گفتگوی اختصاصی مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه با پروفسور اندرو لینکلیتر

جهان دو قطبی از جهان تک قطبی باثبات تر است

نوع مطلب: گفتگو

 

علیرضا مسعود: پروفسور اندرو لینکلیتر در زمره نظریه‌پردازان مشهور روابط بین‌الملل است که به واقع نیازی به معرفی ندارد. او در سال‌های اخیر تمرکز خود را از روابط بین‌الملل جدا کرده و به سمت تمرکز بر روی مطالعات جامعه‌شناسی فرایندی رفته است. آثار اخیر لینکلیتر نشان‌دهنده تلاش وی برای نزدیک ساختن جامعه شناسی فرایندی و روابط بین‌الملل به یکدیگر است. استفاده گسترده از نظریات نوربرت الیاس در کتاب جدید وی با عنوان «انگاره تمدن و ساخت نظم سیاسی جهانی»، نمونه‌ای بارز از این تلاش است. به نظر می‌رسد روشی که پروفسور لینکلیتر در پیش گرفته می‌تواند افق‌های تحلیلی نوینی را در رشته روابط بین‌الملل نمایان سازد. از همین منظر، آنچه در پی می‌آید گفتگویی کوتاه با او در رابطه با تحولات کنونی نظام بین‌الملل است.

 

در ابتدا می‌خواهم از سوالات و فرصتی که در اختیار من قرار دادید تشکر کنم. تمایل دارم نکاتی را در رابطه با رویکرد ترجیحی خود برای اندیشیدن به مسائل بزرگی که سوالات مطرح کرده‌اند، آغاز کنم. پیش‌بینی‌ها در رابطه با نظم بین‌الملل یا جهانی، به دلیل تعدد فرایندهای سیاسی و اجتماعی برنامه‌ریزی نشده‌ای که قادر هستند مسیر اصلی تغییر را منحرف سازند، ناگزیر بسیار متزلزل است. بنابراین به جای تلاش برای پیش‌بینی مسیرهای آینده شاید خردمندانه‌تر آن باشد که تحولات اخیر را در چشم‌اندازی بلند مدت، مورد بررسی قرار دهیم. به عبارت دیگر، تفکر در رابطه با فرایندهای بلند مدتی که آنها بخشی از آن هستند ممکن است مفید واقع شود. در اینجا من از نوشته‌های نوربرت الیاس جامعه‌شناس پیروی می‌کنم. الیاس معتقد بود که روش تحقیق با تحلیل‌های تاریخی متفاوت است. به بیان دیگر، او میان رویکردهای جامعه‌شناختی به تحولات بلندمدت یا مسیرهای تغییر در جوامع بشری – که اغلب در طول سده‌ها یا هزاره‌ها بسط پیدا می‌کنند – با رویکردهای تاریخی که چنین توجه و تمرکزی را نداشتند، تفاوت قائل می‌شد.

 

تنها چیزی که اضافه می‌کنم این است که مطالعات فرایندهای بلندمدت هنوز تا حدودی در علوم اجتماعی و روابط بین‌الملل پیروان زیادی ندارد. استثناهایی نیز در این رابطه وجود دارد. تحلیل‌های مکتب انگلیسی در رابطه با جامعه دولت‌های اروپایی (جامعه دولت‌های جهانی کنونی)، مثالی در این رابطه است. نوشته‌های بنیادین در مکتب انگلیسی، شکل‌گیری و توسعه جامعه بین‌الملل را در طی چندین قرن بررسی کرده بودند. آثار تاثیرگذار، تمرکز خود را بر روی چیزی قرار دادند که بول و واتسون در کتابی در سال 1984 آن را گسترش جامعه بین‌المللی نامیده بودند. در مرکز آن مطالعه، فرایندی قرار داشت که طی آن، جامعه دولت‌ها که در اروپا شکل گرفته بود، جهانی ‌شد. کتاب بول و واتسون بر نقشی متمرکز شده بود که امپریالیسم و جنبش ضداستعماری (از جمله «شورش علیه غرب») در شکل‌دهی به الگوهای بلندمدت تغییر و تحول ایفاء کردند که بر همه جوامع بشری تاثیر گذاشته است. ترکیب فوق از مکتب انگلیسی و جامعه‌شناسی الیاسی، زیربنای من برای پاسخ به سوالات زیر است. اکنون هرکدام از سوال‌ها را به نوبه خود بررسی می‌کنیم:

 

1- برخی متفکرین بر این باور هستند که نظام بین‌الملل، در حال تغییر است (به عنوان مثال می‌توان به برآمدن چین در قالب ابرقدرتی بالقوه و قدرت‌های نوظهور دیگر اشاره داشت که در نهایت به بازتوزیع قدرت در نظام بین‌الملل می‌انجامد که از منظر رابرت کاکس، یکی از پنج پایه نظام است که با تغییر آن، نظام هم تغییر می‌یابد)؛ شما نیز چنین تحلیلی دارید پروفسور؟ از نظر شما جهان به سمت و سوی چه نوع نظم و نظامی در حرکت است؟

 

پاسخ: در رابطه با آینده نظم بین‌الملل یادآوری این نکته مفید است که اروپایی‌ها در قرن نوزدهم (عصر امپراتوری)‌، بر این باور بودند که دیگر مردمان، دیر یا زود، از اشکال سازمان اقتصادی و سیاسی و همچنین نظام اعتقادی غالب ‌آنها تقلید خواهند کرد. آنها این فرض را داشتند – یا حداقل بسیاری از آنها چنین فرضی داشتند – که جوامع دیگر با تصور آنها از تمدن تطابق پیدا خواهند کرد. از استعمار به عنوان ابزاری برای پیشرفت دفاع می‌شد که مردمان دیگر را به زیستی متمدن ارتقاء می‌داد. انگاره «معیار تمدن» که در تحقیقات مکتب انگلیسی جایگاهی محوری داشت، این اعتقادات را در اواخر قرن نوزدهم تجسم بخشید. مطالعاتی که تحت عنوان «شورش علیه غرب» انجام شد در راستای توضیح چگونگی مخالفت در طول انقلاب ضداستعماری، با مسیر تحولی بود که بسیاری از اروپایی‌ها آن را ترویج و پیش‌بینی کرده بودند.

مخالفت روسیه و چین با نظم بین‌الملل کنونی را می‌توان به عنوان تحولات بعدی در این الگوی تغییر درنظر گرفت. در مورد چین، دوره‌ای که به اصطلاح «قرن تحقیر» در دستان قدرت‌های استعماری نامیده می‌شود، بر مقاومت در مقابل قدرت‌های غربی تاثیر دارد. ادراکات روسی از گذشته رنگ و بوی متفاوتی دارد اما اغلب با رفتاری که با روس‌ها به عنوان بیگانگان انجام شده – رفتاری مبنی بر اینکه نسبت به همسایگان اروپایی خود، کمتر متمدن هستند – در ارتباط است. اینها نمونه‌هایی از «شورش علیه غرب» یا مخالفت با اصول غربی با محوریت حقوق بشر و لیبرال دموکراسی است. به جای تلاش برای پیش‌بینی چگونگی ادامه این تحولات، ترجیح من این است که بر روی چگونگی تغییر موازنه قدرت میان ارزش‌های «متمدن» غربی و دیدگاه‌های رقیب در دهه‌های اخیر، متمرکز شویم. تنش‌های شکل گرفته میان جناح‌های «غرب‌گرا» و جناح‌های «ضد غرب»، منجر به تغییر توازن در جوامع شده است. احتمالا آنها به شیوه‌هایی مرتبط با یکدیگر، در داخل و میان جوامع، به تغییر و تحول خود ادامه خواهند داد. پیش‌بینی اینکه این تغییرات و تحولات دقیقا چگونه خواهد بود، ناممکن است.

بنابراین پاسخ من به سوال اول شما ممکن است ناامیدکننده به‌نظر برسد اما نشان‌ می‌دهد که لازم است موازنه‌های مورد بحث در سطور فوق، در چشم‌اندازی بلندمدت مورد بحث قرار گیرند. به همان میزان هم مهم است که تغییرات داخل و همچنین میان جوامع، تا حدی که می‌توان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد، مورد بررسی قرار گیرند. همچنین بررسی الگوهای تغییر در جوامع غربی با توجه به شکل‌گیری جنبش‌های ملی پوپولیستی که «جهانی‌سازی» را رد کرده‌اند (به‌گونه‌ای که به واکنش‌های ملی در مقابل نظم بین‌المللی شکل داده‌اند) مانند تحولاتی که در آمریکا در دوران ریاست جمهوری ترامپ و در بریتانیا در زمان برگزیت شکل گرفت، ضروری خواهد بود.

 

2- در این دوران، احتمال شکل‌گیری نظامی دوقطبی یا جنگی سرد میان آمریکا و چین مطرح شده است (مانند متفکرانی که در شماره نوامبر مجله فارین افرز به این موضوع پرداخته‌اند). آیا احتمال شکل‌گیری چنین نظمی در نظام بین‌الملل را باید داشت؟ اکثر واقع‌گرایان مانند کنث والتز مدافع نظام دوقطبی بوده و آن را باثبات‌ترین نوع نظام بین‌الملل می‌دانستند اما در دوران کنونی بسیاری از واقع‌گرایان، مخالف شکل‌گیری دوقطبی میان چین و آمریکا هستند؛ آیا این را باید تضادی تئوریک دانست؟ (مرحوم رابرت جرویس در پاسخ به سوالی مشابه که پیش از همه‌گیری از او پرسیدم عنوان کرده بود که اگر والتز در دوران کنونی زنده می‌بود، قطعا از شکل گیری این دوقطبی دفاع می‌کرد. نظر شما چیست؟).

 

پاسخ: در رابطه با نظام دوقطبی من هم با نظری که والتز در کتاب «نظریه سیاست بین‌الملل» مطرح کرده موافق هستم. والتز بر این باور بود که نظام دوقطبی باثبات‌تر از نظام تک‌قطبی است اما او همچنین در رابطه با تسلیحات اتمی هم عنوان کرده بود که «هرچه بیشتر باشد بهتر است». در بحث اخیر، قابلیت‌های بازدارندگی به جای موازنه قدرت واقعی مطرح شد. با این حال اگر استدلال بازدارندگی درست باشد، جهان دوقطبی با محوریت آمریکا و چین ممکن است جهانی پایدار و باثبات باشد. اما ضروری است که این موضوع هم نادیده گرفته نشود که چگونه منازعات می‌توانند از کنترل خارج شده و جنگ‌هایی را شکل دهند که اراده‌ یا انتظاری برای شکل‌گیری آنها وجود نداشته است؛ موضوعی که همین امروز با توجه به مداخله نظامی روسیه در اوکراین ذهن بسیاری از مردم را به خود مشغول کرده است. با بازگشت به نظرات الیاس که توجه زیادی به روابط میان دولت‌ها داشت، غیرمحتمل دانستن تشدید درگیری‌ها میان قدرت‌های اتمی که می‌تواند بسط یافته و به خشونتی مخرب منجر شود، خردمندانه نیست. در این فرصت کوتاه زمانی برای بحث مفصل نیست اما کسانی که تمایل دارند بیشتر در این زمینه بدانند باید به بحث «فرایندهای پیوند دوگانه» الیاس، برای مثال در صفحات آغازین کتاب او با نام «درگیری و کناره‌گیری»، رجوع کنند.

کافی است این نکته را نیز اضافه کنم که براساس این استدلال، تجزیه و تحلیل قابلیت‌های بازدارندگی، بحث را تنها تا همین حد پیش می‌برد. ضروری است که درنظر داشته باشیم چه چیزی در مسیر تفاهمات مشترک در مورد قواعد مناسب نظم بین‌الملل وجود دارد. این نظر، من را به نوشته‌های مکتب انگلیسی بازمی‌گرداند که کار خود را با بررسی «جامعه دولت‌ها» در مقابل «نظام دولت‌ها» که مورد علاقه نوواقع‌گرایی است، آغاز می‌کنند. بار دیگر باید عنوان کرد که موضوع موازنه مهم است چراکه اعضای مکتب انگلیسی هم در رابطه با موازنه میان تغییرات «وابسته به جامعه» با تغییرات «وابسته به نظام» در طول زمان، بحث کرده‌اند. در اینجا می‌توان پیوندی با موازنه‌هایی که در سوال اول مورد بررسی قرار گرفت ایجاد کرد.

 

3- بگذارید یک بحث کوتاه و مشخص هم در رابطه با خاورمیانه داشته باشیم. از نظر شما چرا خاورمیانه ذیل هر نوع نظام بین‌المللی که تاکنون شکل گرفته، منطقه‌ای بحران‌خیز و بحران‌ساز بوده است؟ چرا آن چیزی که واقع‌گرایان به آن فشار ساختار می‌گویند، نتوانسته منطقه را در نظمی پایدار قرار دهد؟ آیا با تحولات کنونی جهان، نقش و جایگاه خاورمیانه در نظام بین‌الملل تغییر خواهد کرد؟

 

پاسخ: من تخصصی در رابطه با خاورمیانه ندارم اما به چند نکته اشاره می‌کنم. در اینجا هم فکر می‌کنم نکاتی که در رابطه با تحلیل بلندمدت تحولات مطرح شد ارزش تکرار داشته باشد اگرچه شاید شما با تمام آنها آشنایی کامل داشته باشید. آنها شامل تاثیر استعمارگرایی اروپا و همچنین تاثیرات بیرونی در دوره‌های اخیر است؛ انقلاب ضداستعماری، الگوهای متفاوت از دولت‌سازی و همچنین ملت‌سازی در منطقه، شورش علیه تصور غربی از تمدن و تاکید مجدد بر «ارزش‌های سنتی»، تاثیر جهانی‌شدن و نابرابری‌های عمده سیاسی و اقتصادی در زمره این موارد است. موازنه‌های متعددی در این ترکیب وجود دارد که می‌توان آنها را با موازنه‌های مطرح شده در سطور پیشین مرتبط نمود. پروژه‌های بسیار بزرگی برای تجزیه و تحلیل این پدیده‌ها نیاز است. از نظر من شما در موقعیت بهتری برای قضاوت در رابطه با میزان پیشرفت مطالعات موجود در این زمینه قرار دارید.

 

4- سوال آخر من به نوعی مرتبط با آثار اخیر شما است. از نظر شما آیا می‌توان عنوان کرد که چالش‌های اخیر در نظام بین‌الملل به نوعی چالش میان تمدن شرقی (به مفهوم کلی آن) با نظام بین‌المللی است که از قرن پانزدهم برمبنای تمدن غربی بنا شده است؟ نقش تمدن در تحلیل تحولات کنونی نظام بین‌الملل چیست؟

 

پاسخ: من تلاش کردم تا قدری به موضوع تمدن در پاسخ به سوالات پیشین اشاره کنم. من در کتاب جدید خود با عنوان «انگاره تمدن و ساخت نظم سیاسی جهانی» (که قرار است طی روزهای آینده اجازه ناشر کتاب برای ترجمه فارسی آن توسط شما را بدستتان برسانم) به بررسی مفصل موضوعات زیر پرداخته‌ام: 1- شرح الیاس در رابطه با فرایندهایی که از طریق آنها، اروپایی‌ها خود را در قالب متمدنی منحصربه‌فرد تصویر کرده بودند (الیاس به دنبال توضیح این فرایند بود و وارد بحث‌های هنجاری که آیا باید از آن حمایت یا انتقاد کرد، نشد)؛ 2- تاثیر مفهوم تمدن بر نظم بین‌الملل تحت سلطه غرب؛ 3- اهمیت «معیار تمدن» در نگرش‌های استعماری؛ 4- رد این اصل در دوران استعمارزدایی؛ و 4- احیای آن، همانگونه که بسیاری به این بحث پرداخته‌اند، در شکل‌گیری ادعاهای غرب در رابطه با ارتباط میان حقوق بشر، لیبرال دموکراسی، اقتصاد بازار و حکومت متمدن یا زیست متمدن. توضیحی بیشتر در رابطه با کتاب نمی‌دهم و باقی مباحث را به ترجمه کتاب توسط شما، در صورت موافقت ناشر، می‌سپارم.

اما در پاسخ به سوال آخر، شکی نیست که انگاره‌های قدیمی اروپایی - غربی در رابطه با پیوند میان تمدن «آنها» با نظم یا جامعه بین‌الملل از بسیاری جهات به چالش کشیده یا رد شده است. در خلال دهه‌های اخیر، انگاره نظم بین‌الملل و باور به نقش مرکزی که باید توسط مفاهیم غربی از تمدن ایفا شود، از هم گسسته است. اینکه آیا مفهوم یا ادراکی از تمدن جهانی دوباره طی دهه‌ها یا قرن‌های آتی ظهور پیدا خواهد کرد یا خیر، کاملا گمانه‌زنی است اما نمی‌توان آن را نادیده گرفت. شاید تصوراتی از یک تمدن «زیست‌ محیطی جهانی»، قدرتمندتر شود چراکه مردمان مختلف درگیر دست و پنجه نرم کردن با تغییرات اقلیمی هستند. درک من این است که انگاره تمدن زیست محیطی، در چین شکل گرفته و بیش از سه دهه پیش توسط حزب حاکم در این کشور، پذیرفته شده است. این امر من را به ایراد نظرات نهایی در رابطه با تمدن «شرقی» و «غربی» رهنمود می‌سازد.

می‌توانیم با استفاده از مفاهیمی کلی، به تغییر بلندمدت با عنوان تغییر موازنه قدرت میان تمدن‌های شرقی و غربی اشاره کنیم. اما مخاطراتی در تصور این که تمدن‌ها موجودیت‌هایی یکپارچه هستند وجود دارد – انتقادی که بعدها به کتاب برخورد تمدن‌های هانتینگتون وارد شد. «تمدن غربی» را درنظر بگیرید – مضامین متعددی در رابطه با مواردی که بسیاری معتقدند در زمره موارد بنیادین این تمدن است تکرار می‌شود؛ مانند لغو مجازات اعدام، حقوق لیبرال دموکراتیک، حقوق زنان، حقوق مالکیت و روابط بازار. اما در رابطه با معنا و گستره درست این اصول، اختلافات زیادی وجود داشته است. به همین دلایل، ایده الیاس در رابطه با «فرایند تمدن‌سازی»، مرجح است. این دید، تمرکز را از ویژگی‌های ضروری فرضا ثابت به الگوهای بلندمدت تغییر که مورد مناقشه قرار گرفته، واژگون شده (مانند آلمان نازی) و الزامی برای ماندگاری ابدی ندارند، تغییر می‌دهد. این تحلیل، در توضیح او در مورد اینکه چگونه اروپایی‌ها خود را در قالب متمدن‌هایی منحصر به فرد تصویر می‌کردند، شکل گرفت. الیاس تشخیص داد که طبقات بالا در چین در زمان‌های بسیار دور، فرایندهای مشابهی را پشت سر گذاشته‌اند. آنها ممکن است از کلمه تمدن استفاده نکرده باشند اما از اصطلاحات مشابهی برای شرح حس پالایش بزرگ، دستاوردهای فرهنگی و ... خود استفاده کرده‌اند.

چند سال پیش، استفان منل از نیاز به بررسی تطبیقی فرایندهای تمدن‌سازی غربی و آسیایی نوشت. در سال‌های اخیر تحقیقاتی در این حوزه – برای مثال در رابطه با چین، ژاپن، کامبوج، امپراتوری عثمانی و ... – در دست انجام است. البته این را نیز اضافه کنم که از مطالعات جاری در رابطه با فرایندهای مشابه در منطقه خاورمیانه بی‌اطلاع هستم. تحقیقات جالبی در رابطه با فرایندهای تمدن‌سازی تطبیقی می‌تواند شکل گیرد که به تخصص قابل توجهی در رابطه با زبان‌ها و فرهنگ‌های مربوطه نیاز دارد. ببایید منتظر دوره‌ای باشیم که در آن، آثار بیشتری در حوزه فرایندهای متفاوت تمدن‌سازی و ارتباط آنها با نظم بین‌الملل یا جامعه بین‌الملل – که برای اولین بار در اروپا شکل گرفت، در قرن بیستم جهانی شد و با تنش‌ها و کشمکش‌های فراوان در دوره کنونی همچنان به تحول خود ادامه می‌دهد – منتشر می‌شود.

 

جهت ارجاع علمی: اندرو لینکلیتر، «جهان دو قطبی از جهان تک قطبی باثبات تر است»، گفتگو و گزارش: علی رضا مسعود، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1401/1/23

 


نویسنده

1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد