ايران در سده پانزدهم، مواهب و مصائب مدرنيته

نوع مطلب: مقاله

 

يادداشت دكتر فرزين وحدت، استاد جامعه شناسي موسسه ايران آكادميا براي گروه مطالعات سياست و تمدن ايراني مركز پژوهش هاي علمي و مطالعات استراتژيك خاورميانه:

 

شکی نیست که مدرنیته مقوله ی بسیار پیچیده و غامضی است. اصولا مفهوم تجدد هنوز مورد منازعه است و متفکران و فیلسوفانی که درباره مدرنیته اندیشیده‌اند اختلاف نظرهای بسیاری دارند. روش‌های شناختِ مختلف، ارزش داوری‌های گوناگون و احساسات متفاوتی درباره تجدد وجود دارد. کمتر اجماعی در مورد پدیده مدرنیته در میان متفکران سیاسی و اجتماعی وجود دارد. سوال هایی نظیر اینکه ماهیت تجدد چیست و آیا آن صرفا یک پدیده غربی است، و یا اینکه ما هنوز در دوران مدرن به سر می‌بریم یا عصر کنونی را می‌باید پست‌مدرن نامید، هنوز جواب قاطع و کاملی نیافته‌اند. پرسش‌های اساسی مانند اینکه تمدن مدرن از چه زمانی آغاز می‌شود و یا آنکه تجدد زندگی انسان را بهبود بخشیده یا باعث زیان و شوربختی او شده، هنوز نیز مورد بحث است.

اما، نحله‌های فکری‌ای موجود هستند که می‌توانند مسئله غامض مدرنیته را مقداری روشن کنند. یکی از این نحله‌ها با امانوئل کانت شروع شده و توسط هگل بسط داده شده و توسط کتب فرانکفورت عمیقا بررسی شده و امروزه یورگن هابرماس یکی از چهره‌های برجسته آن است. این مکتب فکری تجدد را بیشتر به صورت تغییراتی که در ذهن انسان ایجاد می‌شود تحلیل می‌کند. انسان های ماقبل مدرن عموما، ولی نه کاملا، بی أراده و یا کم أراده بودند. آنها بیشتر قضا وقدری بودند؛ آنها عمدتا کنش پذیر، کاهل، سست، زبون، جبون، کم حرکت، وامانده در خمود و جمود، ستم پذیر بودند و به مقدار کمی از ظبط نفس و دیسیپلین برخوردار بودند. در یک لغت می توان گفت که انسان های در دوران پیشامدرن غالبا منفعل بودند.



در دوران مدرن افراد عکس صفات بالا را کسب می کنند و افراد دیگر کمتر منفعل، کنش پذیر، کم اراده (یا بدون اراده)، لاابالی و بدون نظم، خوار، زبون، جبون، و ستم پذیرمیشوند. از این دیدگاه تجدد هنگامی آغاز می‌شود و می‌تواند رشد کند که تعداد تاثیر گذاری از افراد یک جامعه و خصیصه‌هایی مانند کنشگری، باارادگی، تحرک، استواری و ستم ستیزی یا حداقل ستم گریزی را کسب کرده باشند. در یک جمله میتوان گفت که انسان های مدرن دارای عاملیت و فاعلیت هستند. به همین اساس میتوان گفت انسان دوران تجدد خود بنیاد،‌خود آیین و مستقل است. در زبان های فرنگی به این انسان توانا و با أراده سوژه اطلاق میشود. سوژه (( subject )) به معنی «آنچه که در زیر» میباشد، یعنی پایه، ستون و بنیاد جهان. از زمان دکارت به بعد انسان مدرن بنیاد جهان شده است. سوژگی تا حد بسیار زیادی با فردو فردیت گره خورده است، که از یک طرف آزادی را برای وی به ارمغان آورده است و از طرف دیگر، وی را از جمع گسسته است.



بطور اجمال، افرادِ سوژه ی دنیای مدرن داری فاعلیت و قدرت هستند و بر طبیعت، سیاست و اجتماع تاثیرگذار اند. دخل و تصرف انسانِ فاعلیت یافتهِ مدرن در طبیعت، اساس فناوری جدید را تشکیل می‌دهد که تا حد قابل توجهی جنبه‌های مخرب طبیعت را رام کرده و در عین حال محیط زیست و حتی حیاط انسان را در معرض خطر و یا نابودی قرار داده است.انسان‌های فاعل و توانمند عصر جدید همچنین بر سیاست و امور اجتماعی تاثیر می‌گذارند و تا حد نسبتا زیادی حاکم بر سرنوشتِ فردی، اجتماعی و سیاسی خویش هستند. این جنبه فاعلیت یافتن افراد در جامعه در واقع زیربنای دمکراسی مدرن را تشکیل می‌دهد. بدون توانمند شدن تعداد موثری از افراد یک جامعه و نهادینه شدن حس فاعلیت در ذهن آنان، موسسات سیاسی و اجتماعی مدرن یا تشکیل نمی‌شوند و یا نمی‌توانند نضج بگیرند و رشد کنند.


می‌توان نهادهای دمکراتیک، همچون محدود کردن قدرت حاکمه، تشکیل مجلس قانون گذاری، و مطبوعات جدید را تاسیس کرد، اما بدون یک طبقه اجتماعی که کسب فاعلیت کرده و بر مبنای آن حقوق شهروندی و مدنی خود را مطالبه می‌کند، این نهادها رشد نخواهند کرد و دیر یا زود از حیز انتفاع ساقط خواهند شد. چنین اتفاقی در ایران در اوایل قرن بیستم رخ داد. انقلاب مشروطه قدرت شاهان را محدود کرد، مجلس مقننه را تشکیل داد، به مطبوعات نسبتا آزاد میدان داد، و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را، هرچند محدود، برای عده‌ای از مردم ایران قایل شد.


اما به دلیل عدم حس فاعلیت، و مطالبه حقوق شهروندی مترتبِ برآن در میان جمهور ایران، این نهادها به‌زودی شکست خوردند.
در واقع بعد از مدت کوتاهی پس از تاسیس نهادهای مشروطه، پادشاهان از این نهادها به عنوان ابزاری برای تقویت قدرت مستبدانه خود استفاده کردند. باید به یاد داشته باشیم مدرنیته یک رخداد نیست، بلکه فرآیند بسیار دراز مدتی است که شامل مراحل مختلفی می‌شود. در حقیقت برخی از این مراحل با یکدیگر در تضاد هستند. برای مثال اولین مرحله مدرن شدن، همانطور که اشاره شد، بوجود آمدن حس فاعلیت در ذهن مردم است. اما ایجاد فاعلیت همواره با ضبط نفس و دیسیپلین بسیار شدید همراه بوده است، زیرا که فرد بدون دیسیپلین نمی‌تواند توانمند شود و به کنشگری و عاملیت برسد. از این‌رو، در مرحله ابتدایی مدرنیته همواره نظم شدیدی وجود داشته، مانند دوران پروتستان‌ها در اروپای غربی و آمریکای شمالی.


بدیهی است که اعِمال دیسیپلین شدید با مواضع لیبرال امروزی تا حد زیادی (ولی نه کاملا) در تضاد است.
اگر مرحله ابتدایی دنیای مدرن در غرب را که با سختگیری‌های بسیار در زمان پروتستان‌ها بود و مرحله کنونی لیبرال را مقایسه کنیم، به نظر می‌رسد که این دو هیچ وجه مشترکی با یکدیگر ندارند. اما بدون مرحله تولید انسان قدرتمندِ با نظم و پرتلاش و اهل کار و کوشش که در زمان پروتستانیزم بوجود آمد، دنیای مدرنی نمی‌توانست خلق شود که ما امروز شاهد مرحله لیبرال و تساهل گرای آن باشیم.



چنین به نظر می‌رسد که فرآیند مدرنیته به معنی فاعلیت یافتن مردم ایران از اواخر قرن نوزدهم میلادی آغاز شده و تا امروز، البته با فراز و فرودهای بسیار، ادامه دارد.روشنفکرانی مانند میرزا آقاخان کرمانی، آخوند زاده، طالبوف، و ملکم خان، فکر توانمند شدن ایرانیان را در این دوران مطرح کردند که باعث شد گروه‌های نسبتا کوچکی با این نوع مسایل آشنا شوند و از نهاد های دموكراتيك و زیربنای ذهنی و انسانیِ آن استقبال کنند. این گروه‌ها و فرزندان فکری آنان اندیشه ی مشروطه را ترویج دادند و نهادهای آن‌را پیاده کردند. اما به زودی جنبه‌های دموكراتيك تجدد کنار گذاشته شد و با روی کار آمدن خاندان پهلوی بیشتر جنبه‌های «مادی» و اقتصادی دنیای نو یعنی نوسازی و مدرانیزاسیون مورد توجه قرار گرفت.



شکی نیست که در زمان رضا شاه با ایجاد پایه‌های صنایع مدرن، دانش و آموزش جدید، ارتش و دستگاه دیوانِ نسبتا کارآمد، جنبه‌هایی از مدرنتیه در ایران به تدریج نضج گرفتند. به هر تقدیر آموزش جدید، کار در محیط های کاری مدرن مانند ارتش و دستگاه دیوان، تا حدی در ایجاد روحیه فاعلیت مثمر ثمر است. در زمان محمدرضا شاه همین جریان تشدید شد و افراد بیشتری وارد دایره فاعلیت و سوژگی شدند و یک طبقه به اصطلاح «متوسطِ مدرن» در ایران بوجود آمد. اما این طبقه نسبتا کوچک بود و اکثر مردمان ایران خارج از این طبقه قرار داشتند و چندان وارد گود تجدد نشده بودند.

وانگهی، این طبقه «مدرن» تا حدود زیادی استقلال روحی، فکری و مادی از دستگاه حکومت پهلوی نداشت و از خود چندان ابتکار عمل نشان نمی‌داد. ازاین رو، به هیچ‌وجه نمي توان انکار کرد که در طی مدت زمان انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷ قدم‌های مثبتی در جهت کسب فاعلیت مردمان ایران برداشته شده بود، اما اکثریت این مردم هنوز خارج از حیطه توانمندی بودند.



انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن تا حد زیادی این وضع را دگرگون کرد. این انقلاب و جنگ با عراق باعث ویرانی بسیاری از دستاوردهای قرن بیستم ایران شد.صدها هزار نفر جان خود را از دست دادند. تعداد زیادی مجروح و معلول شدند. ساختار اقتصادی کشور ویران شد. بسیاری خانه و کاشانه خود را از دست دادند و به شهرهای دیگر مهاجرت کردند.قشرهای عظیمی از طبقه متوسط آن‌زمان مجبور به جلای وطن شد و با محنت بسیار شرایط تبعید را پذیرفتند.اما این انقلاب و جنگ طولانی و پرهزینه بعد از آن جمهور مردم ایران را به حرکت درآورد و آنان را وارد عرصه‌های سیاسی و اجتماعی کرد.شرکت در تظاهرات، اجتماعات و اعتصاب‌ها، بویژه توسط طبقات زیردست، قشرهای بیشتر منفعل را به تحرک وادار کرد. از این دیدگاه با انقلاب ۵۷، که از نظر تعداد شرکت کنندگان در تاریخ کم نظیر بوده است، «توده» های مردم ایران وارد جریان فاعلیت شدند، هرچند این فاعلیت ناقص و مملو از تناقض بود.



جنگ هشت ساله با دشمن خارجی نیز این حس فاعلیت در میان اقشار پایین دستِ ایران(بویژه مردان) را به شدت تقویت کرد. کارزار هشت ساله بدون تردید ضربه‌های مهلکی بر جان و پیکرِ بی‌رمقِ ایرانِ بعد از انقلاب وارد کرد. اما با وجود این فجایع، حس فاعلیت در میان آنان که از جنگ جان سالم بدر برده بودند به شدت تقویت شد. می‌توان گفت که جنگ های مدرنِ همه گیر می‌توانند توده‌های مردم را سریعا به آستانه دنیای مدرن پرتاب کنند. انقلاب کبیر فرانسه و سپس جنگ‌های ناپلئونی نیز روستاییان آن کشور را از حالت انفعال بدر آورد و آنها را تبدیل به شهروندانی کرد که خود را صاحب حقوق مدنی می‌پنداشتند.



هنگامی که در یک جامعه حس فاعلیت توسعه پیدا کند و عمق بیابد، دینامیزمی ممکن است به ظهور برسد که این پدیده را به طور تصاعدی به جلو براند. و چنین به نظر می‌رسد که این اتفاق در ایران رخ داده است. قشرهای نسبتا بزرگی که با انقلاب و جنگ پا به دایره توانمندی دنیای متجدد گذاشتند خواستار آموزش، از جمله آموزش عالی، شدند و همچنین خواهان مشارکت در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی شدند. به‌این ترتیب از دل قشرهای «مستضعف» پیشین، در اثر اشاعه فاعلیت، طبقه متوسط نوینی پا به عرصه وجود نهاد که طالب حقوق مختلف از جمله حقوق شهروندی و اقتصادی برای خود است.


بیشتر ما با مواهب مدرنیته آشنا هستیم: از فایق شدن بر جنبه های مخرب طبیعت مانند سیل و زلزله گرفته تا مداوای بیماری های گوناگون، دستاورد های دنیای متجدد برای انسان سلامت بیشتر و مدت عمر طولانی تری را به ارمغان آورده است. تکنولوژی ها پیشرفته نیز وسایل رفاه بیشتری را برای بسیاری از مردمان جهان همراه داشته است و کیفیت زندگی را ارتقاع داده است. اما دنیا مدرن مصائبی نیز به همراه دارد. یکی از خطير ترین معضل های مدرنیته انهدام طبیعیت و محیط زیست به دست بشر پر قدرت و توانا است. دموکراسی و آزادی های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فردی نیز جزو مهمترین مواهب تجدد محسوب میشوند که مبنای آن فرد و فردگرایی است. اما همین فردگرایی باعث گسستن انسان ها از یکدیگر می شود و فرد را از جامعه بیگانه می کند.

 

جهت ارجاع علمی:

فرزین وحدت، «ايران در سده پانزدهم، مواهب و مصائب مدرنيته»، انتشار در سایت: 99/12/23

 

 

1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد