گفت وگوی شفقنا با دکتر قدیر نصری
معنای استراتژیک بازخیزی طالبان
با برآمدن امارت اسلامی و افول غم بار جمهوری اسلامی در افغانستان، شفقنا گفت وگویی با دکتر قدیر نصری استاد دانشگاه خوارزمی و رییس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه، انجام داده و این پرسش را برجسته کرده است که واقعاً و دقیقاً افغانستان به کدامین سمت و سو می رود و دلایل و پیامدهای فکری – استراتژیک استیلای طالبان بر افغانستان چیست؟ نصری که معمولاً ارکان فکری – استراتژیک بحران و خشونت های خاورمیانه را مورد کاوش قرار می دهد در پاسخ به سوالات شفقنا به موضوعاتی بدیع و کاربردی می پردازد که مشروح آن پیش روی شماست:
آقای دکتر اگر موافقید ابتدا از مهم ترین موضوع شروع کنیم. طالبان یکباره بخش مهمی از افغانستان را تحت کنترل در آورده است؛ آیا واقعاً اینگونه است یا اتفاق دیگری در کار است؟
ببینید قبل از تشریح میدان منازعه و وقایعی که روزانه از شبکه های گوناگون منتشر می شوند و قابل راستی آزمایی هم نیستند، اجازه دهید من ابتدا برداشت های نادقیق و روایت های مخدوش را برای شما و خوانندگان شما بشمارم. البته تخصص مختصر من در باب ارکان و وجوه فکری ماجراست و واقعاً متخصص در روابط بین الملل و مسایل شبه قاره نیستم ، اما در حدی که می فهمم برآوردهای یکسره ساز، فله ای و تقلیل گرایانه در گزارش و تخمین ها و تحلیل ها بیداد می کند؛ اینکه طالبان ۸۵ درصد از ۳۴ ولایت و ۴۰۰ شهرستان افغانستان را تصاحب کرده، اینکه طالبان عمیقاً متحول شده است، اینکه امارت اسلامی جای جمهوری اسلامی را گرفت یا این که امریکا همه روندها را تحت کنترل دارد و اساساً کشورهای دنیا برای معادن و گاز غنی افغانستان برنامه دارند و تحلیل هایی از این دست ، متاسفانه از دقت لازم برخوردار نیستند و غالباً بر هیجان و تخیل و توهم استوارند. معادله ، هر روز متحول می شود و واقعاً روند ثابت و پایان یافته ای وجود ندارد. طالبان با بهره گیری از علایق و احساسات ضداجنبی ، مناطقی که دولت در آنها ضعیف بوده را در اختیار گرفته و با دیدن درماندگی دولت و به هم ریختگی انسجام حاکمیت در کشور پیشرفت هایی داشته و گویا ۱۳ میلیون نفر از جمعیت ۴۰ میلیونی افغانستان تحت سیطره این گروه رادیکال که حالا اندکی به لهجه صلح سخن می گوید ، قرار گرفته اند. اما این همه ماجرا نیست. اسب طالبان هنوز در میادینی بدون مانع عمده می تازد. قدرت این اسب چموش هنگامی معلوم خواهد شد که موانع مهمی مانند مقاومت مردمی آن را سد کند. بنظر می رسد طالبان در ضمیر خود توافق هایی مانند دوحه و تهران را مسخره و بی اعتبار می بیند و بر این گمان هست که باروت و تفنگ بهتر از دیپلماسی جواب می دهد اما برای نمایش وجاهت خود و برای این که چهره خوفناک پیشین را ترمیم کند هر از گاهی دور میز هم می نشیند. به نظرم آنها فهمیده اند امریکا میل ماندن در افغانستان ندارد و این بهترین فرصت است برای زمین زدن حکومت وابسته اشرف غنی. آنها قدرتهای منطقه را هم به نحوی آسوده خاطر کرده و بی مانع و رادعی به پیش می تازند اما این همه ماجرا نیست.
یعنی، خبرهای منتشره یکسره دروغ و توهم هستند؟
بله، حتماً نادقیق هستند. یک به یک برای شما توضیح می دهم.
اگر موافقید از خود طالبان شروع کنیم، طالبان چرا و به یکباره اوج گرفت گویی همه تحولات یکباره رخ دادند؟ مذاکرات دوحه، عقب نشینی آمریکا، خیزش طالبان.
ببینید حدود ۳۰ سال است که حرکت های جهادی جایگزین حرکت های ملی – قومی شده اند.
چرا ۳۰ سال، چرا این عدد را مبنا قرار دادید؟
من نقطه عزیمت ام، عقب رانی نیروهای شوروی از افغانستان و ورود آمریکایی ها به جنگ علیه عراق در سال ۱۹۹۰. طی ۴۰-۳۰ سال اخیر، حرکت های جهادی شور انگیز و بسیج گر بودند تا حرکت های قومی و ناسیونالیستی.
این موضوع را بیشتر توضیح دهید. به نظر مبحث جالبی می آید.
بله، از فردای جنگ اول جهانی و با عهدنامه سایکس پیکو، موج اول دولت سازی در خاورمیانه اوج می گیرد که بیشتر معماری بریتانیا و فرانسه و البته با اطلاع شوروی است. اما از فردای جنگ دوم جهانی و با دوران موسوم به استعمارزدایی، موج دوم دولت سازی ملی و استقلال از استعمار را تجربه کردیم که حاصل آن حکومتهای قذافی ، ناصر و حافظ اسد و خود هندوستان هست. اما در موج سوم یعنی از فردای عقب رانی شوروی از افغانستان و به خصوص از جنگ دوم خلیج فارس به بعد، استیلای شور انگیز و نفوذ مویرگی حرکت های جهادی در خاورمیانه و جهان اسلام را شاهد هستیم. این موج تا امروز فعال است و افغانستان ، پاکستان و سوریه و عراق یکی از عرصه های طغیان این موج است.
مشخصات و دلایل اوج گیری جهاد گرایی و افول ملی گرایی را توضیح می دهید؟!
بله، در بسیاری از مناطق جهان اسلام و به خصوص در غرب آسیا، اسلام، وجدان سیاسی و سنگر مقاومت مردم در مقابل معارضین است. جهادگرایی ، معلول دولتهای درمانده در داخل و وابسته به خارج است. دولتهایی که از تدارک خدمات اولیه عاجزند ( مانند صدام و اشرف غنی یا نوری مالکی و بشار اسد ) و یا قادر به تأمین اما دست نشانده قدرتهای اجنبی تلقی می شوند مانند محمد رضا و فهد و از شیوخ منطقه که مغضوب گروههای جهادی و تکفیری هستند.پاکستان که مهد طالبان امروز است چنین وضعیتی دارد. این کشور ( پاکستان ) یکی از کشورهای عجیب و خطرناک دنیاست که خانه طالب ها به شمار می آید و ارتش پاکستان ، طالبان را نیرویی استراتژیک برای غلبه بر موضع برتر هندوها می بیند تا در بحرانهایی مانند کشمیر ضعف خود را جبران کند. فراموش نکنیم پاکستان در شرق و ترکیه در غرب ، موقعیت مرزی دارند و هویت خود را در معرض هجوم هندوها و یا مسیحی ها می بینند. بر همین اساس ، پاکستان مدام طالب تربیت می کند و اخیراً ترکیه نیز مدام مسجد می سازد و با جهادی ها ارتباط می گیرد برای این که اینک جهاد و جهادگرایی بسیج گر است و هزاران نفر را از اقصی نقاط جهان اسلام گرد هم می آورد که با معونه اندک حاضرند معادلات را متحول کنند. گروههای مانند النصره ، داعش ، طالبان و …. در این راستا قابل فهم هستند.
یعنی قدرت های بزرگ جهانی مانند امریکا در برآمدن طالبان نقشی نداشتند؟
کارنامه قدرت های جهانی در این مناطق مرزی به شدت مورد انتقاد ، کینه و غیر قابل توجیه است. امریکاییها اینک فهمیده اند که نه در عراق و نه در افغانستان که طی بیست سال اخیر اشغال کردند با دشواره های عدیده ای مواجهند. در این مناطق ، مفهوم اشغال ، خوراک نیروهای جهادی است درست مانند مفهوم استعمار که خوراک قذافی و ناصر بود. بهرحال مردم بومی نسبت به اجنبی ها آلرژی دارند و رهبرانی با تهییج این حس وعده بهشت می دهند به شرط این که خارجی ها اخراج شوند. با این زمینه است که جهادی ها موفق شده اند ناسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم را تار و مار کنند. ناسیونالیسم سکولار نجیب الله یا ببرک کارمل، لیبرالیسم اشرف غنی و حتی نیروهای میانه رویی مانند حامد کرزای به این دلیل شکست خوردند که نتوانستند متن جامعه را متأثر کنند. ارزش هایی ( مانند آزادی بیان یا برابری زن و مرد ) که اینها نمایندگی می کردند هیچ وقت از شهرهای بزرگ فراتر نرفت برای این که ارزش های مسلط بر حاشیه با قوت و استحکام بیشتری بازتولید می شد.
برگردیم به موضوع اصلی جناب دکتر، بازخیزی طالبان چه معنایی دارد؟
به گمان من، برآمدن طالبان که در پی درماندگی دولت اشرف غنی، شکنندگی طبقه متوسط و جامعه مدنی، ملاحظات کاسب کارانه آمریکایی ها و مصلحت سنجی های قدرت های منطقه ای صورت گرفت، حداقل چهار معنای استراتژیک دارد. همین جا روشن کنم که مقصودم از معنای استراتژیک و مخصوصاً کلمه «استراتژیک»، بنیادی و حیاتی بودن یک امر است. یعنی وقتی می گویم نکته یا سخن استراتژیک یعنی نکته یا سخنی که به اساس و حیات مربوط است و ترجمه هایی مانند «راهبردی» و مشابه آن منظورم نیست و به گمانم گمراه کننده است.
بر این اساس، نخستین سخن استراتژیک در خصوص بازخیزی طالبان این است که طالبان در سرزمینی تفنگ به دست گرفته است که فاقد ارتش، بروکراسی، مرز ملی و سازمان های قضایی – آموزشی و درمانی کارآمد است. افغانستان اشرف غنی متأسفانه دارای حاکمیت ملی نبود. مفاهیمی مانند اقتدارگرایی از طریق انتخابات، دموکراسی بدون لیبرالیسم، دموکراسی منهای مردم یا دموکراسی بدون دموکرات ها در اینجا قابلیت توضیح دهندگی دارند. الان اگر شما قانون اساسی عراق یا افغانستان را بخوانید گویی قانون فرانسه یا بلژیک هست در حالی که فرهنگ سیاسی و آگاهی ملی در این دو محیط یکسان نیست. جایی که هنوز دولت قدرتمند ( در تدارک امنیت فراگیر ، بهداشت و آموزش رایگان و قوه قضاییه فاقد رشوه ) ، آگاهی ملی ( مانند احترام به افتخارات سراسری ) و نهادهای حل منازعه ( مانند پلیس قوی و کاربلد ) شکل نگرفته واقعاً صحبت از انتخابات و دموکراسی حداکثری درمانگر نیست و نتیجه همانی می شود که اکنون در انتخابات عراق یا لبنان می بینیم. به سخن واضح ، هر جا تعلقات هویتیِ پیشینی مانند همبستگی های عشیرتی ، قبیله ای و طایفه ای قویتر است متاسفانه انتخابها ، مدنی نیستند ومصالح ملی شکل نمی گیرد.
وضعیت کشورهای چند پاره دیگر یعنی عراق و لبنان هم اینگونه است. اینکه داعش در عرض فقط یک هفته، چهار استان پهناور عراق را تحت کنترل می گیرد از همین صبغه است. داعش و طالبان نیروهای مصمم هستند و در مقابل خود دولتی ناتوان دارند به اضافه مردمی مأیوس!
وقتی فساد سیاسی در کابل و بغداد و بیروت بیداد می کند، کدام سربازی حاضر است گردن خودش را به خنجر داعش یا تیر طالبان بسپارد؟ نیروهای رزمنده مانند فرزندان یک خانواده هستند. فرزندان خانه به پدری احترام قائل هستند که از حیث اخلاقی محترم و از حیث کاری ماهر است و مدام مساله های خانه را حل و فصل می کند. طبیعی است فرزندان خانه برای پدری که عیاش و بی عرضه است، ایثار نمی کنند. لذا نخستین نکته ای که به زعم من حیاتی یا استراتژیک است این است که اقتدار طالبان، محصول انفعال دولت مرکزی است که به رغم تلف کردن دهها میلیارد دلار اهدایی ، بهرحال نتوانست مشروعیت یابد ، رأی مناسبی جمع کند، خدمات درخشانی داشته باشد و هواداران خود را شارژ نماید تا در این روزهای سخت، سلاح به دست بگیرند.
جالب و بدیع است جناب دکتر، اما نقش نیروهای خارجی را نادیده گرفتید!
اجازه بدید، چهار ملاحظه من تمام شود، روشن خواهد شد. من در باب این موضوعات خیلی فکر و کار کرده ام لطفاً تا انتها گوش کنید تا بعد !
دومین ملاحظه استراتژیک در خصوص بازخیزی طالبان، معنا و منطق ویژه جنگ در نگاه غربی هاست. بپذیریم که دیر زمانی هست و مشخصاً از جنگ دوم جهانی به بعد، غربی ها جنگ را یک «پروژه» می بینند تا مساله ای حیثیتی، رسالتی، ناموسی و عقیدتی !
بدین معنا، دستگاه های فکری، رسانه ای و اقتصادی غربی، هر گاه ادامه یک جنگ را مضر یا زیان ده می بینند به دولت فشار می آورند تا میدان را ترک نماید. ممکن است دیگران، اسم این سیاست را بی مرامی و بی وفایی و خیانت بگذارند. اما آنها اسم این سیاست را عقلانیت و محاسبه می گذارند و مثلاً آمریکایی ها معتقدند که گسیل ۱۴۰ هزار نیرو به عراق یا ۲۵۰۰ نیرو به افغانستان، به هزینه اش نمی ارزد و دور نمای این اعزام نیرو، به صرفه نیست. طبق این محاسبه، جنگ ها یا سودمند هستند یا زیان ده.
جنگ سودمند را باید مدیریت کرد و جنگ زیان ده و بی ثمر را باید خاتمه داد. در شرق و خاورمیانه، چنین نگاهی طرفدار ندارد و جنگ بیشتر یک مأموریت فرا زمینی و بدون نقشه پایان است. به همین دلیل است که فقط در غرب آسیا یا خاورمیانه بیش از ۲۹ اختلاف و کشمکش فعال و داغ داریم که امیدی به حل هیچ یک از آنها نمی رود.
مثلاً کدام اختلاف، جناب دکتر مثال می زنید؟
مثال که پر شمار و واضح است؛ از مساله قبرس در غرب خاورمیانه بگیرید تا کشمکش های مربوط به قفقاز، خزر، هیرمند، کشمیر، فلسطین، کردها، سوریه، یمن و چندین اختلاف ارضی – مرزی دیگر.
بسیار عالی، ملاحظه استراتژیک سوم را توضیح می دهید؟
بله، فراموش نکنیم برای حفظ انسجام بحث، تکرار می کنم که تا اینجا دو ملاحظه استراتژیک در باب بازخیزی طالبان را گفته ام: اولین آن بازخیزی طالبان – داعش در سرزمینی بی دولت (Statelessness) یا با دولت درمانده (failed State ) است و دومین ملاحظه، چیزی است که اسم آن را «جنگ به مثابه یک پروژه یا جنگ به مثابه یک مأموریت فرا زمینی» گذاشتیم.
سومین ملاحظه که بسیار هم اهمیت دارد و بازخیزی طالبان را تمهید و تسهیل کرده و خواهد کرد امید قدرت های نافذ خارجی و حتی برخی سیاستمداران افغان به تربیت پذیری طالبان است. اگر یادتان باشد دهم ژوئن ۲۰۱۵ بود که استیون والت، استاد سرشناس سیاست بین الملل در هاروارد آمریکا، مقاله ای در فارین پالیسی نوشت با این عنوان: «
What should we do if the Islamic state wins? یا «حالا که دولت اسلامی یا داعش پیروز می شود چه کار باید بکنیم؟»
پیشنهاد والت این بود که اگر داعش پیروز و مستقر شد، می شود به آنها اجازه داد که اندک اندک مدنی شوند، فرودگاه و دانشگاه و جاده بسازند و در خلال ساخت این پروژه های ضروری یاد بگیرند که سر بریدن و سنگسار کردن رسم مملکت داری نیست و به جای آن باید بانکداری، بیمه، مذاکره، داروسازی و … یاد بگیرند و در یک بازه زمانی ده – بیست ساله، یک کشور بشوند! بر این اساس امید، [البته منفعلانه] آمریکا و اروپا به این است که طالبان به عنوان نماینده بخش مهمی از جمعیت جذب نشده به پروژه دولت سازی آمریکایی، بعد از سهیم شدن در قدرت، اندک اندک، تعدیل خواهد شد و ضرر این حکومت های تازه اهلی شده، اتفاقاً برای آمریکا کمتر است، چون از یک سو عهد کرده اند با آمریکایی ها کاری نخواهند داشت، از القاعده فاصله خواهند گرفت و از سوی دیگر، طالبان چشم به جیب آمریکا ندوخته است برخلاف حکومت اشرف غنی و حتی کرزای که با توسل به لولوی القاعده، مدام از غرب پول گرفته و در بروکراسی افغانستان، هدر می دادند.
با منظر جدید شما، موضوع طالبان قابل فهم تر می شود. هر چند ابهامات دیگری هم تولید می شود.
اشکالی ندارد. تولید ابهام و طوفان ذهنی، بهتر از تکرار و ساده سازی موضوع است. من کوشش می کنم ارکان فکری – استراتژیک ماجرا را تشریح کنم وگرنه خیلی راحت است بگویم: طالبان، ادامه اطلاعات پاکستان یا گروهی مانند داعش است و یا جهادی های رهایی بخش هستند. من می خواهم بگویم این جور بسته بندی ها کمکی به تحلیل و فهم موضوع نمی کند. اجازه دهید برگردم به وجه استراتژیک چهارم بازخیزی طالبان؛ و آن این است که فرهنگ سیاسی خاورمیانه، هنوز هم که هنوز است اقتدارگرایی را ترجیح می دهد. این نکته، شاید پسند عزیزان دموکراسی خواه نباشد. البته من هم دوست دارم سازمان های غیر دولتی، تلویزیون های خصوصی، احزاب مستقل، انتخابات شفاف و آزادی بیان و مهاجرت در همه جا باشد، اما زمین سخت این منطقه، بذرهای دموکراتیک را می خشکاند. الان شما از دانش آموخته های سیاست سوال کنید ببینید آیا می توانند پنج نخست وزیر یا وزیر خارجه کشورهای عضو اتحادیه اروپا را برای شما نام ببرند؟ به احتمال قوی نمی توانند! برای اینکه در آن کشورها، افراد اهمیتی ندارند و این سیستم است که کار می کند. اما در شرق عالم، شما مدام اسم اردوغان، پوتین، کاظمی، بارزانی، ملک سلمان و … را می شنوید. این که اسم افراد یا کشوری مدام در رسانه ها باشد نشانه خوبی نیست. اصلاً اگر کلی تر بگویم هر فرد یا شرکت و کشوری که سر و صدا و گرد و خاک زیادی تولید می کند کم کار است. کار کردن نیازمند سر و صدا نیست واقعاً. بهرحال ، سومین ملاحظه در برآمدن طالبان این بود که ده بیست سال دیگر می توان این گروه مخوف را با موازین مدنیت آشنا کرد برای این که طررد آنها باعث افراط شان می شود. رهبران طالبان هم با علم به این نیت جهانی اتفاقاً آداب را رعایت می کنند و برخی کارهای خوفناک یا عکس العمل های خاص خود را فعلاً کنار گذاشته اند تا موجب ترس دیگران نشوند. آنچه سبب شد طالبان تا حدی تطهیر شود کارهای داعش بود که با کارهایش در مواجهه با زنان و دگرها ، موجب منزلت یابی طالبان شد!
این هم باید اضافه کنم که دقیقاً هر آنچه که کرزای و اشرف غنی نداشت در اختیار طالبان بود! فراموش نکنیم که افغانستان کشوری به غایت فقیر است. فقر و نداری ، عواقب فرهنگی ویژه خود را دارد. در پناه همین فقر است که جنگ و نبرد یک کسب و کار شده است. کسب و کاری با چاشنی عقیده ولی برای خاطر پول و نان. این در حالی بود که اشرف غنی نه پول کافی داشت و نه باور محکم. طالبان برای حفظ این دو بازوی بقای خود ( درآمد + عقیده ) دم و دستگاه خاص خودش را دارد از قاچاق مواد مخدر گرفته تا همبستگی با آی. اس. آیِ پاکستان و تعقیب سنت های دینی در استانها یا ولایت هایی که هرگز به کنترل کامل دولت درنیامدند.
آقای دکتر، با این وصف، مشخصاً و با همان دقت همیشگی به ما می گویید که افغانستان فردا چه ویژگی هایی دارد؟ آیا طالبان جایگزین اشرف غنی خواهد شد یعنی ممکن است افغانستان به سال های قبل از ۲۰۰۱ برگردد؟
ببینید باید دقت های فکری را مجهز به داده های دقیق میدانی کرد تا بتوان آینده را برآورد و گمانه زنی کرد. برآورد دقیق و مستدل فردا، نماد شمّ و شهامت دانشوران است. تعجب می کنم در شرایطی که اطراف کشور را آتش و بحران فرا گرفته است از دانشگاهیان کشور خیلی کم می شنویم. چقدر غم انگیز است که این همه آینده پژوه و متخصص امور بین الملل و… غالباً ساکت اند یا تابع رسانه ها شده اند ! واقعاً ناراحت کننده است که بعد از تسلط طالبان بر کابل، ( که البته به نظرم به این راحتی هم نیست ) بیاییم در خصوص «ریشه های برآمدن طالبان» و یا «دلایل شکست اشرف غنی» سخن بگوییم ! لذا استوار بر این دغدغه، من با عنایت به تبار فکری طالبان و اضطرارهای استراتژیک غالب بر منطقه، دو اتفاق روی نخواهد داد و آن عبارت است از قوام حکومت اشرف غنی و نیز تأسیس حکومتی داعش وار در افغانستان.
اما آنچه رخ خواهد داد این است که اشرف غنی به دلیل نا توانی در سازماندهی هواداران مصمم ملی و حتی قبیله ای و رانتی، مرتب در برابر طالبانِ سرمست از پیروزی با معونه اندک، عقب خواهد نشست. اگر در خلال سه چهار ماه آینده، رخدادی شگفتی ساز مانند ترور اشرف غنی یا عبدالله عبدالله یا عقب رانی طالبان از یکی دو تا از ولایت های مهم، صورت پذیرد، سرعت تحولات، شتاب می گیرد. اما فارغ از رخدادهای شگفتی ساز، به نظرم می رسد که اشرف غنی، به دلیل رنجاندن همسایه ها و قدرت های منطقه ای [به دلیل وابستگی ذاتی و شخصیتی به اضافه اظهارات نگران کننده درخصوص مسایلی چون آب و قاچاق و…] همچنان در تمنای صلح خواهد دوید و این بار طالبان است که تعیین شرایط خواهد کرد. به سخن روشن، طالبان به عنوان شریک قدرتمند، مذاکره و نبرد را توامان پیش خواهد برد تا محتوای جمهوری اسلامی افغانستان را به امارت اسلامی بدل کند. رفته رفته از هواداران اشرف غنی کاسته خواهد شد و حکمرانان فعلی در ازای اخذ امتیازات محلی یا امان نامه شخصی، طالبان را بعنوان شریک قوی خواهند پذیرفت. نباید از یاد برد که طالبان هنوز شکست یا توقف عمده ای را تجربه نکرده است. آنها به محض مشاهده یک مقاومت دریافت یک ضربه محکم یا موضع استوار از جانب حکومت ، صلح را جدی خواهند گرفت. هیچ فرد عاقلی نمی آید به یک بازنده التمایس کند الان اشرف غنی در ذهن طالبان این گونه است. بهرحال عدم مشارکت قاطبه مردم در انتخابات ، این تبعات را دارد. قهر با صندوق یعنی این که اکثریت مردم منتظر سانحه اند تا منطق و محاسبه. اکنون طالبان ، سانحه افغانستان است که در نگاه بسیاری از افغانها ، می تواند امنیت و عدالت را تأمین نماید.
پس به نظر شما طالبان نمی تواند جایگزین اشرف غنی شود درسته؟
بله ، بسیاری از معادلات به توافق لحظه آخر بستگی دارد. تا اینجا ، مذاکرات صلح غالباً اعطای جایزه و هدیه به طالبان بوده! طالبان هزاران نفر از مجاهدین خود را از زندان اشرف غنی آزاد کرده و در ازای آن فقط تعهد کرده که امریکاییها را نکشد! این یکی از دردناکترین نمودهای ذلیل شدن اشرف غنی بود. اینک، طالبان همه افغانستان را می خواهد و مذاکرات را نوعی مشغولیت می بیند. امریکاییها اینک تماشاگر آسوده ی بازی هستند آنها به درستی گمان می کنند از مهلکه ای مخوف و یک مداخله پرهزینه خلاص شده اند.اما استرس اصلی متعلق به قدرتهای منطقه ای ( بخصوص پاکستان ) است که بازیگران اصلی ماجرا هستند. علاوه بر امریکا و قدرتهای منطقه ای ، خوشه افغان یعنی طالبان و حکومت اشرف غنی ، ضلع سوم نیروی موثر در آینده افغانستان اند که به نظرم سازندگان اصلی آینده کشور هستند.لذا روندها نشان می دهند که اولاً طالبان دیگر قابل حذف نیستند و اشرف غنی یا حکومت جایگزین او باید یاد بگیرد که طالب ها بخشی از قدرت خواهند بود اما طالبان نیز نمی تواند انبوه مقاومت داخلی ( که هنوز فعال نشده اند ) و نیز ضربه هوشمند خارجی را نادیده بگیرد. نتیجه این وضعیتی که ترسیم کردم به تقسیم قدرت در کابل و تسهیم ولایات در کشور منتهی خواهد شد.
اما هر چه هست آموزه های تحولات این کشور غم زده اهمیت بسیاری دارد؛ امارت اسلامی افغانستان، پروژه دموکراتیزاسیون آمریکایی را ساقط کرد، همان گونه مجاهدین افغان، نسخه مارکسیستی شوروی را در هم پیچیدند. اما این پایان ماجرا نیست. بی اختیار، یاد لطیفه ای می افتم که بعد از سرنگونی صدام در مارس ۲۰۰۳، نُقل محافل شد؛ می گویند یک سیاستمدار یمنی بعد از سرنگونی صدام، پیشنهاد داد که یمن می توانند برای رهایی از فقر مزمن، از صدام حمایت کرده و به آمریکا اعلام جنگ کند تا آمریکایی ها بیایند و با تصرف یمن، این کشور را آباد کرده ، یمن را مانند کره جنوبی یا ژاپن بازسازی کنند. این سیاستمدار، ایده اش را با چند نفر در میان نهاد، همه پسندیدند، اما استادی در فایده این ایده تردید کرد و این سوال را پرسید: ایده شما، بسیار جذاب و وسوسه انگیز است، اما یک سوال دارم: اگر ما آمریکا را شکست دادیم اوضاع چطور خواهد شد؟!
اکنون، جهادی های افغان، همه خارجی ها، به استثنای اطلاعات ارتش پاکستان، را دور ریخته اند، سوال این است از این پس چه خواهد شد؟!
به نظرم موج جدیدی از مشاجره و منازعه بین نیروهای مدنی – مذهبی افغانستان آغاز خواهد شد و روند و نتیجه این منازعه، از حیث دولت – ملت سازی اهمیت استراتژیک دارد. پیش بینی من این است که با پایداری جامعه مدنی و وقوع شکاف و شقاق در صف طالبان [به دلیل ناتوانی در حل معضلات] رفته رفته از انسجام و صلابت صف طالبان کاسته خواهد شد. دود و هزینه این منازعه خسته کننده بیشتر به چشم جامعه مدنی [زنان، دانشگاهیان و …] افغانستان خواهد رفت. اینجاست که میدان نبردی نو در بلوک مدرن – سنتی یا مدنی – بدوی آغاز خواهد شد و ملت سازی به سیاقی دیگر آغاز خواهد شد. در این منازعه، اطلاعات ارتش پاکستان به شارژ عقیدتی – تسلیحاتی طالبان ادامه خواهد داد تا هند و ایران را مهار کند. اما حمایت های پاکستانی [به خصوص شاخه پیشاور طالبان] در حدی نیست که کشوری ۴۰ میلیون نفری در ۶۵۰ هزار کیلومتر مربع وسعت را راضی و امیدوار کند.
دکتر ممنون از زمانی که در اختیار ما گذاشتید.
جهت مطالعه بیشتر:
https://fa.shafaqna.com/news/1185751/
نویسنده
قدیر نصری (رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه)
قدیر نصری از شهریور 1399 رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه ، ناظر علمی گروه مفاهیم و متن های اساسی در خاورمیانه شناسی است. نامبرده دانش آموخته اندیشه سیاسی از دانشگاه تربیت مدرس و هم اکنون دانشیار اندیشه سیاسی کاربردی در دانشگاه خوارزمی تهران است.