چرا اسرائیل نباید بازدارندگی متعارف ایران را تضعیف کند؟

نوع مطلب: مقاله

نویسنده: مسعود رضائی، پژوهشگر ارشد مهمان در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه

منتشر شده در مدرن دیپلماسی / 15 ژانویه 2022

Why shouldn’t Israel Undermine Iran’s Conventional Deterrence

 

با روی کار آمدن نفتالی بنت به عنوان نخست‌وزیر، این انتظار وجود داشت که وی مسیر متفاوتی را در مقایسه با سیاست‌های نتانیاهو در پیش بگیرد. اگر این انتظار را در هر موضوعی محتمل و امکان‌پذیر فرض کنیم، ایران یک استثنا است. چرا که در نگاه مقام‌های سیاسی و نظامیِ اسرائیل، ایران یک تهدید راهبردی و موجودیتیِ پایدار است. همانگونه که در فرهنگ راهبردی جمهوری اسلامی، اسرائیل یک دشمن همیشگی است. به‌همین جهت با ازسرگیریِ مجدد گفتگوهای هسته‌ای ایران در وین، اسرائیل بر کارزار قریب الوقوع بودنِ حملۀ نظامی به ایران شدت بخشیده است. ایران هم ظرف سالهای گذشته تلاش کرده است به نوعی موازنه وحشتِ موشکی را در راستای مقابله با اسرائیل و بر محور بازدارندگیِ معتبر تعریف کند.

 

اما سطح و نوع بازدارندگی و عملکرد این دو بازیگر مهم خاورمیانه، از تفاوت ‌های مهمی برخوردار است. به این اعتبار که بازدارندگی مورد نظر جمهوری اسلامی ایران در مقابل اسرائیل بر اساس شاخص‌های بازدارندگیِ کلی - شامل بازدارندگی مستقیم و بازدارندگی امتدادیافته - تدوین و تعریف شده است، و بازدارندگی مورد نظر اسرائیل، فارغ از برخورداری از قابلیت نظامیِ هسته‌ای و پیروی از سیاست «ابهام راهبردی»، بر «راهبرد مرزهای قابل دفاع» و جنگ پیشد ستانه استوار است که «بازدارندگی فوری» نامیده می‌شود.

 

در حوزۀ بازدارندگی مستقیم (یعنی قدرت آتش موشکیِ گسترده از خاک ایران) و در بُعد امتدادیافته و نامتقارن (یعنی تقویت و تسلیح موشکیِ محور مقاومت)، جمهوری اسلامی ایران معتقد است با توجه به اهمیت مؤلفه‌های عینی در حوزۀ بازدارندگی – نظیر عمق جغرافیا و جمعیت، اسرائیل به تدریج از نظر دفاعی در وضعیت ضعیف‌تر و شکننده‌تر قرار خواهند گرفت. ازهمین‌ رو این شرایط باعث می‌شود تا سران و مقام‌های اسرائیل، قبل از هرگونه ماجراجویی و تلاش برای رویارویی نظامی مستقیم با ایران، امنیت متزلزل و بقاء خود را در نظر بگیرند. به‌عنوان نمونه در دورۀ اوباما و هم زمان با افزایش تنش‌ها در مورد برنامۀ هسته‌ای ایران بین سال‌های 2010 تا 2013 و همچنین با وجودی که اسرائیل بارها از تمایل خود برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران سخن می‌گفت؛ این وعده محقق نشد. توجیه دولت نتانیاهو در عدم اتخاذ چنین تصمیمی، مخالفت و عدم همراهی باراک اوباما بود.

 

درواقع دولت نتانیاهو در پی القاء این ذهنیت در افکار عمومی جهان بود که اسرائیل از هر دو مؤلفۀ «عزم» و «توانایی» برای حمله به ایران برخوردار است؛ اما واشنگتن مانع این اقدام پیشدستانه است. اینکه اسرائیل در دولت ترامپ و با وجود حمایت‌های همه‌جانبۀ آن نیز نتوانست اين ايده را عملي كند؛ (همانگونه که جان بولتون در کتاب اخیر خود به آن اشاره کرده است) نشان می‌دهد که عزم و توان مستقل نظامی اسرائیل بدون حمایت آمریکا- به‌واسطۀ برخی واقعیت‌های موجود- پایین‌تر از سطحی است که امکانِ این اقدام خصمانه را بدون پرداخت هزینۀ آن فراهم آورد.

 

به همین جهت، باوجود ادعاهای همیشگیِ مقام‌های اسرائیل، تاکنون راهبرد کلان این کشور، پرهیز از ورود به درگیریِ مستقیم نظامی با ایران و تمرکز بر جنگ کم‌شدت و پنهان بوده است. راهبردی که البته از سال 2017 به دلیل نارضایتی از کنترل دوبارۀ گذرگاه مرزیِ البوکمال- قائم در مرز عراق و سوریه توسط نیروهای هوادار ایران، و متعاقب آن، عدم پاسخ متناسب و تلافی‌جویانۀ ایران به عملیات‌های پی‌درپی اسرائیل در سوریه، تا حدودی متحول شده است. درواقع همین خویشتن‌داریِ ایران باعث شد تا دامنۀ این کارزار ارتش اسرائیل از مرزهای شمالی و منطقۀ جولان (به عنوان حلقه اول)، به استان دیرالزور در شرق سوریه و سپس عمق خاک عراق در همکاری با ایالات متحده (به عنوان حلقه دوم) گسترش یابد و در نهایت، تسریِ حمله‌ها و اقدام‌های خرابکارانه اسرائیل به عمق خاک ایران (به عنوان عملیات در محیطِ حلقه سوم)، ضمن متوقف کردنِ قابلیت‌های نظامی و هسته‌ای ایران، با تلاش برای بی‌اعتبار کردنِ بازدارندگی و متزلزل کردنِ ثبات راهبردی ایران همراه شود.

 

در این میان، ورود اسرائیل به راهبرد و ادارۀ حلقه سوم – که تشدید اقدام‌های نظامیِ سطح پائین ولی مؤثر در خاک ایران را مبنا قرار داده است - نقش بیشتری در کاهش مزیت بازدارندگیِ متعارف ایران ایفا کرده است. تلاش بی‌وقفۀ اسرائیل در این مسیر و گاهی بی‌ پروایی در قبول مسئولیت چنین اقدام‌هایی، نتیجۀ تقویت ذهنیتی است که با اقدام‌های متعدد و متناوب، باور و عزم اسرائیل را در هدف‌گیری دارایی‌ها و منابع راهبردی ایران در داخل و خارج از مرزهای ایران وارد مرحلۀ جدیدی کرده است. به‌همین دلیل می‌توان گفت که اگر تا پیش از این، اظهارات و مواضع اعلانیِ مقام‌های اسرائیل مبنی بر بمباران و متوقف ساختن قابلیت‌های هسته‌ای ایران؛ بیشتر با تمرکز بر قاعدۀ ترور دانشمندان، حمله‌های سایبری هدفمند، خرابکاری و بمب‌گذاری در مراکز صنعتی، امنیتی و نظامی متمرکز بود؛ نمی‌توان اطمینان داشت که در تداوم این روند، راهبرد حلقۀ سوم اسرائیل در آینده با همکاری ایالات متحده یا به صورت مستقل، آشکارا با ورود مستقیم جنگنده‌ها، بمب‌افکن‌ها و یا موشک‌ های بالستیک برای بمباران تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران امتداد نیابد.

 

اگر اسرائیل با این فرض که جمهوری اسلامی ایران قادر به پاسخگویی نیست دچار این خطاری محاسباتی شود و تصمیم بگیرد «راهبرد مابام» را به حملۀ هوایی یا موشکی به درون مرزهای ایران گسترش دهد؛ نباید در مورد پیامدهای غیرقابل پیش‌بینیِ آن اطمینان حاصل کند. با این تحلیل و استدلال، ایران به حمله‌های سایبری، ترور دانشمندان خود و خرابکاری‌های اسرائیل پاسخ قاطع و متناسب نداده است که این فعالیت‌ها و اقدام‌ها به‌گونه‌ای طراحی و انجام شده‌اند که ایران خسارت‌های وارد آمده را قابل جبران ارزیابی کرده است. یعنی استفاده از مجموعۀ طویلی از حمله‌های سطح پایین برای تغییر وضعیت میدان بدون انجام اقدامی که توجیه‌کنندۀ واکنشی بزرگ باشد. این راهبرد در خصوص حمله‌های سایبری هم صادق است. چنین راهبردهایی طراحی می‌شوند تا ایران را درگیر یک معضل چندضلعی کنند: اینکه نمی‌تواند به تک‌تک اقدام‌های نظامی و خرابکاریِ کوچک پاسخ دهد؛ اما اگر هم شروع به مجازات حمله‌های متعدد کوچک و کم‌شدت نکند، موضع راهبردی و اعتبار بازدارندگیِ خود را به تدریج از دست خواهد داد.

 

بنابراین، همین راهبرد اسرائیل در تقابل نظامی با ایران بوده است که ارزیابی دولت نفتالی بنت را از ضعف جدیِ بازدارندگی متعارف ایران تقویت کرده است. این معضل پس از ترور فرمانده قدس سپاه ایران و به ‌ویژه از ماه‌های پایانیِ ریاست جمهوری دونالد ترامپ بیش از پیش آشکار شد. از این منظر که اگر تهران تصمیم می‌گرفت به‌طور مستقیم به اقدام‌های خصمانه و متعدد اسرائیل، مانند ترور محسن فخری‌زاده و حمله به مراکز نظامی و صنعتیِ خود پاسخ دهد، ریسک جنگ با اسرائیل و ورود ایالات متحده در حمایت از آن افزایش می‌یافت. با همین استدلال، چنین تقابلی درواقع به تهران فرصتی داده است تا بر اساس مفهوم ثبات راهبردی متعارف، تلافی نکند. چرا که در این سطح از درگیری، اطمینان ایران به توانایی خود در حملۀ تلافی‌جویانه، باعث می‌شود تا به نحو مطلوب‌تری قادر باشد واکنش را محدود کرده و آن را به‌تأخیر بیندازد. لذا مفهوم ثبات راهبردیِ متعارف از نظر ایران، جلوگیری از یک درگیری مسلحانه در خاورمیانه، به‌ویژه سطحی از درگیری است که به‌طور مستقیم امنیت و سرزمین آن را تهدید ‌کند.

اما اگر اسرائیل تلاش کند با حملۀ هوایی مستقیم به درون خاک ایران، بازدارندگی متعارف و ثبات راهبردیِ مد نظر ایران را بی‌اعتبار کند؛ پاسخ تلافی‌جویانۀ ایران همانند حمله به پایگاه آمریکایی عین‌الاسد در عراق به صورت محدود و نمادین نخواهد بود؛ چرا که اصطلاحاً تهران با معضلی شبیه بحران «لحظۀ اسپوتنیک» و لحظۀ آزمون اعتبار موشکیِ خود مواجه خواهد شد. در نتیجه، مقام‌های سیاسی و نظامی ایران برای مقابله با فشار افکار عمومی داخلی، ضرورت حفظ اعتبار و عزت خود در مقابل رقیبان منطقه‌ای نظیر ترکیه، پاکستان، عربستان سعودی، حتی جمهوری آذربایجان، و البته با هدف تضمین اطمینان‌خاطر به نیابتی‌های خود در محور مقاومت، ناگزیر می‌شود ابتدا پاسخ قاطع موشکیِ همه‌جانبه علیه اسرائیل را در نظر بگیرد؛ و در مرحلۀ بعد، با خروج از NPT، تغییر ساختار بازدارندگی از متعارف به هسته‌ای را مورد توجه قرار دهد.

 

جهت ارجاع علمی: مسعود رضائی، « چرا اسرائیل نباید بازدارندگی متعارف ایران را تضعیف کند؟»، منتشر شده در: مدرن دیپلماسی، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1400/10/26

 

https://moderndiplomacy.eu/2022/01/15/why-shouldnt-israel-undermine-irans-conventional-deterrence/


نویسنده

مسعود رضائی

مسعود رضائی، پژوهشگر ارشد مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گروه بررسی ملاحظات  استراتژیک چین در خاورمیانه می باشد. وی دانش‌آموخته مقطع دکتری در رشته روابط بین‌الملل از دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم تحقیقات تهران (اصفهان) می‌باشد. حوزه مطالعاتی نامبرده چین و خاورمیانه، بازدارندگی و راهبرد دفاعی ایران است.


1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد