مقدمهای بر حدود سیاست: از قدرت تا آنارشیسم و درسهای آن برای ایران و خاورمیانه
نشست گروه مطالعاتی روندهای فکریِ پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه با عنوان «مقدمهای بر حدود سیاست: از قدرت تا آنارشیسم و درسهای آن برای ایران و خاورمیانه»روز دوشنبه 28 بهمن ۱۳۹۸در پژوهشكده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و با حضور دکتر موسی دیباج دانشیار گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، دکتر جهانگیر معینی علمداری، دانشیار علوم سیاسی در گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و دکتر حمید ملکزاده، دانشآموخته دکتری اندیشه سیاسی دانشگاه تهران با مدیریت علمی خانم دکتر طیبه دومانلو و با حضور اساتید، دانشجویان و علاقمندان این حوزه برگزار شد.
در ابتدای این نشست دکتر طیبه دومانلو به عنوان مدیر علمی نشست، ضمن خیرمقدم به مهمانان به اهمیت موضوع سیاست و تبیین مرزهای آن پرداخت. در این جلسه آقای دکتر دیباج مباحث موردنظر خود را تحت عنوان «ماهیّت تناقضآمیز عمل سیاسی لیبرال» ارائه کردند. سخنرانی دکتر جهانگیر معینی با عنوان «قدرت، شهروند و جماعت» انتخاب شد و برای مباحث مورد نظر دکتر ملکزاده «جماعتگرایی آنارشیستی: مقدمهای پدیدارشناختی برجماعتگرایی» بود. در ادامه گزارشی مختصر از مباحث مطرح شده توسط اساتید محترم ارائه خواهد شد.
دکتر موسی دیباج: ماهیّت تناقضآمیز عمل سیاسی لیبرال
دکتر موسی دیباج به عنوان اولین سخنران نشست بحث خود درباره ماهیّت تناقض آمیز عمل سیاسی لیبرال را با خاطر نشان کردن این مسئله آغاز کردند که آنچه در این جلسه خواهند گفت در حوزه فلسفه سیاسی قرار میگیرد و نباید آن را به عنوان بحثی در ایدئولوژیهای سیاسی در نظر گرفت. دیباج، بعد از این مقدمه کوتاه بحث اصلی خود درباره لیبرالیسم را با ارائه توصیفی درباره مفهوم آزادی در لیبرالیسم و رابطه آن با عمل سیاسی ادامه داد. ایشان گفت: آنچه که مطرح میکنم پرسشی ساده است: ما در لیبرالیسم از عمل سیاسی چه چیزی را افاده میکنیم؟ آزادی آنطور که برای انسان به عنوان لازمه وجود یا ذاتی وجود برای او فرض شده است در فلسفه، آیا مورد اعتنای لیبرالیسم بوده است؟ این یک بحث فلسفی است که انسان موجودی آزاد است. انسان تنها موجودی است که در مقایسه با موجودات دیگر آزاد است؛ چه در مقابل موجودات دونِ انسان، مثل حیوان و چه در مقابل موجوداتی ورای انسان مانند ملائکه.. ما درباره خداوند نمی گوییم که آزاد است. خداوند فعال ما یشاء است. ما از لفظ آزاد درباره موجودی استفاده میکنیم که دارای حدود است. پس آزادی صفتی مختص انسان است. بر اساس تعریفی که از زمان افلاطون و سقراط درباره انسان وجود دارد، انسان زمانی آزاد است که بتواند کاری را انجام بدهد یا از انجام دادن آن اجتناب کند، به طور کلی در لیبرالیسم مطرح نیست. این بخاطر این مسئله است که از زمان تشکیل جوامع لیبرال در جهان، آزادی همواره آزای از اقتصاد و زور اقتصادی، دولت و عمل سیاسی آن و از این دست بوده است. بنابراین انسان در لیبرالیسم صرفاً به تعبیری مجازی آزاد تصور شده است. این تعریف به این معناست که عمل سیاسی صرفاً به فرد باز نمی گردد بلکه به طرفی صاحب اراده باز می گردد که لیبرالیسم بنا دارد اراده او را محدود کند. یکی از مشکلاتی که در این تعبیر وجود دارد را باید در اینجا جستجو کرد که ما عمل سیاسی را عمل فرد منفرد به حساب میآوریم؛ در حالی که عمل سیاسی بدون لحاظ کردن دیگری فاقد معناست: هم در عمل سیاسی که امکان عمل به شانس تبدیل میشود. نکتهای که در این بحث باید به آن توجه داشته باشیم این است که ببینیم ما در لیبرالیسم به چه عنوان از انسان و انسان لیبرال صحبت میکنیم. درباره این مسئله از چند جهت میتوانیم مسائلی را مطرح کنیم. یکی اینکه اولاً و مهم شاید مهم تر از همه عمل سیاسی،عملی دترمینیتسی نیست که از پیش تعیین شده باشد. در عین حال آنچه که عمل سیاسی را متحقق میسازد آزادی فرد نیست. این یک تلقی ایدئولوژیک است. مسئله بعدی این است که عمل سیاسی در خود متضمن قسمی فریب است: هم آزاد نیست و هم ادعای آزادی دارد. آیا دعوی لیبرالیسم، از منظری فلسفی، تکرار این ادعای بدیهی است که انسان آزاد است؟ این امری بدیهی است. از منظری فلسفی، همانطور که در ابتدای بحث آوردم هیچ موجودی جز انسان آزاد نیست. آزادی یعنی امکان انجام دادن کاری یا اجتناب از انجام دادن آن کار خاص و فرد آزاد بعد از انجام دادن عمل گرفتار موجبیت موجود در عمل میشود. آنچه در بنیاد در لیبرالیسم مطرح شده این است که آزادی عبارتست از مانع شدن از اراده دیگری و این دعوتی سلبی یا منفی است که در آن جلوگیری از اراده دیگری لحاظ شده است. این خود در مقابل معنای فلسفی آزادی انسانی هم هست. با توجه به اینکه لیبرالیسم دعوت به آزادی فرد را مبنای کار خود قرار داده است، قسمی تناقض در اینجا ظاهر میشود.
بدین ترتیب در لیبرالیسم صحبت از آزادی فرد در مقابل اراده دولت است. تاریخ لیبرالیسم مبیِّنِ تلاش لیبرالیسم برای ایجاد دولتی است که ادعای محدود کردن اراده دولت در مقابل دولت فرد دارد.با توجه به این ادعا چطور میتوانیم این مسئله را توضیح بدهیم که مقتدرترین دولتهای حال حاضر در جهان دولتهایی لیبرال هستند. این مسئله را یا باید با توسل به این باور توضیح داد که دولت اصولاً موجودی است که خود به خود بسط پیدا کرده و فراگیر میشود و با فرد و عمل فردی کاری ندارد یا اینکه بگوییم دولت منشاء دولت همچنان مبتنی بر اراده فرد است؛که ناقض واقعیت حاکم بر سرنوشت دولت مدرن خواهد بود. در شرایطی که دولت لیبرال در همه ساحتهای شخصی زندگی ما،و به بهانه رفع موانع موجود در مقابل آزادی فرد حضور دارد با قسمی تناقض مواجه هستیم که بر اساس آن انسان در راه آزادی خود فریب میخورد؛ و لیبرالیسم نظریه این فریب است.
دکتر جهانگیر معینی علمداری: قدرت، شهروند و جماعت
من بنا ندارم از موضع لیبرال صحبت کنم. و اگر با در نظر گرفتن شرایط حاکم بر جامعه ما به موضوع صحبت من نگاه کنید، در مقایسه با رادیکالهای فعال در جامعه ایرانی صحبت من رادیکال نیست؛ اما اگر این صحبت را در ارتباط با متوسط جامعه در نظر بیاوریم، صحبتی رادیکال است؛ اما مطمئناً صحبت من بر مبنایی لیبرال پایه گذاری نشده است. در بحثی که من مطرح میکنم مردم به عنوان مبنا و نه منبع قدرت در نظر گرفته شده است. مفهوم مبنا بیشتر مفهومی است که بر این اساس شکل گرفته است که هر دولتی بدنبال افزایش توان خودش است و برای این کار به منابع مختلفی مراجعه میکند که مردم هم یکی از این منابع است. آن چه من بنا دارم درباره آن صحبت کنم این است که نمیشود از دولت صحبت کرد بدون آنکه از مردم صحبت کرد. یعنی از نظر من مردم در ذات قدرت سیاسی مورد نظر قرار میگیرند نه به عنوان منبعی که میشود از آنها استفاده کرد یا نه. بحثی که امروز من مطرح میکند بر دو پیش فرض پایه گذاشته شده است؛که خیلی خوشبینانه نیستند: اولا من فکر میکنم که سیاست در ذات خود مفهومی شقه شده است، دوماً اینکه تداوم این شقه شدگی سیاست را به امری نا ممکن تبدیل میکند. یعنی اگر این دو شقگی مرتفع نشود، سیاست مخال میشود. ان دولتها هستند که با استفاده از ایدئولوژی تلاش میکنند تا این شقه شدگی را یکپارچه کرده و سیاست را ممکن کنند.بر خلاف روایت مرسوم از سیاست که بر فهمی واحد از سیاست بنیان گذاشته شده است من از فهمی دفاع میکنم که سیاست را دو شقه در نظر میآورد. هر دوی این شقهها به نحوی به طور مستقیم با مرد و نقش آنها در سیاست ارتباط برقرار میکند. این یونانیها بودند که برای اولین بار متوجه شدند که سیاست در ذات خودش رابطهای سیاسی است که در شارع عام اتفاق میافته و بخاطر همین وقتی از سیاست صحبت میکنیم نمیتوانیم مردم را نادیده بگیریم. مردم وضعیت دوگانهای دارند که در سیاست آزار دهنده است و به نظر من اولین دولتی که شکل گرفت برای ایجاد یکپارچگی میان این دو شقه بوده است. این دوشقگی یکی در نظر گرفتن مردم به عنوان یک کامیونیتی و جماعت است که بر مبنای هم اندیشی و عقل عمل می کند، تصمیم می گیرد و براساس این تصمیم سیاست گذاری میکند، و حوزه تقسیم شدگی، که حوزه نابرابریها و رقابتهاست که خیلی هم بر اساس حوزه اول قابل تبیین نیست. مشکل کار فیلسوفان سیاسی این است که همیشه از یکی به نفع دیگری صرف نظر کردهاند؛ و به این ترتیب سیاست را ساده تر کردهاند. با این وجود سیاست به نظر من هر دوی اینهاست. مسئله وقتی پیچیده تر میشود که ببینیم هر دوی اینها به نحوی با مردم ارتباط برقرار میکند. مخصوصاً دو فاکتور این وضعیت رو پیچیده میکند. فاکتور اول این است که جامعه اصول امری بی ثبات است، و این مخصوصاً در ایران طرفداران زیادی دارد که ما همیشه به قدرتی قاهر نیاز داریم که بتواند این امر بی ثبات را، ثابت کند؛ و دوم این که جامعه یا اجتماعی در اساس خود امری نا همگن است و ما برای پیش بردن سیاست باید دائماً آنرا همگن کنیم. بنابراین میلی که در سیاست به عنوان امر ممکن وجود دارد برای حذف بی ثباتی و ناهمگنی دوباره سیاست را به چیزی به مراتب ساده تر از آنچه واقعا هست تبدیل می کند. بنابراین تنها کاری که برای تحمل پذیر تر کردن حکومت برای مردم میتوانیم انجام بدهیم این است که سعی کنیم تعادلی میان این دو شقه برقرار کنیم. نظامهای سیاسیای که شقه اول، یعنی سقه مربوط به ثروت را حفظ میکنند معمولاً دچار ضعف در مشروعیت هستند. من خودم شخصاً سیاست را به هیچ وجه به این عنوان که به معنای تکمیل کردن یا مدیریت کردن مسئله اجتماعی نمی دانم؛ همینطور از نظر من کار سیاست اقناء مردم هم نیست. کاری که نهایتاً سیاست انجام می دهد، برای این که به امری ممکن تبدیل بشود این است که مردم به عنوان منبع حاکمیت، به نامشان حکومت شود. این اتفاقی است که در همه دنیا در حال انجام شدن است.من فکر می کنم که برای گذار از این امر ناممکن به امری ممکن مردم به نام تبدیل میشوند. و در همه جا از این نام صحبت میشود.من فکر میکنم برای برقرار کردن قسمی تعادل میان این دو شقه، مفهوم زیست جهان میتواند راهگشای کار اندیشمندان سیاسی باشد. من شخصاً راه حلهای رادیکال را ترجیح نمیدهم و به جای آن تحول زیست جهان رو به عنوان سیاستی دموکرات تر پیشنهاد میکنم. در نهایت باید دو مسئله را در نظر داشته باشیم: یکی اهمیت دموکراسی برای قدرت است و دیگری اهمیت فرهنگ برای قدرت است.
دکتر حمید ملک زاده: جماعتگرایی آنارشیستی: مقدمهای پدیدارشناختی برجماعت گرایی
چیزی که من بنا دارم از آن صحبت کنم وجه سیاسیتر همه آن مباحثی است که در یکی دو سال گذشته به بهانههای مختلف سعی کردهام درباره آنها صحبت کنم. من این کار را از طریق صورتبندی خاصی از آنارشیسم انجام خواهم داد. بعد از آن این صورت بندی را در ارتباط با دو مفهوم قدرت تأسیس و قدرت مستقر توضیح میدهم و نهایتاً درباره این صحبت خواهم کرد که آنارشیسم چه نسبتی با این دو مفهوم برقرار میکند مطالبی را خواهم آورد و در پایان کار فهم خودم از جماعت گرایی پدیدارشناختی آنارشیستی ارائه خواهم داد.
همانطور که احتمالاً انتظار دارید بحث من درباره سیاست است؛ یعنی درباره قدرت مؤسس و مسائل مربوط به آن صحبت خواهم کرد. استفاده از آنارشیسم در این سخنرانی قسمی علاقه شخصی به این مفهوم یا جنبش فکری نیست. من کارکرد خاصی را برای این مفهوم در صورتبندی نهایی خودم از سیاست پیش یسنس کردهام. این مسئله را در نظر بیاوریم که پرسش درباره چیستی وضع مطلوب، یعنی وضعیتی که در آن دولت وجود نداشته باشد، همواره در مقابل آنارشیستها قرار داشته است، و همینطور این نکته در نظر بیاوریم که آنارشیسمهای متفاوت به اعتبار پاسخی که به این پرسش دادهاند از یکدیگر متمایز میشوند. بر اساس فهمی که من از آنارشیسم ارائه میکنم، این پرسش، و نفسِ پاسخ دادن یک جور دام تئوریک ات که در مقابل هر نظریه پرداز آنارشیستی قرار دارد. من معتقدم که هر پاسخی برای این پرسش متناقضنما، ناصحیح و غیر ضروری است. آنچه آنارشیستها به طور کلی درباره آن اشتراک نظر دارند را باید در ضرورت بازگشت به قسمی عمل تأسیسی مبتنی بر مردم جستجو کرد. من مفهوم عمل تأسیسی را در ارتباط با فهم یونانی از پولیتئیا به کار میبرم. بر اساس فهم یونانی از پولتئیا با سه معنای متفاوت،اما در پیوند با یکدیگر مواجه هستیم:1. پولتئیا در مقام عمل تأسیس، 2. پولتئیا در مقام عمل به مثابه شهروند پولیس، و 3. کانستیتوشن به معنای بنیانی که شهر روی آن پایه گذاشته شده است، قسمی شیوه زیست،نوعی از حیات. سیاست در مقام کانستیتوشن، در جهان جدید دچار تغییراتی بنیادین میشود. بر اساس این تغییر، کانستیتوشن در ارتباط با مفهوم بُدنی sovereignty باز صورت بندی میشود. بدین ترتیب کانستیتوشن به مثابه شکلی از زندگی، به سند، قانون یا وضع مستقر تغییر شکل میدهد. در جهان جدید نظریههای کانتیتوشنال با هدف صورت بندی کردن آتوریته نهایی دولت شکل میگیرند. در میان همه این نظریهها، گونههای متفاوتی از جاعت گرایی را می توانیم مورد شناسایی قرار بدهیم که هنوز، امکان حفظ کردن فهمی از مردم و جماعت پس از تأسیس دولت را زنده نگه میدارند. با این وجود جماعتگرایی از سه مسئله یا مشکل اساس رنج میبرد: 1. مسئله ادعاهای بی مبنا درباره فرد، 2. مسئله بیناسوبژکتیو بودن خیر، و 3. مسئله چیستی جماعت. بر اساس مشکل اول جماعت گرایی به اضمحلال فرد در جماعت منتهی میشود. از این منظر فرد یا به طور کامل در جماعت مضمحل میود و یا اینکه به یک جور هستی متافیزیک تبدیل میگرد. در زمینه مشکل دوم جماعت گرایی با این مسئله مواجه هستیم که جماعت گرایان نمی توانند این مسئله را در نظر بگیرند که هویّت جمعی شخص ضرورتاً مستلزم عدم پیگیری شر دیگری برای برآوردن خیر شخصی نیست؛ و در باره مسئله سوم، با نا معلوم بودن چیستی جماعت مواجه هستیم. من فکر می کنم که ایگولوژی هوسرل، این امکان را برای ما فرآهم میآورد که بتوانیم این مشکلات را مرتفع کنیم. این ایگولوژی از یک طرف تقویم بینا سوبژکتیو ایگو، ما و خیر مشترک را به عنوان ابزاری مفهومی برای حل کردن این معضلات فراهم میآورد و از طرف دیگر بخاطر نسبتی که میان شکل گیری «ما» و تجربه نیندیشیده یک بیناسوبژکتیویته برقرار میکند، توصیف متکافیای درباره کیفیات مربوط به جماعت و چیستی آن فراهم میآورد. بدین ترتیب من انتظار دارم که شکلی از وفاداری به جماعت به عنوان منبع قدرت مؤسس، در مقایسه با قرائتهای حقوقی مبتنی بر نظریههای کانستیتوشنال، در شکلی از پدیدارشناسی آنارشیستی جماعتگرا بتواند توضیح مناسبی از چیستی سیاست و دفاع از آن را برای ما فراهم آورد.
پرسش و پاسخ
این جلسه علمی و ارزشمند با پرسش و پاسخ میان مخاطبان و حضار با سخنرانان محترم به پایان رسید. پرسشهای مختلفی توسط حضار در خصوص موضوعات مطرح شده پیرامون سیاست و حدود و ثغور آن ارائه گردید. در پایان این نشست و در بخش پرسش و پاسخ، پرسشهایی مطرح شدند که برخی از آنها به شرح زیر بودند:
پرسش اول- آقای صمیم دانشجوی جامعه شناسی
من صمیم هستم دانشجوی کارشناسی: خطاب بنده به آقای دکتر دیباج است و پرسشم پرسشی اخلاقی است. چگونه به کسانی مانند من در وضعیت امروز ایران دفاع از حقانیت لیبرالیسم را، با اینکه حتی لیبرال هم نیستند، ضروری می دانند، چه پاسخی میدهند؟.
پرسش دوم-آقای بهرامی پژوهشگر اندیشه سیاسی
بهرامی هستم پژوهشگر اندیشه سیاسی، من هم موافق هستم با پرسشی که آقای صمیم گفتند. من واقعاً از صحبتهای آقای دکتر دیباج متأثر شدم. من نقدم صریح هست. من امروز اینجا آمدم تا جهتی که نسبت به آزادی دارم اندکی به سمت آزادی رفته باشد. اما وقتی در مقابل صحبت های آقای دکتر دیباج مینشینم میبینم که ایشان لیبرالیسم را نظریه فریب میدانند. به نظر من نقد آقای دیباج از منظری ارسطویی هست. بحث سر این هست که ارسطو در مقابل لیبرالیسم طفلی است که اصلا نمیداند آزادی در نگاه لیبرال چیست؟ حتی لیبرالیسم خود انتقادی قدرتمندی دارد. اگر این صحبت آقای دکتر دیباج را بپذیریم، آن وقت ایشان چه پاسخی برای ما دارند که به دنبال آزادی هستیم؟ دکتر معینی علمداری نیز، با بخشی از صحبت دکتر معینی علمداری نیز موافق هستم جز اینکه در ابتدای بحث فرمودید که بحث مختص شماست در حالی که من فکر می کنم شقه گذاری را در کانت هم میتوانیم مشاهده کنیم.
پرسش سوم
نظری در مورد سخنان آقای دکتر ملک زاده دارم و یک پرسشی هم از آقای دکتر معینی. نکتهای که شما آقای دکتر ملک زاده طرح کردید من احساس میکنم که درواقع جدال بین حقوق و سیاست هست که اگر بخواهیم در ایران به آن نگاه کنیم نمی توانیم مصداقی برای آن پیدا کنیم. اما درباره صحبت آقای دکتر معینی تا جایی که به یاد دارم از زمان انتشار کتاب زیست جهان شما با این پرسش مواجه بودم که شما از منظری دولتی به زیست جهان نگاه می کردید که دولت سطوح چندگانه مردم را در نظر نمیآورد و از این طرف هم خود مردم این مسئله را نادیده میگیرند. با توجه به این موضوع رابطههای زیست جهان چطور ساخته میشوند؟.
گروه روندهای فکری پژوهشكده مطالعات استراتژیک خاورمیانه امیدوار است چنین آثار و نشستهایی بتواند در حل و فصل معضلات جامعه، کشور ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه نقش داشته باشد و راههای برون رفت از معضلات موجود را بگشاید.
گزارش: گروه روندهای فکری در خاورمیانه