و بیکاری جوانان) که مدتهاست زندگی روزمره را در خاورمیانه تغییر شکل دادهاند، حرفی به میان نمیآورد. به نظر میرسد، توجیه حذف این چالشها دشوار باشد، به ویژه که علت بسیاری از علل تغییرات، فناوری هایی هستند که در ارتباط با ایالات متحده بودهاند و در آنجا توسعه یافتهاند.
لذا سایمون معترض است که با اینکه تحلیلگران هوشمندانه اطلاعاتی صرفاً در بیان نقاط ضعف را عنوان میکنند "اما هرگز هیچ نقشه و ایدهای در مورد چگونگی بهتر شدن آنها ارائه نمیدهند". بر این اساس از برخی توهمات بیهوده سابق زیان میبیند. آیا سیاستگذارانی با نظرات ارزشمندتر، باهوشتر، صادقتر و بدون محدودیت در غرور و تعصب و یا گرفتار شدن در کاغذ بازیها (اداری)، توانایی اتخاذِ برنامه بهتری را خواهند داشت؟ اگرچه سایمون در مورد راههایی که طی نشدهاند، صحبت میکند که شاید در برخی مواقع به نتایج بهتری نیز منجر شوند، لذا او چشماندازی از استراتژی اثرگذارتری از ایالات متحده در قبال منطقه ارائه نمیکند، چرا که مهارت تاکتیکی( کوتاه مدت) بینش استراتژیک (بلند مدت) نیست.
شکست خوردن یا شنیدن واقعیتها
واشنگتن مدتهاست به جای آنکه بدنبال تشویق و توسعه خاورمیانه باشد آنرا غیر معمولی(منفی) تعریف کرده است. لذا تلاش سیاستگذاران مهار نفوذ شوروی در طول جنگ سرد و در عین حال هدایت عراق و ایران به سمت جنگ با فرضیه «مهار دو طرفه» کلینتون پس از جنگ سرد بود. آری تمامی دولتها، منابع عظیمی را برای بازدارندگی و مدیریت دولتهای سرکش(مخالف خود)، مهار تروریستها، جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای، جستجوی سلاحهای کشتار جمعی، کنترل پدیده پناهندگان، و بطور کلی بدنبال جلوگیری از خطرات فراوان در منطقه اختصاص دادهاند. لیکن با تمام ارزش و فرایند زمانبر بودن، پیشگیری به منزله مشارکت نیست. در صورتی که تلاشهای پراکندهای هم برای مشارکت مردم منطقه در مواجهه با پیروزیهای انتخاباتی و گفتگوهایی که منجر به انتقال قدرت شد، نیز انجام گرفت، اما بدلیل اینکه بازتاب منافع سیاست ایالات متحده را منعکس نمیکردند، شکست خورده است. این انعکاسهای گاه نگرانکننده از آرمانهای سیاسی محلی (مانند: انتخاب حماس در غزه سال 2007 یا رئیسجمهور اخوانالمسلمین در مصر سال 2012 یا روی کار آمدن یک دولت راستگرای "افراطی" اسرائیل در سال 2022) خیلی زود به دلایل منطقیتری تبدیل به سیاستهای پیشگیری و مهار شد.
جدا از رفتارهای تکراری بایدن نسبت به لفاظیهای پوچ، آیا در حال حاضر ایالات متحده قصد دارد تا «تعامل، ثبات، امنیت و رفاه»، در خاورمیانه را تبلیغ کند؟ جورج دبلیو بوش برای دستیابی به «آزادی» به جنگ عراق رفت. اوباما در لیبی برای پاسداری از «حقوق بشر» مداخله کرد. ترامپ به سادگی بدنبال انعقاد چند معامله پرسود در منطقهای بود که او آن را «یک باتلاق بزرگ و پر سود» مینامید. در این مقطع زمانی، صرفاً کاهش حجم اظهار نظرهای واشنگتن یک تغییر مثبت خواهد بود. در واقع، شاید سیاستگذاران ایالات متحده را وادار خواهد کرد که صداهای در منطقه را گوش دهند، به ویژه اگر دیپلماتهای آمریکایی از سفارتخانههای مستحکم خود بیرون آمده، تا در میان مردمی که دولتهای آنها مشروعیت دارند، گامی بردارند. در پشت پروژههای بزرگ تبلیغاتی توسط دولتها و بازارهای تجاری پر زرق و برق که آخرین و جدیدترین و گرانترین فناوریها در تسلیحات و امنیت سایبری را به نمایش میگذارند، چه بسا متوجه صحنه پر جنب و جوش کسب و کارهای فناوریهای نوینی شوند که در حال تلاش برای ظهور در اقتصاد غیررسمی همانند مصر، که در جهت ترغیب اصلاحات در محیط نظارتی برای مشاغل کوچک محلی، که البته با تخریب از دخالتهای ایالات متحده استفاده میکند. شاید با خواندن نظرسنجیهای عمومی، متوجه شوند که مردم، علت ادامه خشونتها در لیبی را دخالت خارجی میدانند و به واشنگتن توصیه کنند که تحریم تسلیحاتی این کشور را اجرا کند. در عین حال ممکن است، شاهد وخامت زیرساختهای تاسیساتی در لبنان باشند و در جهت بازسازی شبکه برق تلاشهایی بینالمللی را آغاز کنند.
با وجود اینکه ناامیدی به اندازه کافی در خاورمیانه وجود دارد، آنها به احتمال زیاد با پافشاری، هر چیزی را از دریچه تهدیدات امنیتی مشاهده میکنند، و انرژی و نیروی خود را صرف کشف فناوریهای کشوری نمایند که شاید «کاربردی دوگانه» (تبدیل به سلاح) داشته باشد و در تلاش برای ناکامی و شکست آنها باشند.
تا زمانی که ایالات متحده منافع خود را در منطقه تعریف نکند، در برزخی از دخالت ناامید کننده باقی خواهد ماند که به تلاش و شکست فزاینده، برای شکست دیگران کاهش مییابد (همانطور که پیروزی دیپلماتیک اخیر چین نشان میدهد). در حالی که واشنگتن بی میلی فزایندهای برای تعامل نشان میدهد، لیکن حتی قادر به بهم زدن توافق، نخواهد بود. فقط گاهی در «برداشتن و جابجایی» رهبران نظامی منطقهای، افراد ناراضی و خشمگینتری بر سرکار میآیند که هیچ انتخابی بجز خشونت نمیبینند تا اینکه دوباره رفتارشان به خودشان منعکس شود. در واقع از این منظر، شاید ارزیابی نهایی سایمون که با استعفا همراه بود، فرصتی برای امیدواری باشد:
«هر چه آینده برای ایالات متحده در خاورمیانه پیش بیاید، بدون شک شبیه گذشته یا حال نخواهد بود».
جهت ارجاع علمی: لیزا اندرسون، « آمریکا چگونه در جنگی چهل ساله خاورمیانه را از دست داد؟»، مترجم: رضا فضلعلی، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1402/3/16
نویسنده
رضا فضلعلی
رضا فضلعلی، پژوهشگر مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گروه روندهای فکری در خاورمیانه است. وی دانشجوی دکتری علوم سیاسی گرایش مسایل ایران در دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج می باشد. حوزه مطالعاتی نامبرده مسائل خاورمیانه و تروریسم نوین است.