رویکرد دولت بایدن به مسائل خاورمیانه و دلالتهای استراتژیک آن برای ایران
مقدمه
گروه بررسی مسایل استراتژیک پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه طی دومین نشست تخصصی در تاریخ 7 بهمن 1399 موضوعی را تحت عنوان «رویکرد دولت بایدن به مسائل خاورمیانه و دلالتهای استراتژیک آن برای ایران» به بحث و بررسی آقایان دکتر ناصر هادیان و دکتر جلال دهقانی فیروزآبادی نهاد.
در ابتدای جلسه مدیر گروه مسایل استراتژیک طی بیان مقدمهای، به طرح مسأله و تشریح اهمیت و ضرورت موضوع پرداختند. خانم دکتر فاطمه سلیمانی مروری کوتاه بر وجوه و جلوههای مهم خاورمیانه در سیاست خارجی امریکا داشتند. از این دیدگاه، خاورمیانه از حوزههای نفوذ سنتی ایالات متحده محسوب میشود که بهواسطه مزایای ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک همواره از جایگاه خاصی در سیاست خارجی این کشور برخوردار بوده است. اهمیت خاورمیانه در استراتژی کلان کاخ سفید جنبه فراحزبی داشته و تغییر رئیسجمهور (دموکرات یا جمهوریخواه) تأثیری بر جایگاه حیاتی این منطقه در سیاست خارجی امریکا نداشته است. طی سالها تفکر غالب این بود تنها شریک استراتژیک و ضامن امنیت کشورهای خاورمیانه، ایالات متحده است، اما امروزه تحولات مهمی سپهر سیاستگذاری خارجی این کشور را تحت تأثیر قرار داده و بایدن بهعنوان چهلوششمین رئیسجمهور میراثدار آن شده است.
دولت بایدن در حالی به قدرت رسیده که فضای متحول و دگرگونشونده داخلی و خارجی را پیشِ روی خود دارد. از یکسو، در سطح ملی، شکافهای اجتماعی عمیقی در امریکا شکل گرفتهاند که معلول و میراث رویکرد و رویه ملیگرایانه دوران ترامپ به شمار میآیند. بر همین اساس است که به درستی میتوان اذعان داشت که بهرغم شکست ترامپ در انتخابات، پدیده ترامپیسم در امریکا همچنان پابرجا باقی خواهد ماند. بهعلاوه، بحران کروناویروس هم خود عامل مهمی است که حداقل در کوتاهمدت مانع تمرکز بایدن بر موضوعات سیاست خارجی میگردد. از سوی دیگر، در سطح بینالمللی، مهمترین چالش اقتصادی، امنیتی علیه امریکا از سوی چین ایجاد خواهد شد که البته موضوع جدیدی در سیاست خارجی امریکا به شمار نمیآید. چرخش به سمت آسیا-پاسیفیک که در دوره اوباما شروع شده بود، بیتردید در دوره بایدن هم ادامه خواهد یافت. صرف نظر از اینکه چه کسی از چه حزبی در امریکا به قدرت برسد، تعیینکنندهترین عامل در سیاست خارجی این کشور موضوع چین و قدرت روزافزون آن در سطح جهانی است. نتیجه آنکه به نظر میرسد بهدنبال تحولات داخلیِ امریکا و دگردیسیهای بینالمللی، خاورمیانه ارزش استراتژیک پیشین و تاریخی خود را در سیاست خارجی این کشور از دست خواهد داد. حال سوال این است که آیا این گزاره به معنای کنار رفتن منطقه خاورمیانه از محاسبات استراتژیک امریکاییها است؟
از سویی، چین به موازات صعود قدرت جهانی خود در پیِ کنشگری فعال در مناطقِ دارای اهمیت استراتژیک و اقتصادی نیز میباشد. بر این اساس، میتوان به روشنی نشانههایی را که بازتابدهنده اهمیت مضاعف خاورمیانه و خلیج فارس در سیاست خارجی پکن میباشند، مشاهده کرد. اینک چین بهعنوان مهمترین واردکننده نفت از خاورمیانه و خلیج فارس، منافع خود را به شکل فزایندهای در گرو ثبات منطقه میداند و درمقابل، به نظر میرسد کشورهای منطقه نیز برای رفاه اقتصادی خود به چین وابسته شدهاند. در همین راستا، به وضوح قابل مشاهده است که رابطه چین با برخی کشورهای خاورمیانه ازجمله ایران وارد مرحله جدیدی از همکاریهای استراتژیک شده است. طبعاً در چنین شرایطی آیا دور از ذهن نیست که امریکا بهدنبال مهار و کنترل چین در خاورمیانه برآید؟
از اینرو، نوع رویکرد بایدن به مسائل خاورمیانه و بهویژه ایران و موضوعات مرتبط با ایران (اعم از هستهای، موشکی و منطقهای) از اهمیت خاصی برخوردار است. دلیل این اهمیت را باید در تغییر محیط بینالمللی و تشدید تنش میان امریکا و قدرتهای شرقی خصوصاً چین جستجو کرد. اینک شناخت دقیق جایگاه خاورمیانه در سیاست خارجی امریکا پیششرط درک رویکرد و رویه احتمالی بایدن در قبال موضوعات منطقه است. مفروض تمامی دغدغههای پیشگفته است که سیاست خاورمیانهای بایدن و تیمش تفاوتهای مهمی با سیاست خاورمیانهای ترامپ دارد. این تفاوتها چه میباشند و به کدام سمت و سو میروند؟
در پاسخ به این سوالات، سخنرانان محترم به طرح نظرات و دیدگاههای خود پرداخته و موضوع را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند که شرح تفصیلی آن با رعایت فنون تبدیل گفتار به نوشتار سازماندهی و مدون شده است.
ابتدا دکتر ناصر هادیان به تجزیه و تحلیل موضوع در قالب دو بخش اصلی پرداختند که بهموجب آن مهمترین محورهای سیاست بایدن در خاورمیانه شرح داده شد و سپس بایستههای سیاستگذارانه را فراروی تصمیمگیرندگان ایرانی نهادند.
- سیاست بایدن در برابر مسائل خاورمیانه
مهمترین محورهای سیاست خاورمیانهای جو بایدن را میتوان معطوف به موضوعاتی که در پی میآیند، دانست:
-
- استمرار حمایتگری از اسرائیل در قالب طرح «دو دولت»
امریکا در دوره بایدن همچنان به سیاست حمایتگری خود از اسرائیل ادامه خواهد داد. تلقی بایدن و تیم سیاست خارجی او آن است که دیدگاه تندروانه نتانیاهو که تأیید و حمایت ترامپ را با خود داشت، به هیچ وجه تأمینکننده منافع اسرائیل و حافظ امنیت آن نبوده، بلکه بالعکس، اسباب ضرر و زیان اسرائیل را فراهم کرده است. بنابراین، واضح است که بایدن سیاست متفاوتی در برابر اسرائیل اتخاذ خواهد کرد، اما این تفاوت نه به معنای چشمپوشی کاخ سفید از حمایت از تلآویو بلکه به مفهوم کاهش حمایت از نتانیاهو است.
با وجود اینکه حمایت از اسرائیل هدفی فراحزبی در امریکا محسوب میشود، اما درباره نوع اعمال حمایت از صهیونیستها اختلافنظرهایی در بین دو حزب دموکرات و جمهوریخواه وجود دارد. بایدن معتقد است که «طرح تشکیل دو دولت» بهترین راهحلی است که منافع اسرائیل را تأمین خواهد کرد. از این دیدگاه، «طرح یک دولت و دو ملت» که نتانیاهو دنبال میکند، آینده مبهم و نومیدکنندهای را به تصویر میکشد، آیندهای که یا بهواسطه منضمّ کردن غزه و کرانه باختری به خاک اسرائیل، نظارهگر آپارتاید خواهد بود و یا شاهد درگیری، نزاع و جنگ مداوم که هیچگاه نیز به پایان نخواهد رسید. بنابراین، بایدن به هیچوجه ادامهدهنده حمایتهای ترامپ از نتانیاهو نخواهد بود، بلکه بر اساس دیدگاه خود و از طریق مسیر مورد نظر خود از اسرائیل و امنیت آن حمایت به عمل خواهد آورد. درواقع، بایدن معتقد است که طرح «دو دولت» امنیت همه طرفها و کل منطقه از جمله اسرائیل را تأمین خواهد کرد.
-
- مسئولسازی کشورهای خاورمیانه در برابر منازعات منطقهای
بایدن بر اساس رویکرد مسئولسازی کشورهای منطقه بهدنبال آن است تا به اختلافات و منازعات بین کشورهای خاورمیانه جنبه درونمنطقهای دهد. نقشی که امریکا مطابق این رویکرد در منطقه ایفا خواهد کرد، هدایت جریان امور است که به فراخور موضوعات از طریق فشار بر کشورهای منطقه یا حمایت از آنها اعمال میکند. بهعنوان نمونهای مهم در این زمینه میتوان به عربستان سعودی اشاره کرد که دولت جدید امریکا به سیاست اعمال فشار حقوق بشری بر این کشور روی خواهد آورد و در این چارچوب، محور فشار را بر بحران یمن متمرکز خواهد کرد. همچنین، بسیار محتمل است که بایدن به گونهای اظهارنظر کند که متضمن پیامهایی به کشورهای منطقه از جمله ایران و عربستان سعودی باشد و مضمون آن دلالت بر ضرورت و فوریت حل مشکلات فیمابین داشته باشد.
رابطه عربستان با ایران بهشدت تحت تأثیر رابطه جمهوری اسلامی با قدرتهای بزرگ است و این یکی از مهمترین محاسبات استراتژیک سعودیهاست، به گونهای که اگر درک کنند که تغییری در روابط ایران با قدرتهای بزرگ همچون امریکا یا روسیه و چین رخ داده، آنها نیز دست به اصلاح محاسبات استراتژیک خود میزنند. بنابراین، میتوان گمانهزنی کرد که با سیاست جدید امریکا، رابطه ایران و عربستان نیز وارد مرحله جدیدی شود.
از سویی، در حال حاضر روابط ایران با برخی کشورهای منطقه مانند قطر، عمان و کویت در سطوح مطلوبی است و این کشورها متوجه تحولاتی که بهواسطه سیاست جدید امریکا در راه است، میباشند. بر همین اساس، کشورهایی نظیر امارات متحده عربی هم که طی چند سال گذشته تمایل داشته تا بر آتش تنشها با ایران بدمند، هزینههای ادامه چنین سیاستی را در دوره جدید به خوبی درک میکنند. نتیجتاً، انتظار میرود که در پیِ سیاست منطقهای بایدن، تغییری معنادار در روابط ایران با کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز رخ دهد.
سیاست بایدن در این زمینه مبتنی بر اعمال فشار فزاینده و حداکثری بر کشورهای منطقه نیست، اما متضمن تلاش برای ایجاد ترتیبات امنیتی در خلیج فارس خواهد بود که دربرگیرنده همه کشورها ازجمله یمن، ایران و عراق هم باشد. در مقابل، کشورهای کوچکتر منطقه از جانب ایران و عربستان احساس نگرانی و ترس میکنند و درنتیجه، ممکن است خواهان حضور امریکا در این ترتیبات باشند. طبعاً ایران نخواهد پذیرفت و درمقابل، خواهان حضور روسیه در این ترتیبات باشد که احتمال آن ضعیف به نظر میرسد.
-
- مهار و محدودسازی استراتژیک چین در خاورمیانه
تحولات پیشگفته در سطح رسمی صورت خواهد گرفت، اما در سطح غیررسمی چین بزرگترین بازیگر ثباتساز در منطقه خاورمیانه خواهد بود. این در حالیست که چین تاکنون سواری مجانی از امریکا گرفته و در سایه نقش امنیتی این کشور به تأمین اهداف و منافع خود همچون تضمین جریان انرژی از خلیج فارس و خاورمیانه پرداخته است. امریکا برای دههها به عنوان قدرت جهانی امنیت عرضه انرژی دنیا را به عهده داشت و خاورمیانه نیز منبع بسیار مهمی در تأمین انرژی جهانی به شمار میآمد. در واقع چین از سیاست مسئولیتپذیری امریکا در حوزه انرژی استفاده مجانی میکرد و هزینهای برای تأمین امنیت انرژی پرداخت نمیکرد. اما با بروز تحولاتی مانند کشف «شل اویل» یا «شل گس» در امریکا اهمیت استراتژیک خاورمیانه برای این کشور کاهش یافت و این بدان معناست که امریکا نیز منبعد خود یک صادرکننده نفت به شمار میآید.
با وجود این، مسأله این نیست که امریکا منطقه خاورمیانه را رها کند، بلکه اهمیت استراتژیک این منطقه برای واشنگتن کاهش پیدا کرده است. اما درست عکس این اتفاق برای چین در حال رخ دادن است و جایگاه خاورمیانه برای پکن به شکل روزافزون ارتقاء مییابد. از سویی، با کاهش تعهدات امریکا نسبت به اعراب، کشورهای عرب منطقه ازجمله عربستان بر اساس اصل امتیازگیری به سمت چین متمایل خواهند شد. بنابراین، از این جهت نیز چین در آینده خاورمیانه نقشی بسیار پررنگتر از نقش سنتی خود ایفا خواهد کرد.
با وجود این، در شرایط کنونی امریکا هزینه امنیت عرضه انرژی را به خود چین واگذار میکند. چین تا به امروز دعوای خود با امریکا و غرب را به تأخیر انداخته است، اما دیگر امکان ادامه وضع موجود را ندارد. پکن به خوبی میداند که حداکثر تا پنج سال آینده رویارویی مستقیمتری با امریکا خواهد داشت. این رویارویی نه به معنای جنگ، بلکه به معنای افزایش تقابل دیپلماتیک میان دو کشور خواهد بود. بنابراین، موضوع مهم برای چین تأمین انرژی و امنیت آن است و برای این منظور در خاورمیانه از جمله در ایران، عربستان سعودی، امارات، اردن و لبنان سرمایهگذاری کرده است.
در چنین شرایطی، امریکا از یکسو جایگاه استراتژیک خاورمیانه را در سیاست خارجی خود تنزل داده و از سوی دیگر، چین را در جایگاه بزرگترین تهدید در محاسبات استراتژیک خود نشانده و دیگر حاضر به ادامه سیاست سواری دادن مجانی به چین نیست. امریکاییها به این نتیجه رسیدهاند که چین یک قدرت در حال ظهور و درمقابل، روسیه یک قدرت رو به افول است و از اینرو، به سمت مهار چین حرکت کردهاند تا از هژمون شدن آن در منطقه شرق آسیا جلوگیری کنند. این تصمیمی است که از زمان بوش پسر گرفته شده و سیاست آسیامحور (Pacific Pivot) با هدف مهار چین طرح شد و در زمان اوباما در قالب سیاست تجدید توازن (Rebalancing) در برابر چین ادامه پیدا کرد.
چین تا به امروز از سیاست تأخیری یا صبر استراتژیک استفاده کرده تا به شرایط آمادگی برای رویارویی و ایستادگی در برابر امریکا برسد. اما ادامه این سیاست در شرایط موجود برای چین امکانپذیر نیست، امریکا از اواخر دوره بوش پسر، به سمت سیاست موازنه از راه دور (Offshore Balancing) در سه نقطه میل پیدا کرده است، موازنهسازی روسیه با ناتو، موازنهسازی ایران با کشورهای خلیج فارس و درنهایت، مهار و موازنهسازی چین با ائتلافی از کره جنوبی، استرالیا، ژاپن و هند. اولویت در این سه نقطه نیز از آنِ جلوگیری از تبدیل شدن چین به یک قدرت هژمون منطقهای است. درواقع، امریکا میخواهد از طریق سیاست موازنه از راه دور، موازنهای ایجاد کند که هژمونی در هیچ منطقهای از دنیا شکل نگیرد.
بر این اساس، نشانههای سیاست موازنهساز در برابر چین را باید در محدودیتهای بسیاری که امریکا و اروپا بر این کشور تحمیل کردهاند، مشاهده نمود. دلیل حساسیت امریکاییها و اروپاییها را باید در ویژگیهایی دانست که چینیها دارند و روسها فاقد آن هستند. این ویژگیها و مختصات عبارتند از:
اول اینکه، چین مازاد اقتصادی بالایی دارد که میتواند یک ارتش قوی را تأمین مالی کند و این در حالیست که روسها از این ظرفیت برخوردار نیستند.
دوم اینکه، چین دارای مزیتهای تکنولوژیک قوی است و در عرصه تکنولوژیک به سطحی از توانمندی دست پیدا کرده که در لبههای تکنولوژیک راه میرود. این مزیتی است که روسها فاقد آن بوده و بسیار عقبتر هستند.
سوم اینکه، چین روی علوم محض سرمایهگذاری میکند. هر کشوری نمیتواند در علوم محض سرمایهگذاری کند و باید توان اقتصادی آن از چنان قدرتی برخوردار باشد که امکان ورود به این عرصه را داشته باشد. کشوری که مازاد اقتصادی نداشته باشد به اندازه کافی نمیتواند روی علومی تحقیق کند که نمیداند چه کاربردی در آینده خواهد داشت. کشورهایی این کار را انجام میدهند که از مازاد اقتصادی برخوردارند. بهعنوان مثال کشورهای اروپایی در قالب اتحادیه تلاش میکنند در این حوزه سرمایهگذاری کنند. البته هر یک از این کشورها به تنهایی توان انجام این کار را ندارند. روسها هم به نسبت خیلی کم وارد این حوزه شدهاند؛ اما چینیها بهطور وسیعی در این حوزه سرمایهگذاری میکنند یعنی اقدام به تولید علم و دانشی میکنند که نمیدانند کاربرد آن در آینده نزدیک چیست.
چهارم اینکه، چین علاوه بر سایر مولفههای قدرت از قدرت دریایی در مقیاس جهانی نیز برخوردار است که میباید مهار و کنترل گردد. درواقع، امریکا سعی دارد تا با بهرهگیری از قدرت نیروی دریایی خودش در برابر چین موازنه ایجاد کند.
درمقابل سیاست موازنهساز امریکا، چین نیز ایران، پاکستان، روسیه و کشورهای آسیای مرکزی را بهعنوان دوستان و متحدان بالقوه خود برمیگزیند. پکن به خوبی از ظرفیت ایران برای ثباتسازی یا بیثباتسازی در منطقه آگاه است و به همین دلیل تلاش میکند تا بهواسطه تأثیرگذاری بر ایران، آن را به ایفای نقش ثباتساز در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس ترغیب کند. لازم به ذکر است که چین در بسیاری از کشورهای منطقه در حال سرمایهگذاری است، اما جایگاه خاص ایران برای چینیها به این دلیل است که جمهوری اسلامی در کانون سیاستگذاری منطقهای امریکا قرار دارد. بنابراین، علاوه بر اینکه چین بهدنبال افزایش قدرت اقتصادی و قدرت نرم خود در منطقه است، اما به خوبی به نقش امریکا و جایگاه ایران نیز واقف است و به همین واسطه اهداف استراتژیک را همنشین اهداف اقتصادی خود در خاورمیانه میسازد.
در ایران نیز مناظرههایی بر سر چین میان سه دسته از نخبگان جریان دارد: نخبگان طرفدار چین، روسیه و اروپا که هر یک پایگاه اقتصادی خاص خود را نیز دارند. با توجه به اینکه اروپا از کانون محاسبات استراتژیک ایران کنار رفته، اروپاگرایان نیز به حاشیه رانده شدهاند و درمقابل، طرفداران روسیه و چین یکی شده و اختلاف بر سر نزدیکی به چین را کنار نهادهاند. سوال محوری این است که ایران تا چه میزان باید به چین نزدیک شود؟ برخی معتقدند که ایران باید در کانون سیاست خاورمیانهای چین قرار گیرد و برخی دیگر معتقدند که ایران هرگز در کانون سیاست چین قرار نخواهد گرفت و نباید هم قرار بگیرد. با وجود این، ضرورت دارد که ایران به چین نزدیک شود چراکه این نزدیکی و تعامل مزایای فراوانی مانند افزایش وزن استراتژیک برای ایران به همراه خواهد داشت.
اروپاییها نیز آگاه به این مناظرهها در ایران هستند و تمایل دارند که تهران به پکن نزدیک شود، اما نه آنگونه که در کانون سیاست خاورمیانهای چین قرار گیرد. بنابراین، اروپا هم برای جلوگیری از نزدیکی بیشتر ایران و چین، تلاش خواهد کرد تا خود به ایران نزدیک شود. موضوع مهم در این زمینه، بندر چابهار است که چینیها علاوه بر بندر گوادر پاکستان بهدنبال کسب امتیاز پروژه چابهار نیز میباشند. این سیاست چینیها را باید بر پایه منطق استراتژیک و نه صرفاً اقتصادی ارزیابی کرد. این در حالیست که اروپا، ژاپن و هند مخالف این سیاست بوده و در تلاش برای بازداشتن چین در منطقه هستند. مجموعه این عوامل باعث میشود که اهمیت استراتژیک ایران برای چین افزایش یابد. تعاملات و تبادلات ایران با چین گستردهتر خواهد شد و پکن میرود که حضور عمدتاً اقتصادی خود در ایران را به حضور استراتژیک ترجمه کند. اروپاییها این تحول را به خوبی درک میکنند، بهویژه آنها میدانند که درنتیجه نوع عملکردشان در برجام، نفوذ خود را در محافل نخبگی ایران از دست دادهاند. نتیجه آنکه وزن استراتژیک ایران برای چینیها افزایش خواهد یافت و در ایران نیز نوعی اجماع دروننخبگانی برای نزدیکی به چین شکل گرفته است.
-
- مدیریت چندسطحی منازعات با ایران
موضوعات اختلافانگیز میان ایران و امریکا متعدد بوده و بنا به اهمیت در رتبههای مختلف اولویت و فوریت قرار میگیرند. بایدن راهحل مذاکره را برای پرداختن به اختلافات که عمدتاً در چارچوب موضوعات هستهای، منطقهای و موشکی طرح میشوند، در دستورکار قرار میدهد.
-
-
- منازعه هستهای
-
رویکرد بایدن به برجام بهعنوان مهمترین مسأله ایران، همانند تیم سابق دولت اوباما ازجمله جان کری بر ضرورت و مطلوبیت این توافق دلالت دارد. از این دیدگاه، برجام معاملهای بود که میتوانست امنیت همه طرفهای درگیر با ایران و ازجمله اسرائیل را تأمین کند و بر هم زدن و از بین بردن آن به نفع هیچ کشوری نبوده است. نتیجتاً ادامه سیاست نادیدهانگاری برجام نیز برآیندی جز جنگ و نزاع فراگیر منطقهای نخواهد داشت. چنانچه جنگی بین ایران و امریکا رخ دهد، دامنه آن به حدی گسترده خواهد شد که تعداد زیادی از کشورها را درگیر خواهد کرد. این برآورد که جنگ ایران و امریکا محدود به دو کشور متخاصم باقی خواهد ماند، صرفاً ارزیابی اشتباهی است که از سوی کشورهایی همچون عربستان سعودی و امارات متحده عربی مطرح میشود، گرچه آنها نیز بهتدریج دریافتهاند که با شروع جنگ کنترل گستردگی آن از عهده هر کشور یا نهادی خارج خواهد بود.
بایدن اعلام کرده که قصد بازگشت به برجام را دارد، چراکه او با اوباما که دو تهدید بزرگ از جانب ایران احساس میکرد و از اینرو برجام را امضا کرد، همنواست. تهدید اول اینکه، تصور اوباما بر آن بود که ایران در حال دستیابی به توانمندی ساخت بمب اتمی است و تهدید دوم اینکه، احتمال وقوع جنگ با ایران اتمی بسیار بالاست. با تسلیح ایران به بمب اتمی به نوعی مسابقه تسلیحاتی در منطقه اوج خواهد گرفت و بهموجب آن محاسبات استراتژیک همه کشورها در منطقه تغییر خواهد کرد. از طرفی، در صورت وقوع جنگ، تبعات معلوم و نامعلوم آن بسیار بالا و گسترده خواهد بود، از گسترش تروریسم گرفته تا بیثباتیهای فراگیر و تا امواج جدید آوارگان و پناهندگان، که هیچیک تصویرگر نتایج مطلوبِ متصور از جنگ نمیباشد.
بر اساس این محاسبات استراتژیک بود که اوباما دست به امضای برجام زد. با قدرتیابی ترامپ بهعنوان رئیسجمهوری بدون درک استراتژیک، کاخ سفید تصمیم به عقبنشنی و خروج از برجام گرفت. درمقابل، ایران نیز سیاست گریز هستهای را پیشه ساخت. علاوه بر این، برخی عملیات مستقیم و غیرمستقیم ایران نظیر حمله به تأسیسات عربستان و ساقط کردن پهپاد امریکایی متضمن این پیام استراتژیک بود که ایران قصد و آمادگی لازم برای جنگ را دارد. درمقابل، امریکا هم با ترور سردار سلیمانی تلاش کرد تا توان بازدارندگی خود را احیاء کرده و به رخ بکشاند. اقدام تروریستی امریکا، متقابلاً به شلیک موشکها از جانب ایران منجر شد که فینفسه حامل بازدارندگی بود. بنابراین، در پیِ کنش و واکنشهای دو طرف بهویژه با ترور شهید سلیمانی نوعی بازدارندگی متقابل بین ایران و امریکا بروز و نمود یافت.
عملیات تروریستی شهید سلیمانی دو بعد و پیامد مهم دربر داشته است: در بعد نظامی-استراتژیک، ایران 22 موشک به اهداف امریکا در منطقه شلیک کرد و امریکاییها نتوانستند آنها را رهگیری و سرنگون کنند. ناتوانی امریکا در ساقطسازی موشکهای ایرانی نشان از آن داشت که بعد نظامی عملیات ایران مهمتر و موثرتر از بعد نظامی عملیات امریکاییها بود. با وجود این، در بعد سیاسی هیچیک از دو کشور نتوانستند به اهداف مورد نظر خود دست یابند، نه امریکا توانست کشورها و جوامع منطقه را متقاعد سازد که شهید سلیمانی یک تروریست بود و نه ایران توانست به کشورهای منطقه و جهان بقبولاند که واکنش اتخاذشده یک انتقام سخت بوده است. با وجود این، ایران توانست تهدید جنگ را برای امریکا و منطقه معتبرسازی کند. بنابراین، بایدن در شرایط موجود بین همان دو گزینه زمان اوباما گرفتار شده و باید در چنین بستر پیچیدهای دست به تصمیمگیری بزند.
بنابراین، بر اساس ادراک استراتژیک ایران و امریکا میتوان اینگونه برآورد کرد که هر دو کشور با خواستههای خاص خود به برجام برمیگردند. خواسته بهحق ایران این است که نقض برجام که توسط امریکا و نه ایران صورت گرفته، خساراتی را به ایران وارد کرده و متضمن و مستلزم پرداخت غرامت است. بهعلاوه، ترامپ به ناحق از مکانیسم ماشه استفاده کرد و اینک ایران خواهان تکرارناپذیری این مکانیسم است. بنابراین، بدیهی است که خواستههای ایران از حقانیت برخوردار است، اما این خواستههای بهحق نباید مانع بازگشت به برجام شود. درمقابل، امریکا هم خواستههایی را مطرح میکند مانند اینکه تحریمهای ایران در شرایط خاص بیشتر شده و محدودیتهایی نیز بر برنامههای موشکی و سیاستهای منطقهای ایران اعمال شود. درنهایت، با در نظر گرفتن جمیع ملاحظاتِ ناظر بر سیاست داخلی و خارجی ایران و امریکا میتوان اینگونه گمانهزنی کرد که دو طرف از خواستههای خود صرفنظر کرده و به برجام برگردند و تعهدات برجام را در دستورکار قرار دهند.
در این چارچوب، احتمالاً بخشی از تحریمها بهموجب دستور اجرایی رئیسجمهور امریکا برداشته میشود، اما بسیاری از شرکتها همچنان در هراس از سایه تحریمها و بهویژه بهواسطه ترس از تبعات گشایش مبادلات با ایران بعد از تغییر احتمالی رئیسجمهور در 4 سال بعدی، خود را درگیر ریسک معامله با ایران نمیکنند. بنابراین، ایران نیز عمل به بخشی از تعهدات برجامی خود را به وقوع تحولات عملی در رویه امریکا و نتایج آن در راستای کاهش تحریمها موکول میکند. این تسلسل زنجیرهوار در کنشها و واکنشهای دو طرف که یکی پس از دیگری و منوط و مشروط به یکدیگر رخ میدهند، ممکن است به چند شکل مدیریت شود. الف) از طریق کمیسیون مشترک که در برجام پیشبینی شده است، ب) توسط جوزف بورل اقدامات تحولآفرین صورت گیرد، و ج) بهطو مستقیم توسط تیم سیاست خارجی بایدن و تیم سیاست خارجی ایران که شناخت کاملی از یکدیگر دارند، انجام پذیرد.
بایدن در اجرای این سیاست با مخالفتهای شدیدی از جانب عربستان، امارات و بهویژه اسرائیل و همچنین اروپاییها مواجه خواهد شد. خواست این کشورها آن است که امریکا از مکانیسمهایی که در دوره ترامپ ایجاد شده، علیه ایران استفاده کند. اما بایدن به خوبی آگاه است که اگر قصد ادامه دادن مسیر ترامپ و کاربست سازوکارهای او را داشته باشد، بهطور کلی برجام را بر هم خواهد زد و از بین خواهد برد و این برآیندیست که به هیجوجه مطلوب او نمیباشد. بنابراین، بر اساس جمیع ملاحظاتی که از منظر نخبگان سیاسی دو کشور بیان شد، میتوان خوشبین بود که هر دو طرف به برجام برمیگردند.
-
-
- سیاست منطقهای ایران
-
بایدن مذاکره را بهعنوان یک سازوکار برای پرداختن به موضوعات اختلافانگیز با ایران در دستورکار سیاست خارجی خود قرار میدهد. بر پایه تجربه برجام، بخشی از فرایند مذاکره معطوف به سیاست منطقهای ایران و ضرورت تعدیل آن خواهد بود. به عبارتی، امریکاییها بهدنبال گسترش برجام در ابعاد دیگر یا اصطلاحاً برجام پلاس هستند که بهموجب آن امتیازات بیشتری به ایران داده میشود، بهعنوان مثال، امریکا احتمالاً تحریمهای اولیه را برمیدارد و درمقابل، ایران نیز محدودیتهای بیشتری را میپذیرد. با وجود این، دستیابی طرفین به توافق در مورد هر یک از موضوعات منطقهای بستگی مستقیم و آشکار به نوع و سطح منافع ایران و میزان تناسب یا تضاد آن با منافع امریکا دارد. بر این اساس، نسبت میان منافع ایران و امریکا در برخی اختلافات منطقهای از نوع تلاقی است که طبعاً حلوفصل آنها ممکن به نظر میرسد و درمقابل، نسبت منافع طرفین در برخی از موضوعات اختلافانگیز دیگر از نوع تضاد استراتژیک است که دستیابی به توافق درباره آنها به سادگی متصور نمیباشد.
برحسب نوع نسبت تلاقیگرایانه، مذاکره و حصول توافق میان ایران و امریکا در مورد یمن دستیافتنیتر به نظر میرسد، چراکه یمن در مجموعه امنیتی ایران قرار ندارد. از اینرو، آمادگی بیشتری برای مذاکره بر سر آن وجود دارد و توافق درباره آن سادهتر و آسانتر حاصل خواهد شد، توافقی که هم تأمینکننده منافع ایران و هم برآورنده منافع عربستان باشد و هم از یک فاجعه انسانی جلوگیری کند.
اختلافات ایران و امریکا در عراق و افغانستان نیز از گستردگی و عمق زیادی برخوردار نیست و دو طرف منافع چندان متضاد و متفاوتی با یکدیگر ندارند. بهرغم اینکه موضع اعلامی ایران بر خروج نیروهای امریکایی از عراق و افغانستان دلالت دارد، اما تفکر استراتژیک آن است که در صورت خروج امریکا از این دو کشور هزینه و مسئولیت امنیتی و اقتصادی در آنها بر عهده ایران خواهد بود. ضمن اینکه باید توجه داشت تا به امروز هر اتفاقی در عراق و افغانستان رخ داده که نمود بیثباتی و ناامنی بوده، انگشت تمامی اتهامات به سمت امریکا بهعنوان کشور مسئول بوده است.
علاوه بر این، وقتی نیروها و پایگاههای امریکا در خشکی و همسایگی ایران هستند، راحتتر در تیررس نیروهای نظامی کشورمان خواهند بود تا زمانیکه در کشتیها در دریا مستقر هستند. به عبارت دیگر، برای ایران بازدارندگی امریکا در خشکی (آن هم در کشورهای دوست جمهوری اسلامی) سادهتر از بازدارندگی این کشور در دریا است. بنابراین، مذاکره ایران و امریکا درباره عراق و افغانستان نه بر سر حضور یا عدم حضور امریکا بلکه بر سر نحوه حضور امریکا در این دو کشور خواهد بود، به گونهای که بر ضد ایران نباشد.
موضوعات منطقهای که محل اختلافات اساسی میان ایران و امریکا میباشند، در سوریه، لبنان و خصوصاً اسرائیل نمود مییابند. همانگونه که اشاره شد، حضور ایران در سوریه و لبنان با هدف ایجاد بازدارندگی است که محقق میشود. در این راستا میتوان تهدیدهای امنیتی علیه ایران را به این ترتیب ردهبندی کرد: اول امریکا، دوم اسرائیل، سوم هرجومرج و ناامنیهای منطقهای مانند داعش، چهارم نظم جهانی نابرابر و ناعادلانه و پنجم عربستان. بر اساس این دستهبندی از برداشتهای تهدیدمحور ایران، عمق استراتژیک کشورمان در سوریه و لبنان است و در این کشورهاست که میتوان بازدارندگی استراتژیک مستقیم را در برابر اسرائیل و نه امریکا ایجاد کرد. ایران برخلاف اسرائیل از موقعیت ممتازی برخوردار است، چراکه اگر اسرائیل قصد عملیات علیه ایران را داشته باشد، هواپیماهای آن باید بیش از هزار کیلومتر پرواز کنند. این در حالیست که ایران در مرزهای اسرائیل مستقر است و میتواند نهتنها عامل بازدارندگی در برابر اسرایئل بلکه بهطور غیرمستقیم بهواسطه تهدید اسرائیل عامل بازدارندگی در برابر امریکا نیز باشد. نتیجهای که از این توانمندی استراتژیکِ موثر ایران گرفته میشود آن است که هیچ کشوری جز امریکا نمیتواند وارد جنگ موثر نظامی با ایران شود. بنابراین، به نظر نمیرسد که مذاکره ایران و امریکا در مورد سوریه و لبنان حاصلی در بر داشته باشد و طرفین به توافق دست یابند.
-
-
- توانمندی موشکی ایران
-
موضوع مهم اختلافانگیز دیگر توانمندی موشکی ایران است که در دستورکار سیاست مذاکراتی بایدن قرار گرفته است. دولت امریکا در گام اولیه و پیش از آنکه تقاضای مذاکره بر سر موشکهای ایران را مطرح کند، شروطی را در برابر ایران خواهد نهاد:
یک شرط این است که ایران موشکها را حفظ کند، اما از ارسال آنها برای بازیگران غیردولتی خودداری نماید. این شرطیست که با مقبولیت و حقانیت از جانب جامعه بینالمللی نیز مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت.
شرط دوم آن است که ایران به کشورهای محور مقاومت نیز موشک صادر نکند.
در مرحله سوم، شرط امریکا به محدودسازی برد موشکها آن هم در سطح منطقه مربوط میشود. درواقع، دولت امریکا بر اساس اصل توازن در سلاحهای متعارف در پی آن است که بهواسطه تجهیز و تسلیح نیروهای نظامی کشورهای منطقه، موازنه قوای استراتژیک در خاورمیانه بر هم نخورد. این موضوع ماهیت منطقهای داشته و بایدن حل و فصل آن را در سطح منطقه و توسط کشورهای منطقه مورد تأکید قرار میدهد.
- بایستههای سیاستگذارانه
بایدن طی حدوداً ده ماه اولیه تصدی قدرت، درخواستها و مطالبات خود از ایران را با محوریت مذاکره طرح خواهد کرد. از اینرو، نخبگان سیاسی کشورمان باید از هم اینک به اجماع برسند که آیا حاضر به مذاکره با دولت امریکا هستند یا خیر. آنها اگر مخالف مذاکره هستند بهتر است از حالا اعلام کنند، چراکه مخالفت آنها از حقانیت برخوردار است.
مقامات جمهوری اسلامی از یکسو میتوانند اعلام کنند که نقض برجام توسط امریکا صورت گرفته و درمقابل، ایران متضرر اصلی بوده، مبلغ 230 میلیارد دلار خسارت دیده که باید جبران شود. سیاست ایران در چارچوب مشروطسازی مذاکره به جبران خسارت از سوی امریکا، قابلیت اقناع جامعه جهانی را دارد. از سویی دیگر، ایران میتواند بر غیر قابل اعتماد بودن امریکا از حیث عدم استمرار و ناپایداری سیاستهای این کشور بهواسطه تغییر رئیسجمهور در این کشور تأکید کند و اذعان دارد که چنانچه در چهار سال بعدی مجدداً ترامپ یا پمپئو و یا تندروهایی همانند آنها به قدرت برسند، چه تضمینی وجود دارد که بار دیگر توافقها را متوقف نکرده و یا از آنها خارج نشوند. ایران میتواند این مواضع دوگانه را بهعنوان دغدغههای اصلی خود طرح کرده و بازگشت به برجام را منوط و موکول به پاسخگویی دولت امریکا نماید.
این بایستههای سیاستگذارانه منوط به این است که از یکسو، دولت مستقر و کارگزاران فعلی سیاست خارجی در ایران تا چه میزان از آزادی عمل و اختیار برای تصمیمگیری برخوردارند و از سویی دیگر، دولتِ در سایه و کارگزاران احتمالیِ بعدی قدرت چگونه اختلافات با امریکا را ارزیابی کرده و تا چه میزان از عهده پیشبرد سیاستهای خود برمیآیند.
نگاهی اجمالی نشان میدهد که هسته قدرت در ایران بر اساس نوع موضعگیری در برابر امریکا دو دسته هستند: یک دسته دغدغههای ایدئولوژیک دارند و بر همین مبنا مخالف مذاکره با امریکا هستند و روابط ایران با امریکا را نیز از دیدگاه ایدئولوژیک ارزیابی میکنند. اما دسته دیگر، فی نفسه مخالف مذاکره نیستند، بلکه با مذاکره توسط دولت مستقرِ فعلی در ایران مخالفت میکنند. این گروه معتقدند که باید مسأله را تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در انتظار گذاشت تا دولت جدید و تیم سیاست خارجی آن بر سر میز مذاکره حاضر شود.
نکته مهم در این رابطه آن است که این گروه که مترصد به دست گرفتن قدرت است، توانمندی مذاکره و ظرفیت دیپلماتیک قوی نداشته، از تعامل مناسبی با طرفهای مذاکره برخوردار نبوده و فاقد شناخت درست از محیط بینالمللی و سیاستهای امریکاست. این در حالیست که تیم سیاست خارجی مستقر در ایران و تیم سیاست خارجی بایدن به خوبی و به دقت یکدیگر را میشناسند و از سابقه مباحث بر سر برجام آگاهی دارند. نکته مهم دیگر آن است که تطویل موضوع اعلام آمادگی برای مذاکره از سوی ایران ممکن است به مخالفان خارجی مذاکره مانند نیروهای عربستانی و اماراتی و حتی امریکایی این فرصت را بدهد که معادله را به نفع عدم مذاکره بر هم زنند.
سپس دکتر دهقانی فیروزآبادی به تحلیل رویکرد دولت بایدن به مسائل خاورمیانه پرداختند. ایشان در وهله نخست، مختصات و مولفههای سیاست خارجی خاورمیانهای بایدن را تشریح کردند و در مرحله بعد، سناریوهای ناظر بر روابط ایران با امریکا و مناسبات جمهوری اسلامی با کشورهای منطقه و همسایه را مورد بررسی قرار دادند.
- مختصات و مولفههای سیاست خاورمیانهای بایدن
رویکرد و رویه بایدن در قبال مسائل خاورمیانه را در قالب پنج ویژگی و مولفه میتوان برشمرد که به شرح زیر میباشند:
اول اینکه، سیاست خارجی خاورمیانهای امریکا در دولت بایدن متمایز و متفاوت از دولت ترامپ خواهد بود. از این منظر، سیاست خارومیانهای بایدن برخلاف دوران ترامپ چندوجهی، متوازن و همهجانبهنگر خواهد بود که به تمام مسائل و چالشهای منطقه توجه خواهد داشت، معطوف به همه بازیگران منطقه خواهد بود و از همه ابزارهای سیاست خارجی استفاده خواهد کرد. از این دیدگاه، سیاست خاورمیانهای بایدن آمیزهای از دیپلماسی و قدرت است که از آن تعبیر به «دیپلماسی اجبار» میشود. این وجه از دیپلماسیِ مستظهر به قدرت و اجبار مورد تأکید دولت بایدن است که بهویژه در برخورد با ایران مورد استفاده قرار خواهد گرفت. این موضوعی است که میباید مدنظر نخبگان سیاسی و سیاستگذاران کشورمان قرار گیرد.
دوم اینکه، دوم، بازگشت سیاست خاورمیانهای اوباما به دولت بایدن ممکن به نظر میرسد. چراکه خاورمیانه 2021 بسیار متفاوت از خاورمیانه 2016 است. بنابراین، بهرغم مشاهده شباهتهایی در دیدگاه بایدن با اوباما اما امکان تداوم و ازسرگیری سیاستهای دولت پیشین دموکراتها امکانپذیر نحواهد بود.
سوم اینکه، سیاست خارومیانهای بایدن مبتنی بر اهداف عملی و گام به گام خواهد بود. به این معنا که حل مسائل خاورمیانه نه بهصورت یکجا و دربست بلکه به صورت تدریجی و به تفکیک موضوعی در دستورکار قرار خواهد گرفت. این اصلی است که در مورد مذاکرات هستهای با ایران هم مدنظر میباشد.
چهارم اینکه، از آنجا که اولویت اول سیاست خارجی امریکا مواجهه با چین است، بنابراین میتوان انتظار حضور حداقلی امریکا در خاورمیانه را داشت. این حضور حداقلی هدفمند بوده و به معنای عقب نشینی نیست. حتی بخشی از همین حضور حداقلی نیز معطوف به مهار و کنترل چین خواهد بود. اما در هر صورت، میباید منتظر کاهش تعهدات امریکا در خاورمیانه بود. اگر اینگونه باشد آزادی عمل بیشتری برای بازیگران مطنقهای ایجاد خواهد شد و از این رو، حل و فصل مسائل و چالشهای منطقه توسط خود بازیگران منطقه البته تحت هدایت و حمایت امریکا صورت خواهد گرفت.
پنجم اینکه، بایدن ضمن تلاش برای حفظ متحدان سنتی خود در خاورمیانه، در تلاش برای اعمال فشار بر آنها در راستای مدیریت اوضاع منطقه در چارچوب سیاستهای امریکا نیز خواهد بود. در این راستا، فشار بیشتری بر عربستان اعمال خواهد شد تا پاسخگوی الزامات اصل دموکراسی و حقوق بشر بوده و به ضرورتهای مذاکرات منطقهای بین ایران و اعراب و بهویژه حل و فصل موضوع یمن تن دهد.
ششم اینکه، در دولت بایدن میتوان شاهد کاهش حمایت از نتانیاهو بود. با وجود اینکه حمایت از اسرائیل هدفی فراحزبی در امریکا محسوب میشود، اما درباره نوع اعمال حمایت از این رژیم اختلافنظرهایی در بین دو حزب دموکرات و جمهوریخواه وجود دارد. بنابراین، بایدن برخلاف ترامپ که از طرح «یک دولت و دو ملت» حمایت میکرد، بایدن از طرح «دو دولت» حمایت خواهد کرد. در دوران بایدن، طرح صلح ابراهیم پیش خواهد رفت و موضع بیطرفی امریکا در این زمینه به کشورهای منطقه اجازه میدهد تا همان مسیری را که شروع کردهاند ادامه دهند.
- سناریوهای ناظر بر روابط ایران و امریکا
در مورد روابط ایران و امریکا میتوان سه سناریو را مطرح ساخت:
اولین سناریو، بازگشت به برجام 2015 است که بهموجب آن دو طرف با مبنا قرار دادن نسخه امضاءشده برجام در سال 2015، آن را احیاء کرده و به تعهدات برجامی خود بازگردند.
دومین سناریو، برجام تقویتشده است. در این باره بحث وجود دارد که آیا امریکا اول وارد برجام شود و برخی از تحریمها را بردارد و سپس تلاش کند تا برجام را تقویت و طولانی کند.
سناریوی سوم، آن است که سه موضوع هستهای، منطقهای و موشکی بهصورت پیوندخورده و متصل به هم توسط امریکا پیش برده شود. این سیاست ممکن است به چند صورت مدنظر باشد:
الف) ممکن است بهصورت یک بسته و یکجا طرح شود.
ب) ممکن است که دو طرف مذاکرات را از هستهای شروع کنند و پس از پیشرفت در این بخش، موضوعات موشکی و منطقهای را مطرح سازند.
ج) ممکن است که مذاکرات هستهای در حوزه برجام در قالب 1+5 انجام شود و به موازات آن به مسائل منطقهای و موشکی هم بپردازند. این خود ممکن است به دو صورت انجام پذیرد: یکی اینکه با حضور 1+5 و ایران و کشورهای منطقه بهویژه امارات و عربستان صورت گیرد، دیگر اینکه اصلا امریکا و گروه 1+5 در مذاکرات منطقهای حضور نداشته باشند، اما گروههای منطقهای را برای حل و فصل مسائل منطقه مورد حمایت قرار دهند.
درمجموع، سناریوی محتمل آن است که امریکاییها وارد مذاکرات هستهای میشوند و به موازات آن مذاکرات منطقهای بین خود بازیگران منطقه جریان خواهد یافت تا وارد گفتگوهایی بشوند که از حساسیت چندانی هم برای ایران برخوردار نباشد.
- سناریوهای ناظر بر روابط ایران با کشورهای منطقه و همسایه
دکتر دهقانی به تأثیرپذیری کشورهای منطقه از سیاست جدید دولت بایدن اشاره کرده و بهموجب آن چهار سناریو را ناظر بر روابط آنها با ایران دانستند. مهمترین این سناریوهای متصور عبارتند از:
سناریوی اول آن است که امریکا کشورهای منطقه را به اعمال فشار بیشتر بر ایران تشویق کند تا بدین وسیله واشنگتن امتیازات بیشتری از ایران بگیرد.
سناریوی دوم آنکه امریکا بر کشورهای منطقه جهت همزیستی با ایران و حل مسائل منطقهای اعمال فشار کند،
سناریوی سوم آن است که خصومتهای منطقهای علیه ایران با تشکیل محور عبری-عربی بیشتر شود. ایجاد مثلث ترکیه-عربستان-اسرائیل یکی از گزینههای محتمل در این زمینه محسوب میشود. به عبارت دیگر، درنتیجه سیاست کشورهای منطقه به خصوص اعراب نظم امنیت منطقهای موازنه قوا از نوع برونگرا شکل خواهد گرفت که بهموجب آن اعراب، اسرائیل و ترکیه میل به موازنهسازی خواهمد داشت.
سناریوی چهارم آنکه با کاهش تعهدات امریکا نسبت به اعراب، کشورهای عرب منطقه ازجمله عربستان بر اساس اصل امتیازگیری (play off) به سمت چین متمایل خواهند شد و بدین ترتیب، چین در آینده خاورمیانه نقش بسیار پررنگتر از نقش سنتی ایفا خواهد کرد.
فرجام سخن
بر پایه دیدگاههای تحلیلیِ طرحشده توسط سخنرانان میتوان به این یافته مهم اذعان داشت که با ملحوظ داشتن منافع ایران و امریکا در خاورمیانه میتوان یک فرصت بزرگ برای ایران در دوره ریاست جمهوری بایدن متصور بود. به این معنا که با استفاده از ویژگیهای جدید سیاست خاورمیانهای بایدن و به پشتوانه امتیازات ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران این مجال وجود دارد که توافقهایی بین دو کشور شکل بگیرد و حضور و جایگاه ایران در منطقه تعریف و تعیین گردد. همچنین با توجه به شرایط موجود کشور، بهتر است که گزینه بازگشت به برجام در فرصت مناسب پذیرفته شده و در دستورکار قرار گیرد. در مرحله بعد، بر اساس آنچه بیان شد، میتوان تصور کرد که ایران و امریکا علاوه بر برجام، درباره برخی موضوعات منطقهای مانند یمن، عراق و افغانستان به توافقهایی دست یابند. اگرچه بعید به نظر میرسد که به فراتر از این موضوعات گام نهند، اما بدیهی است که این میزان از پیشبرد دیپلماسی نیز به نوبه خود موفقیت بزرگی به شمار میآید. درواقع، حصول توافق بر سر برخی موضوعات مورد اختلاف، پیشرفت بزرگ و معناداری برای دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی به شمار میآید، پیشرفتی که بازتابهای داخلی نیز به همراه خواهد داشت.
در ایران با شروع تحولات در حوزه سیاست خارجی و با آشکار شدن تدریجی تأثیرات آن در زندگی روزمره مردم، امیدواری عمومی افزایش خواهد یافت، به گونهای که بازتاب آن را بتوان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 مشاهده کرد. چنانچه کاندیدایی تکنوکرات در انتخابات فعال شود، طبقه متوسط را به سرعت و در سطح وسیع بسیج خواهد کرد. از سویی دیگر، در امریکا نیز میتوان به درک بایدن از محاسبات استراتژیک توجه داشت که به خوبی فاصله و تفاوت بین اهمیت استراتژیک موضوعات هستهای و موضوعات موشکی و منطقهای را میداند. در این میان واضح است که تنها موضوع هستهای است که قابلیت امنیتیسازی ایران را داشته و دارد که با بازگشت به برجام بخش مهمی از این روند ناکام خواهد ماند.
گزارش: دکتر زهره سلیمانی پورلک، مدیر گروه بررسی مسایل استراتژیک خاورمیانه
نویسنده
فاطمه سلیمانی پورلک (مدیر گروه)
فاطمه سلیمانی پورلک دانش آموخته دکتری روابط بین الملل و مدیر گروه بررسی مسایل استراتژیک خاورمیانه می باشد. حوزه مطالعاتی خانم سلیمانی مسایل استراتژیک خاورمیانه است.