طالبان و نمایش قدرت

نوع مطلب: مقاله

 

نویسنده: طیبه محمدی کیا، هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

از درازنای زمان بازگشتند بی یال و کوپال معمول رزم و جنگ و نبرد؛ مردان ساده با پای پیاده یا با موتور سیکلت های خاک گرفته. مردان طالبان با ساده ترین هیبتی که یک مرد جنگی می تواند داشته باشد پیروزمندانه پشت میز ریاست جمهوری افغانستان نشسته اند. مردان پیروز امروز نه تنها از ژرفنای زمان که از کوه هایی در دوردست آمدند و خاطره­ ای پرتاب شده اما جاری در باهماد افغان را باز­-زنده کردند. نمایش پیروزی طالبان تعبیر واقعی چیزی است که برتولت برشت از آن به «ژست» یاد می کند؛ لحظه ای معلق میان گذشته و آینده. زمان های غایب در اندیشه برشت تعیین کننده وضعیت است مانند چیزی که در کابل می بینیم؛ چشم های منتظر و انفعال عمومی. اما ژست برای بنیامین با انتخاب و غایت معنا می یابد همان چیزی که در پس خودِ فروریخته نهفته است و سرانجام با برگزیدن چیزی کنش و وضعیت غایی را معین می سازد؛ ژست هایی که از پی هم می آیند. آنچه که ژست را در هر دو معنا به سیاست و قدرت گره می زند نمایش قدرت است.

 

حضور نمایش وار جنبش های ایدئولوژیک را باید بخشی جدانشدنی از هستی آن ها دانست که پیام فرازمانی شان را به ذهن های مبهوت بیرون از گودِ بازی و هراس را به حاضران و تماشاچیان مخابره می کند. حضور عریان بدون تسلیحات متداول با صدای تیراندازی های پراکنده که هماورد می طلبد در کابل این روزها تکمیل می شود. طالبان یک یک شهر ها را در نوردید و در کابل بر کرسی جمهوریتی تکیه زند که بی نفس و بی رمق زیر بیرقی که بازبرخاسته افتاده است. ژست ها سازنده پیکره ها هستند. آمدن طالبان را می توان در پیکره بندی روایت تاریخی از فتوحات خواند و ایده مرکزی اندیشه سیاسی اهل سنت یعنی «الحق لمن غلب» را در آن یافت. نیروهایی که با ایجاد ترس و باور به همبستگی رعب و نصر به روایتی پوسیده از قدرت چنگ زده اند که خود را نه تنها محق بر زمامداری بلکه کافی در اداره جامعه و باهمادی می دانند که روزی آن ها را به کوه ها راند. این هسته گرایی در جنبش و تمرکز بر مردان جهادی و دلبستگی به گروه های جنگنده پراکنده را، در برابر ایده مقاومت عمومی، شورش و قیام همگانی یا انقلاب، باید مهم ترین تفاوت در تحرک و دگرگونی سیاسی در میان سنیان و شیعیان دانست. این مهم در کرسی زمامداری حد فاصل میان جمهوریت و خلافتی است که نه به دست مردم بلکه با مقبولیتی پسینی برخاسته از سلطه برپا می گردد. در این مجال فاصله میان خلافت/امارت با جمهوریت را چه چیزی پر خواهد کرد؟ بی قراری مردم و قراریافتن مردان طالبان با هم در تناقضی آشکارند؛ این نابرابری بزرگترین مانع جمهوریت است. پرچم سفیدوسیاهی که نشان از مطلق اندیشی افراط گرایان بازگشته به قدرت دارد به خوبی به ما نشان می دهد جامعه دوپاره راهی دراز تا آشتی و یکپارچگی دارد. این راه دراز شاید صحنه نمایشی دیگر باشد در زمانی دیگر؛ صحنه بازی مردم نه مردان جنگی از کوهستان بازگشته. مردم افغانستان را باید قربانی نمایش رزم و سیاستی دانست که به سادگی میان ایالات متحده و طالبان دست به دست شد. مردمی که در سایه قانونی نوپا زیستی روزمره اما پر هراس را تجربه می کرد. در واقع سهمناکی حضور طالبان برای این جامعه در نگاه آن به قانون است. چه کسی باور می کند امارت طالبان تن به قانون پیشین بسپارد؟ کدام نهاد پشتیبان قانونی است که تن بی رمقش بر زمین نقش بسته؟

 

شگفت این که در این وانفسای نبرد بر این خاک خسته مجال سوگواری هم نیست. فهم آنچه در کابل می گذرد کار ساده ای نیست. برای دریافتنش باید صفحات تمدنی و زبانی و هویتی و قومی و تاریخی و مذهبی را درنوردید. این است داستان افغانستان که در سوگ فرهنگی بزرگ بر خاک نشسته است؛ از مرز شرقی ایرانشهر تا خاک زرین هرات. طالبان با شعار صلح اما منش جنگ شهرها را گشود. بی گمان این نمایش با گذر زمان تکمیل می شود. آیا بازهم شهرها بی رخسار زنان و بدون نفس مادران صبح را به شب خواهند رساند؟ آیا بازهم باید چشم انتظار مجازات های جگر خراش در میدان ها باشیم؟ آیا مردم باید زیر دود باروت نفس بکشند یا هر غروب صلحی رعب انگیز هوا را خواهد شکافت؟ دولت انتقالی پیش پرده نمایش پسین است. دولتی که در میانه جمهوریت و امارت پل می زند و به سود امارتی نوآیین می شکند. نمایش قدرتی از سوی طالبان که یک به یک شهرها را گشت و به ارگ رسید پیامی روشن از توانایی آنان می دهد. این توانایی در رزم با ادعای استحقاق قدرت و شعار صلح با تفگ هایی که بر دوش آویخته اند تابلویی شگفت از هستنده ای سیاسی در برابر چشمان ما می نهد که ما را همراه با مردانی که جامه هایشان از گوشه های گوناگون تاریخ برهم سوار شده اند به نقطه ای ناپیدا در زمانی دوردست پرتاب می کند. من از سقوط اصفهان نمی گویم یا استعمار بریتانیا یا از حضور کمونیسم در شمال و شرق ما یا از حمله 2001 به افغانستان و گریختن طالبان بلکه از حکایت نی مولانای بلخی در کوچه های تبریز می گویم که در مناره های قونیه جان گرفت. از گستره زبانی می گویم که اکنون و در این هنگامه ناگهان جز سکوت و ناله و انفعال هیچ نمی سراید و چشمانش را بر پاره جان ایرانشهر دوخته است که سرزنش زمان را بر گرده می کشد. زبان فارسی در جهان سیاسی پاره پاره مانده از بریتانیا به غربتی تاریخی دچار است که باورش نه برای من که برای هیچ کس دیگری آسان نیست. پرسش این جا ست که این شیوایی آسمانی و این آواز برآمده از گلوی فرشتگان گنبد کبود به کدامین گناه جز عشق هنوز هم بریده می شود؟ در گذر از پیچ های تند تاریخ ارمغان حضور ایالات متحده و دیگر نیروهای غربی، که راهبردشان از «نابودی بنیادگرایان» به «ملت سازی» برگشت و با «ژست» پیروزمندانه ای که گویی کار را به پایان رسانده اند میدان را ترک کردند، چه خواهد بود؟

 

گستره پهناور ایران بزرگ جای پای بسیاران را برخود دارد؛ آمدگان و رفتگان پرشمار. اما این موجودیت سیاسی کهن که اکنون در پیکره هستنده ای فرهنگی شناخته می شود رو به کدام سو دارد؟ سرنوشت روان جمعی ما در گذر از کوشش های غرب برای دولت-ملت سازی های پراکنده در این پهنه چه خواهد بود؟ پرسش هایی از این دست جهان اندیشه ما را آرام نمی گذارد باید بمانیم و ببینیم جادوی جان پارسی و مینوی خرد ایرانی از این پس چه خواهد ساخت و چگونه تعلیق و تصمیم را در «ژست» امروز کابل به سیمای فردای آن پیوند خواهد زد. نکته فرجامین این که فرهنگ را باید درمان دشواره هایی دانست که این قلمرو را رها نمی کنند. اگر نوای خسته فرهنگ این مردم به صدایی رسا در افق جغرافیای سیاسی تبدیل شود آن گاه می توان از تثبیت شرایط و آرامش جان ها سخن گفت. بی گمان عملی ساختن این چاره جز از راه یگانگی فرهنگی یک کهن بوم بزرگ ممکن نیست. امید که فرهنگ جنگ سیاست را به صلح برساند و عبور از «تعلیق» کنونی را به سرمنزل مقصود هموار سازد.

 

 

جهت ارجاع علمی: طیبه محمدی کیا، « طالبان و نمایش قدرت»، تاریخ انتشار: 1400/5/28

https://www.cmess.ir/Page/View/2021-08-19/4849

1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد