پیام سیاسی تحویل فرآورده های نفتی ایران به ونزوئلا در اوج فشار حداکثری آمریکا
نویسنده: مرتضی بدری پژوهشگر مهمان
روابط ایران و آمریکا با انقلاب اسلامی در ایران دچار تحولی عمیق شد. قرائت ایدئولوژیکی منحصربه فرد هر کدام سرآغاز غیریت سازی و ایجاد گفتمان متقابل و در نتیجه خصومت گردید تا جایی که در سالهای اخیر روابط ایران و آمریکا تا مرز جنگ نظامی پیش رفته است. البته در عرصه فشار اقتصادی این تقابل با سیاست فشار حداکثری دولت ترامپ وارد فاز نهایی شده است، تا جایی که موثر و غیرموثر بودن این سیاست برای هریک از دولت های ایران و آمریکا به مسأله حیاتی تبدیل شده است. مسأله از این قرار است که به لحاظ تجربه تاریخی، تحمیل مطلق یک سیاست علیه یک یا چند کشور در روابط بین المللی به دلیل پیچیدگیهای مربوط به آن دور از ذهن بوده و با واقعیت بیرونی فاصله دارد. اما دولت ترامپ از آغاز روی کار آمدن این اصل روابط بین المللی و سیاسی را نادیده گرفت و از توافق هسته ای با هدف به زانو درآوردن ایران از آن خارج شد.
این سیاست در طول دو سال اخیر با وجود ضربه به زیرساختهای اقتصادی ایران دارای تأثیر مطلق نبوده و علاوه بر خدشه دار کردن وجهه آمریکا در بین افکار عمومی با توجه به منطق عقلی کم کم تبدیل به عکس خود می شود. این امر به وضوح در مبادله اخیر بین دو کشور ایران و ونزوئلا با وجود پیچیدگی های اقتصادی نمود بیرونی یافته است.
تحویل نفت های ایران به ونزوئلا در بحبوحه فشار سیاسی و اقتصادی دولت ترامپ، نشانگر ناکارآمدی فشار و یکجانبه گرایی دولتها در عرصه روابط بین المللی است. باوجود آنکه ماهیت این تحریمها تجاری است اما بصورت مطلق نه کشورهای تحت تحریم و نه کشورهای دارای مناسبات اقتصادی با کشور تحت تحریم آمریکا خود را ملزم به رعایت کامل بندهای تحریمی نکرده اند. این امر از درک واقعیت و اصل اساسی روابط بینالملل با عنوان نسبی گرایی و توجه به منافع ملی هر کشور سرچشمه می گیرد.
استراتژی دولت ترامپ در قبال ایران پس از خروج از برجام، یا جنگ یا مذاکره از طریق اعمال فشار حداکثری در تمام جوانب سیاسی، اقتصادی و نظامی است. در این مسیر تفسیر مطلق گرایانه سیاستمداران کاخ سفید از تأثیر مثبت تحریمها با تبلیغات رسانه ای پشتیبان، آنها را از درک واقعیت سیاسی دور کرده است. نقیض این تفسیر، در استراتژی رهبر جمهوری اسلامی در تعیین نه جنگ و نه مذاکره تبلور یافت که سیاست خارجی ایران را ترسیم نمود. علاوه بر ایران، روسیه و چین هم استراتژی تقابل با آمریکا را سیاست گذاری کردهاند. نتیجه این امر قطبی سازی روزافزون بین المللی است که راه حل ها برای توافقات بینالمللی را دشوارتر می کند.
بحران سازی با هدف توقیف کشتیهای ایرانی منجر به واکنش ایران و ونزوئلا می شد؛ هرچند استفاده از نیروی قهریه برای دولت آمریکا یک اصل و سیاست نانوشته است. دولت ترامپ توان استفاده از نیروی قهریه را علاوه بر عدم قابلیت انجام آن بدلیل واکنش احتمالی متقابل ایران بدلیل اینکه هم از یک سو در داخل با بحران بیماری همه گیر دست و پنجه نرم می کند و از سوی دیگر بخاطر نقض تعهدات سیاسی و حقوقی بین المللی فاقد شرایط لازم برای توجیه آن است. فشار اقتصادی آمریکا علیه دو کشور ایران و ونزوئلا کارکرد محدود دارد و بی نهایت نخواهد بود و این حرکت دو کشور پیغام سیاسی محدودیت تأثیر تحریمی هر کشور علیه دیگری است.
نگاه مطلق گرایی در روابط بین المللی منجر به بن بست حل مسائل جهانی شده و مسیر نظم جهانی را از حالت متعارف منحرف خواهد کرد. تنها راه قدرت گیری در شاخص گوناگون است که جلوی یکجانبه گرایی را گرفته و احترام سیاسی متقابل را بدنبال داشته باشد. امری که حرکت اخیر ایران و ونزوئلا در مبادله کالا نمونه بارز آن بود.
به نظر می رسد فشار تحریم های آمریکا علیه ایران دستکم با هدف به صفر رساندن صادرات نفت و فرآورده های آن دچار چالش اساسی شده و روز به روز فشار حداکثری را در بین افکار عمومی بین المللی زیر سوال می برد. چون هدف به دست آمده در واقعیت نسبی است و فشار بیشتر به عکس خود تبدیل می شود. یعنی نه پیام جهانی عدم تبعیت از سیاست های بین المللی آمریکا و نه مذاکره تحت فشار تحقق نیافته است. با اینکه ماهیت تحریمهای آمریکا تجاری است ولی نومحافظه کاران کاخ سفید ابزار قهریه را ضمانت اجرای آن تلقی می کنند و در ماجرای اخیر قابلیت بکارگیری نیروی نظامی برای توقیف آنرا نداشتند چون مقابله به مثل کمترین واکنش به آن می بود. فشار روانی و انزوای سیاسی، فشار حداکثری اقتصادی و استفاده از نیروی قهریه نظامی بعنوان ضمانت اجرا، سیاست دولت ترامپ علیه ایران و ونزوئلا است که در دو شاخص کارایی خود را از دست داده است: نخست فشار سیاسی و روانی آمریکا بدلیل نقض پیمان های بین المللی و خروج از تعهدات دارای هژمونی نیست و استفاده از ابزار قهریه هم بدلیل واکنش متقابل و ترس از تبدیل آن به فاجعه بین المللی ناممکن می نماید.
به نظر می رسد بازنگری در سیاست های فشار همه جانبه حداکثری بدلیل محدودیت عنصر زمان و چالش های اجرای مطلق آن گام موثری در جهت همگرایی بینالمللی باشد. راه صلح و ثبات بین المللی در تجمیع و استفاده از تمامی ظرفیت های بین المللی است.
سیاست اخیر ایران و ونزوئلا نشان داد که مسیر فشار حداکثری برای پوشش هدف سیاست خارجی راه مطلقی نیست و تلاش برای شکست آن امکان پذیر است. همچنانکه این دو کشور یک پیام سیاسی و روانی به کشورهای مستقل دیگر دادند که به نظر می رسد یک الگویی برای کشورهای دیگر باشد. الگویی که آمریکا درصدد تحمیل آن بود. نگاه از بالا به پایین دولت ترامپ حتی در مورد متحدان خود نیز صادق بوده و همراه کردن آنها در جهت سیاستی خاص دال بر محوریت دست نشاندگی دارد؛ امری که متحدان اروپایی آمریکا هم به آن واقف شده اند. پیامد چنین نگرش مطلقی در روابط بین الملل بی اعتباری منشور بین الملل و میل واحدهای سیاسی به آنارشی است. کشوری که خود از تعهدات مورد توافق ملت ها جدا شده چگونه می تواند الگویی برای همزیستی مسالمت آمیز باشد؟ امری که صرفاً قدرت گرفتن به هر قیمت کشورها را بدنبال دارد و آینده جامعه بشری و صلح را تیره تر می سازد.
نویسنده
مرتضی بدری
مرتضی بدری پژوهشگر مهمان سابق در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشجوی دکتری رشته علوم سیاسی گرایش مسائل ایران در دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران می باشد. حوزه مطالعاتی آقای بدری مسائل خاورمیانه و مطالعات سیاست خارجی می باشد.