آینده اسلام سیاسی در خاورمیانه
نویسنده: محمد صیادی پژوهشگر مهمان دانش آموخته دکتری دانشگاه تهران
جریانهای سیاسی-اجتماعی در جهان اسلام که ذیل عناوینی چون اسلام سیاسی/ اسلامگرایی/ بنیادگرایی اسلامی قرار میگیرند، نه تنها از نظر مفهومی «برساخته »پژوهشهای شرقشناسانه هستند بلکه از نظر ترمینولوژیک نیز واژگانی که برای نامگذاری آنها به کار میرود، فارغ از ریشههای شرقشناسانه نیست. قرار گرفتن این جریانها ذیل واژگان فوق، به برساخته شدن نظریاتی درباره آنها منجر شده که اسلام را به عنوان کانون مرکزی آنها قرار داده است. این در حالی است که اگر بپذیریم اسلام به مثابه سنتی جاری در خاورمیانه، پیشفرض ایدههای متفکران این جریانها بوده و اصولاً نظریهپردازی در جهان اسلام بدون در نظر گرفتن نقش اسلام به معنای نادیده گرفتن زمینه تاریخی- اجتماعی است، آنگاه میتوان بر این نکته تأکید کرد که بررسی همه این جریانهای فکری- سیاسی ذیل عناوین اسلام سیاسی/ اسلامگرایی/ بنیادگرایی اسلامی، به معنای ارائه کلیتی یکپارچه و نادیده انگاشتن تفاوتهای عمیق میان آنها است. هر یک از این جریانها آبشخورهای فکری متفاوتی دارند و در وضعیت سیاسی-اجتماعی هر یک از کشورهای خاورمیانه که مبتنی بر ساختارهای سیاسی-اقتصادی و فرهنگ سیاسی خاص خود هستند، بروز و ظهور متفاوتی مییابند.
اما یکپارچهسازی، کلنگری و تأکید بر روندهای کلان جزئی از تفکر استراتژیک است و آیندهپژوهی اسلام سیاسی در خاورمیانه نیز از منظر استراتژیک اهمیت دارد. پرداختن به آینده اسلام سیاسی با توجه به این تفاوتها، نیازمند استفاده از رویکردهایی است که بتواند سطوح مختلف تحلیل را پوشش دهد و امکان مطالعه تمامی جنبههای آن را فراهم سازد. در اینجا میتوان با استفاده از روش تحلیل لایهلایه علّی(CLA) وضعیت ظاهری، ساختاری، گفتمانی و استعاری اسلام سیاسی را توضیح داد و به سناریوهای موجود اشاره کرد.
بررسی اسلام سیاسی در لایه لیتانی(ظاهری) نشان میدهد تصوری که اسلامگرایان از خود و عملکردشان برای ناظران بیرونی به وجود آوردهاند، در سالهای اخیر مخدوش شده است. بازتاب عملکرد اسلامگرایان در خاورمیانه به ویژه در کشورهایی مانند ترکیه و مصر موید این مطلب است که از اعتبار سیاسی آنان پس از بهار عربی کاسته شده و در برخی کشورها مانند تونس نیز منجر به پس گرفتن دعاوی اسلامگرایانه شده است.
در لایهی دوم، رفتار سیاسی اسلامگرایان از جانب ساختارها و علل نظاممند اجتماعی دچار محدودیت میشود. موانع ساختاری موجود که خود را در مسائلی مانند مشکلات اقتصادی، تکثر فرهنگی جوامع خاورمیانه، شکافهای اجتماعی و شکاف نسلی نشان میدهد اسلام سیاسی را مجبور به کنش سیاسی درونِ ساختاری میکند که برخلاف قرن بیستم، بخشی از توان سازماندهی، رهبری و بسیج اجتماعی آنان را محدود میکند.
وجوه تئوریک اسلام سیاسی که در سطح تحلیل گفتمانی تنظیم میشوند به تفاوتهای موجود میان گفتمانهای اخوانی، سلفی و دموکراسیخواه منجر شده است. تفاوتهای تفسیری موجود میان اخوانیها و سلفیها، کارویژه خود را در مسأله سازگاری/ناسازگاری اسلام و دموکراسی نشان میدهد. در حالی که در قرن بیستم اسلام سیاسی به مثابه یک جهانبینی سیاسی موثر تلقی میشد که توانایی جذب پایگاههای طبقاتی مختلف را داشت، در سالهای اخیر با گسترش شبکههای اجتماعی و فشارهای ناشی از امواج جهانی شدن، با رقیبان قدری دست و پنجه نرم میکند. جذابیت اسلام سیاسی در خاورمیانه که به دلیل استفاده از «زبان مذهبی در سیاست» به رقیبی برای سایر نیروهای سیاسی خواهان قدرت تبدیل شده بود و میتوانست خلأ تئوریک در زمینه عقبماندگی مسلمانان را پر کند، به ویژه در میان جوانان خاورمیانهای کمتر شده است.
اما در سطح تحلیلی متفاوت، اسلام برای هواداران اسلام سیاسی به مثابه استعارهای سیاسی تلقی شده است که به توجیه نقشآفرینی آنان در سیاست میپردازد. اسلام به مثابهی راهحل سیاست، از گذشته تاریخی به جایگاه فرازمانی و فرامکانی منتقل شده است که نیاز کنونی اسلامگرایان را در عرصه سیاست تأمین میکند. هویت سیاسی اسلامگرایان به اسلام گره خورده و اسطورهسازی از صدر اسلام، به تشدید ادعاهای آنان درباره تحقق دولت اسلامی در عصر مدرن منجر شده است. خصلت استعاری «الاسلام هو الحل» با نادیده گرفتن وجه تاریخی اسلام، زمینه باز تولید دستچین شده اسلام را در سیاست فراهم میکند و بدین ترتیب کاربست اسلام در سیاست، نه تنها از منظر هویتی برای ناخودآگاه اسلامگرایان احساس رضایت درونی تولید میکند بلکه با پایبندی آنان به کهنالگوهای جمعی با توجه به خصلت مذهبی جوامع خاورمیانه، رضایت اجتماعی نیز به دنبال میآورد. از این رو، اعتبار سیاسی اسلامگرایان میتواند تقویت شود، اسلام میتواند به مثابه کانون مرکزی سیاست همچنان به حضور خود ادامه دهد و با توجه به اسطورههای اسلامی در رهبری جامعه، قهرمانسازی اسلامگرایان را ممکن کند.
بر همین مبنا، اسلامگرایی به مثابه یک جریان سیاسی فقط در صورتی از دایره سیاست و حکومت در خاورمیانه حذف خواهد شد که گفتمان اسلام سیاسی دچار تغییراتی اساسی شود که مشخصه آن حذف سیاست از محوریت آن است. اما این نکته به معنای آن نیست که اگر چنین اتفاقی رخ دهد، اسلام نیز با کاهش نقشآفرینی روبرو خواهد بود بلکه به معنای این است که وجوه سیاسی اسلام به عنوان یک نیروی سیاسی خواهان کسب قدرت در عرصه سیاسی خاورمیانه کمرنگ میشود و به جای آن، اسلام به مثابه نیرویی موثر بر تصمیمگیریهای سیاسی (و نه نیرویی سیاسی) تلقی خواهد شد.
رویکردهایی که اسلامگرایان در آینده در پیش خواهند گرفت از درون چالش با مولفههای ساختاری پدید خواهند آمد. آنچه در اینجا اهمیت دارد، توجه به تأثیرات سیاست عملی بر تغییرات آینده است. به نظر میرسد ناسازهای که اسلامگرایان برای حفظ جایگاه فرازمانی- فرامکانی اسلام در بستر تاریخی کنونی با آن مواجه شدهاند، با استفاده از سازوکار تأویل تلطیف میشود. در وضعیتی که اسلام سیاسی ناگزیر است با واقعیتهای سیاسی به همسازی برسد، سازوکار تأویل نحوه مواجهه با عینیت سیاسی را تعیین میکند. از این رو، اسلامگرایان ناگزیر میشوند عملاً به پذیرش دموکراسی تن دهند (مانند آنچه پس از بهار عربی در تونس اتفاق افتاد). این نکته بدین معنا است که پذیرش تفاسیر دموکراتیک از اسلام میتواند ناشی از تحمیل شرایط بیرونی و واقعیتهای جهان امروز باشد که در شرایط فقدان آن، امکان بازنگری در چنین تفاسیری نیز وجود دارد.
البته به دلیل وجه استعاری اسلام برای اسلامگرایان، زمینهای فراهم میشود که علاوه بر دموکراسی، اقتدارگرایی و رادیکالیسم نیز امکان بروز و ظهور یابند. مسأله اینجا است که لزوماً قرار نیست از درون استعارهی «الاسلام هو الحل» تفاسیر دموکراتیک سر برآورند. درست است که استعارهها تصاویری ذهنی هستند که نقطه ارجاع مشخصی را برای سیاست فراهم میکنند اما این نکته صرفاً به معنای ارائه بنیادی برای حضور در سیاست است و نحوه بروز چنین استعارههایی در قالب نظریههای سیاسی، از واقعیتهای سیاسی متأثر است.
در نهایت، به نظر میرسد اگرچه اسلام سیاسی نمایندگی اسلام را در سیاست بر عهده گرفته است اما این مسأله به معنای همیشگی بودن این نمایندگی نیست. ممکن است اسلامگرایی به مثابهی یک جریان سیاسی از واقعیت سیاسی- اجتماعی حذف شود اما این به معنای حذف اسلام از عرصهی سیاسی- اجتماعی نیست. دلیل این مسأله در وجه استعاری اسلام نهفته است. اسلام علاوه بر آنکه فراگیرترین مذهب در خاورمیانه است، بخشی از بنیانهای هویتی مردم این منطقه را تشکیل میدهد. ممکن است که عملکرد اسلامگرایان به حذف آنان از عرصه سیاسی منجر شود اما وجه استعاری اسلام برای سیاست و بنیان هویتی ناشی از آن باقی خواهد ماند.
. Causal layered analysis
1. تحلیل لایهلایه علّی به عنوان یکی از روشهای آیندهپژوهی توسط سهیل عنایتالله (Sohail Inayatullah) ابداع شده و مبتنی بر تحلیل موضوع در چهار سطح لیتانی (Litany) یا ظاهر مسأله، نظام و ساختار اجتماعی (Social system and structure)، جهانبینی/گفتمان (Worldview\discourse) و اسطوره/استعاره (Myth\metaphor) است که سناریوها از خلال این سطوح استخراج میشود.
2. لیتانی از نظر لغوی به معنای مناسک، شعائر و عبادت همراه با پرسش و پاسخ است. البته معنای دوم لیتانی، ذکر تفصیلی و مکرر خصوصیات یک پدیده است و و عنایتالله این واژه را به دلیل معنای دومش برگزیده است.
نویسنده
محمد صیادی
محمد صیادی پژوهشگر مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه و دانش آموخته دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران و پژوهشگر مهمان سابق در دانشگاه بین المللی فلوریدا در آمریکا است. حوزه پژوهشی نامبرده اقتصاد سیاسی، سیاست مقایسه ای و سیاست در خاورمیانه است.