تحلیل دکتر محمود سریع القلم از علل شکست دموکراسی در ایران
سریع القلم معقد است که بدون توسعه اقتصادی حصول به دموکراسی و توسعه سیاسی و به طور کلی توسعه خیال خامی بیش نیست. او معتقد است فرهنگ مدارا تنها با کار اقتصادی فراهم می آید. « افرادی که از دموکراسی سخن میگویند شاید آگاهی لازم را ندارند. شاید نمیدانند که ایرانیان چقدر از هم گریزان هستند. این روزها به هر شهر اروپایی یا آمریکایی بروید، یک گروه چینی فعال و پرتلاش میبینید. چینیها آموختهاند که چگونه با هم زندگی و همکاری کنند و کوتاه بیایند. از هم حمایت میکنند. یهودیها هم اینگونه هستند و خیلی با هم همکاری میکنند. در مقابل به اجتماع ایرانیها در داخل و خارج از کشور نگاه کنید، عموماً از هم فرار میکنند. وقتی همکاری و مدارا نمیکنیم، وقتی واژه سازش، واژهای منفی در فرهنگ ایرانی است و اگر من با فردی سازش کنم، یعنی اینکه ابهت من زیر سوال رفته، فکر میکنید این فرهنگ میتواند تولید کند یا حزب بسازد؟» دکتر محمود سریع القلم در ادامه مشروح این مصاحبه مفصل در ذیل آمده است:
تعریف شما از توسعه چیست؟ اصلا در ایران تعریف مشخصی از توسعه وجود دارد؟
من معتقدم؛ کشورما صاحب مبهمترین تعاریف در این حوزه درمیان کشورهای در حال توسعه است و به همین دلیل کانونی، توسعه آن به تأخیر افتاده است چون توسعهیافتگی صراحت مفهومی میطلبد. ما عجیب به فضیلت ابهام علاقه داریم و در تعریف مفاهیم، و در چارچوبسازی مفاهیم، عموماً ضعیف هستیم. بنابراین، مناسب است که در رابطه با توسعه، دموکراسی، توسعه سیاسی، و تناسب بین این مفاهیم، تعاریف دقیقی را ارائه دهیم. نکته دوم، این است که اظهار نظرهای ما در این رابطه به خصوص در رابطه با این مفاهیم، نمیتواند خارج از تجربه تاریخی بشری باشد. یعنی نمیتوانیم، آرزوهای خود را به جای تحلیل ارائه دهیم. اگر میخواهیم ببینیم چه رابطهای بین اصول توسعه و الگوهای توسعه وجود دارد یا چه رابطهای بین توسعه اقتصادی و دموکراسی میتواند وجود داشته باشد، باید تجربه بشری را مطالعه کنیم. تاریخ انباشتهشده را مطالعه کنیم و بر اساس واقعیتهایی که وجود دارد نظر دهیم. اگر بخواهیم با ذهنیتهایی که داریم یا براساس آرزوهای خود نظر بدهیم، تحلیلهایمان درست از آب در نمیآید و بعد در تنظیم راهبردها و سیاستگذاریها هم مشکل پیدا میکنیم. اولین نکتهای که من در رابطه با پرسش شما میتوانم مطرح کنم، این است که توسعه در یک جغرافیای خاصی در اروپا، متولد شد، شکل گرفت و تکامل پیدا کرد. بعد به نظام بینالملل تسری داده شد. این اصل یک معنای تلویحی دارد و آن اینکه، هر کس میخواهد در رابطه با توسعه صحبت کند، باید تاریخ اروپا را خوب بداند؛ مستقل از اینکه توسعه در ایران چه معنایی دارد. میخواهم بگویم توسعه در قالب و چارچوب خاص تاریخی و در جغرافیایی خاص تعریف شد، شکل گرفت و تکامل یافت و به آمریکای شمالی و ژاپن و دیگر کشورها رسید. بعد به تدریج در قرن ۲۰ در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، نمونهها و مصادیق مختلفی پیدا کرد. از این جنبه، فکر میکنم، تسلط بر تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اروپا کمک میکند که مفاهیم را دقیق تعریف کنیم. از اینجا وارد بحثی میشوم که آقای دکتر نیلی شروع کردند. ایشان در باره اصول توسعه سخن گفتند و احتمالا شما هم به خاطر دارید که اوایل دهه هفتاد بحثی داشتم تحت عنوان اصول ثابت توسعه و منظورم همین نکاتی است که امروز شما به آن اشاره کردید. یعنی چه در اروپا، چه در آمریکای شمالی، چه بعدها در آسیا و آمریکای لاتین، هر کشوری که تمایل داشت به سمت توسعه حرکت کند، اصولی را رعایت کرده است. آقای دکتر نیلی به چهار مورد اشاره کردند. من هم میخواهم چند نکته را به مواردی که ایشان اشاره کردند،اضافه کنم. یعنی اصولی که به زعم من جزو اصول ثابت مقوله توسعه هستند. این اصول ربطی به جغرافیا، تاریخ، فرهنگ و بعد نظام باورها یا بعد مساحت یک کشور یا ماهیت نظام سیاسی آن ندارند.
قبل از اینکه این موضوع را مطرح کنید، اشاره کردید، توسعه در واقع در حوزه عمل، در جغرافیای خاصی به نام اروپا شکل گرفته است. اکنون توسعه در کشورهای آسیایی به خصوص جنوب شرق آسیا و ترکیه بومی شده است؟
نکته اصلی این است که همان اتفاقات که در غرب اروپا و شمال اروپا و بعد هم در شمال آمریکا رخ داد، در ژاپن و در آمریکای لاتین هم اتفاق افتاده است. نخست اینکه هیچ کشوری را پیدا نمیکنید که توسعه پیدا کرده، ولی دایرة عملکرد آن بینالمللی نبوده است. هر کشوری که توسعه پیدا کرده، ارتباطات گسترده بینالمللی داشته است.حتی چپهای ترکیه سیاستهای اقتصادی آقای «تورگوت اوزال» را ادامه دادند.یعنی «بولنت اجویت»، «مسعود ییلماز» و بعدها «رجب طیب اردوغان»، مسیر تورگوت اوزال را ادامه دادند. در این مسیر چند اتفاق رخ داد. نخست اینکه ترکیه روابط بینالمللیاش را تحکیم بخشید.بعد اجرای قاعده و قانون به عنوان یک اصل پذیرفته شد. در مرحله بعد قوانین مربوط به تولید، واردات، نحوه بنگاهداری، سیستم مالیاتی و دیگر قوانین بنیادین نوشته شد. یعنی همه قبول کردند که با اصولی مشخص، فعالیت اقتصادی کنند. پذیرفتن این اصول، باعث قاعدهمندی در ترکیه شد. حالا این اصول را به یک اصل دیگر ارتباط میدهم؛ نهادسازی. در ایران، گروههای زیادی داشته و داریم که بیشتر بر اساس منافع، دور هم جمع میشوند. نهاد، یعنی اینکه عدهای به خاطر اعتقاد به یکسری قواعد، دور هم جمع شوند. یعنی فرد، به خاطر فکری که دارد و قاعدهای که قبول دارد، در نهادی فعالیت کند. ما در ایران خیلی سابقه نهادسازی نداریم و فکر میکنم هنوز هم دراین زمینه بسیار ضعیف هستیم. به این خاطر که در ایران، فرد بهمراتب از نهاد مهمتر است. فرد، بهمراتب از جمع مهمتر است. جالب است که در محافل بینالمللی، کنفرانسها و نشستهای بزرگ عده زیادی جمع میشوند و در رابطه با یک مفهوم، چند ساعت با هم صحبت میکنند یا به حرف هم گوش میدهند و بعد در رابطه با سیاستی بحث و تبادلنظر میکنند. در ایران، بحثها عموماً حول و حوش افراد است. یعنی همه کنجکاوند ببینند افراد چه میکنند. افراد چگونه فکر میکنند. شاید این رفتار به این دلیل شکل گرفته که در ایران در طول قرون متمادی نظام پادشاهی داشتهایم که درآن، همیشه کاریزمای فرد، شوکت فرد، ابهت فرد بر نهاد، اولویت داشته است. شما روزنامهنگارید. از شما میپرسم، دو نفر از مسوولان کره جنوبی را نام ببرید. ممکن است شما نشناسید. به این خاطر که کره جنوبی یک فرد یا چند فرد نیست. یک سیستم است. در مقابل میتوانید چندین سیاستمدار عراقی را نام ببرید. چرا؟ چون در عراق هنوز افراد مهم هستند. بنابراین در رابطه با اصول توسعه، نهادسازی خیلی کلیدی است.
چرا شما معتقدید که توسعه سیاسی شکل نمی گیرد مگر آنکه توسعه اقتصادی پیش از آن شکل گرفته باشد؟
به این ترتیب میخواهم به آنها که معتقدند توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است،بگویم تجربه غرب به ما میگوید که آنجا اول، بنگاه اقتصادی به وجود آمد، و بعد مقدمات کار سیاسی در تشکل سیاسی ایجاد شده است.کار سیاسی در تشکل است. پیشرفته آن هم حزب است. کجا مردم یک جامعه یاد میگیرند که با هم کار کنند؟ در قرن ۱۸ در اروپا و آمریکا بنگاه اقتصادی به وجود آمد. تشکیلات اقتصادی به وجود آمد و هزاران نفر در آنجا مشغول به کار شدند. در دوره مرکانتالیستها در اروپا یا آمریکای لاتین، شبکه بینالمللی وجود داشته است. مردم آنجا همکاری را یاد گرفتند. فهمیدند که باید دور هم جمع شوند و هدف تعریف کنند، قواعدی را مشخص کنند.پس از آن است که بنگاه میسازند و میتوانند ثروت تولید کنند. تاریخ به ما میگوید که از رنسانس، فعالیت اقتصادی در بنگاه شروع شد. جریانها و گروههای مختلف صنعتی شکل گرفتند. موفق به استخراج معادن شدند وبعد به تجارت رو آوردند. کار جمعی را آموختند. از همه مهمتر فرهنگ مدارا به عنوان یک اصل سیاسی، از فعالیت اقتصادی اروپاییها شروع شد. معمولا فعالان اقتصادی بهتر از فعالان سیاسی اهل مدارا هستند. به این ترتیب نهادها شکل گرفتند. دلیل اینکه جوامع ایدئولوژیک میشوند این است که تولید در میان آنان، اصل نیست. تولید به انسانها، اصل همکاری را میآموزد. مهمترین محرکه عقلانیت در تاریخ چند قرن اخیر، تولید بوده است. هرچند کتاب و کنفرانس و دانشگاه مهم است اما ریشه ظهور و تکامل عقلانیت در فعالیتهای اقتصادی بخش خصوصی بوده است. سپس اندیشمندان سیاسی و فلاسفه آنچه آنان انجام دادهاند را نظریهپردازی کردهاند. ایدئولوژیک به معنای جزمی بودن ریشه در عدم خلاقیت فکری دارد. خلاقیت فکری نیز به تولید و آزادی عمل در تولید مربوط است. بنابراین، اصل مدارای میان انسانها به فعالیت اقتصادی آنها مربوط میشود که زمینهساز عقلانیت است و سپس صورت تکاملیافته آن در سیاست ظاهر میشود.
شما در بحثتان اشاره کردید که توسعه به نوعی با تلاش بنگاههای اقتصادی غیر دولتی و تلاش مرکانتالیستها در اروپا شکل گرفت،در عین حال حاکمیت را نیز به عنوان موتور محرکه توسعه مطرح میکنید. آیا این دو بحث با یکدیگر تضاد پیدا نمیکند؟
خیر. به این خاطر که من صحبت از نیروی محرکه میکنم. مردم میتوانند دور هم جمع شوند و تشکل پیدا کنند، آموزش ببینند. این روند، طولانی است. اما حاکمیتها وقتی تصمیم به توسعه میگیرند، کارها خیلی سریعتر انجام میشود. مثلا چین ۴۰ سال قبل را در نظر بگیرید، فقر عمومی حاکم بود و مردم به سختی زندگی میکردند.در دوره «مائوتسه تونگ» فقر عمومی در سطح اکثریت حاکم بود اما در درون حزب کمونیست چین، افرادی چون «دن شیائوپنگ» ظهور میکنند و میگویند به این شکل نمیتوانیم زندگی کنیم. همسایه ما ژاپن است که تبدیل به اقتصاد دوم جهان شده اما ما کشوری هستیم، با این همه جمعیت و امکانات ولی مردم ما از گرسنگی میمیرند. شیائوپنگ و همفکرانش آنقدر تلاش میکنند تا در نهایت موفق میشوند برای تغییر وضع موجود، اجماع ایجاد کنند. جامعه چین هم میپذیرد که تغییر و توسعه به نفع مردم است. رسیدن به فهم مشترک از وضع یک کشور، شرط موتور محرکه بودن حاکمیت است.
گفته میشود فرهنگ مردم، باورهای مردم، و آن چیزی که در طول هزاران سال، در بطن مردم شکل گرفته خیلی در روند توسعه اثر دارد. مثل فرهنگ کنفوسیوس در چین که کار گروهی را تشویق میکند. میخواهم بپرسم آیا بین فرهنگ مردم و توسعه نسبتی وجود دارد؟
به نکته خیلی مهمی اشاره کردید. توسعه، در نهایت یک سیستم میخواهد. ممکن است نیروی محرکه توسعه،یک نفر مثل ماهاتیر محمد باشد، اما ماهاتیر محمد هم باید یک سیستم ایجاد کند تا توسعه محقق شود. ریشه سیستم در همکاری است؛ همکاری، برای تولید، برای توزیع، برای مدارای اجتماعی، برای رعایت قانون و همه چیز. فرهنگ کنفوسیوسی، و فرهنگ بودایی، کلاً، فرهنگ مداراست. رعایت حقوق دیگران. بعد، رعایت اخلاق اجتماعی. بعد، ایجاد برابریهای اجتماعی. مبارزه با فقر. و این فرهنگ خیلی به روند توسعه در چین کمک کرده است. در اروپا هم همینطور. به لحاظ تئوریک، لیبرالیسم اقتصادی در اروپا به شکلگیری سیستم کمک کرد. عنصری که در آسیا هم به عنوان سرمایه اجتماعی یعنی بودائیسم وجود داشت و بعد وقتی اقتصاد آزاد پذیرفته شد، خیلی به روند توسعه در این منطقه کمک کرد. فرهنگ بودایی و فرهنگ کنفوسیوسی همکاری را ترویج میکنند. چرا در آسیا خیلی سریع بنگاهها به وجود آمدند، کارخانهها به وجود آمدند، صنایع راه افتادند؟ چون مردم این منطقه خیلی با هم خوب کار میکنند. لایه دیگری که پرسش خوب شما دارد این است که در یک جامعه، نزاع و کشمکش و اختلاف چگونه حل میشود؟ یکی از روشهایی که میتوانیم جوامع را بشناسیم، طرح این سوال است که در این جامعه اختلاف چگونه حل میشود؟ وارد جامعه فنلاند میشویم، میخواهیم ببینیم در این جامعه آدمها که با هم نزاع میکنند و دچار اختلاف میشوند، چگونه حل وفصل میکنند؟ در انگلیس چطور؟ در یک کشور عربی چطور؟ در فرهنگ ژاپنی چطور؟به این ترتیب ارتباطی مستقیم و ارگانیک و پیچیده، بین سرنوشت توسعه یک کشور، و روش حل و فصل اختلافات وجود دارد. در مقابل، تاریخ ایران را بخوانید، تاریخ ما،مملو است از تبعید، حذف، ترور، خیانت و مهاجرت. در حال حاضر روی اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی کار میکنم. در سالهای ۵۱ و ۵۲، بخشی از تحصیلکردهها و تکنوکراتها از ایران مهاجرت کردند. همان دورهای که درآمدهای نفتی ایران زیاد شد، حس استبدادی شاه غلیظتر شد، و او دیگر حرف کسی را گوش نمیکرد، و همه دیدند اینجا یک نفر است که به تنهایی تصمیمهای اقتصادی، نظامی،امنیتی، اجتماعی و سیاست خارجی میگیرد. در اقتدارگرایی، عموم مسایل به گونهای طراحی و هدایت میشوند تا یک نفر در قدرت باقی بماند.شاه هم رسماً گفت هر کسی که این روند را دوست ندارد، گذرنامهاش را بردارد و برود. به این ترتیب یک عده دیدند که نمیتوانند در ایران زندگی کنند و در سالهای ۵۱ و ۵۲مهاجرت کردند. این روش حل نزاع و اختلاف در ایران است. یک استاد ژاپنی میگفت، از بچگی به ما یاد میدهند، که تا میتوانید، با دیگران مدارا کنید. این باورها به «شینتوئیسم» برمیگردد که ژاپنیها به عنوان مرام اجتماعی-اخلاقی پذیرفتهاند و آموزههای آن در فرهنگ،اقتصاد، بنگاهداری و سیاست ژاپن بسیار اثرگذار بوده است.در مقابل، ما در ایران فرهنگ مدارا نداریم.یاد نگرفتهایم با هم مصالحه کنیم. از تضعیف و تخریب یکدیگر لذت میبریم. شما چند تجربه انتقاد به دیگران دارید؟ تا به حال چند بار ملایم و محترمانه انتقاد کردهاید اما احتمال اینکه روابط شما پس از طرح انتقادات ادامه پیدا کرده باشد،بسیار ضعیف است. یعنی ما هنوز مساله انتقاد را در جامعه حل نکردهایم.در واقع، میخواهم بگویم افرادی که در ایران صحبت از دموکراسی میکنند، اول باید این مسائل را حل کنند. اول بایدفرهنگ انتقادپذیری را فراگیر کنند. بعد باید یاد بگیریم چگونه با هم همکاری کنیم. . این روزها به هر شهر اروپایی یا آمریکایی بروید، یک گروه چینی فعال و پرتلاش میبینید. چینیها آموختهاند که چگونه با هم زندگی و همکاری کنند و کوتاه بیایند. از هم حمایت میکنند. یهودیها هم اینگونه هستند و خیلی با هم همکاری میکنند. در مقابل به اجتماع ایرانیها در داخل و خارج از کشور نگاه کنید، عموماً از هم فرار میکنند. وقتی همکاری و مدارا نمیکنیم، وقتی واژه سازش، واژهای منفی در فرهنگ ایرانی است و اگر من با فردی سازش کنم، یعنی اینکه ابهت من زیر سوال رفته، فکر میکنید این فرهنگ میتواند تولید کند یا حزب بسازد؟ چون هم تولید و هم حزب، هر دو نیاز به همکاری دارند.
منبع: پایگاه خبری و تحلیلی ندای ایرانیان / سعید سیف