گروه مطالعاتی روندهای فکری
ریشه های بنیادگرایی اسلامی در منطقه خاورمیانه: با تکیه بر آرای بابی سعید
مقدمه
گروه روندهای فکری در ادامه پروژه ریشه شناسی و جامعه شناسی خشونت در خاورمیانه، این بار به سراغ اندیشمند و کتابی رفته است که در ایران بسیار کم خوانده شد اما سبک نگارش و ایده و روش نویسنده این کتاب، بسی فراتر از توجه خوانندگان آثار اوست. به همین منظور از آقای محمد عبادی فر، محقق ژرف نگر در باب تحولات عینی و ریشه های ساختاری آنها دعوت به عمل آمد تا در حضور اعضای گروه روند های فکری و دیگر علاقمندان به روایت آرای سعید و نقد گزاره های اساسی این کتاب و نقد روایی آنها بپردازد.
آنچه در ادامه می آید مشروح سخنان محمد عبادی فر در تفسیر افکار و آثار بابی سعید است در تاریخ 27 شهریور 1392 در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است.
ایده های مرکزی بابی سعید
ضمن تشکر از حضور محققان محترم و با احترام به حضور شما ، مایلم بحث خودم را بدین ترتیب شروع کنم که :
برای فهم نگاه بابی سعید به ریشه ها و روندهای بنیادگرایی ، بهتر است به کتاب اصلی و مهم او یعنی هراس بنیادین تمرکز کنیم. با تاملی مختصر می توان بن مایه های اصلی کتاب او را به صورت زیر خلاصه نمود :
بابی سعید عنوان می کند که در تحلیل مسئله ظهور اسلام گرایی در عصر جدید از روش دیرینه شناسی و تبارشناسی میشل فوکو استفاده می کند.
سعید تعریف جدیدی از کمالیسم ارائه می دهد؛ کمالیسم که در ادبیات نوسازی کشورها به عنوان شیوه ای از نوسازی مطرح بود در نظریه بابی سعید و در کتاب هراس بنیادین تبدیل به رویکردی در برابر اسلام گرایی می شود که بعد از الغای خلافت در ترکیه به وقوع پیوست. در این راستا او تمامی دولتهایی را که بعد از مرحله استعمارستیزی قدرت دولتی را در اختیار گرفتند به عنوان رژیم های کمالیستی نام می برد.
از منظر سعید کمالیسم دارای 4 ویژگی مشخص می باشد: 1. سکولاریسم، 2. ناسیونالیسم، 3. مدرن سازی (تجدد)، 4. غربی شدن. سعید توضیح می دهد که در تفکر کمالیستی اسلام مظهر شرق است و برای غربی شدن باید اسلام را کنار گذاشت و به سمت غرب حرکت کرد. سعید در کتابش ادامه می دهد که در تفکر کمالیستی مدرن شدن برابر با غربی شدن در نظر گرفته شد و همین امر زمینه ظهور اسلام گرایی را ایجاد کرد. کمالیسم به نوعی بازنمایی شرق و در معرض نمایش گذاشتن شرق شناسی است و تعمیق تقابل دوتایی غرب و شرق است و در این راستا اسلام گرایی که در شرق شناسی معادل شرق در نظر گرفته شد، برای مدرن شدن در تفکر کمالیستی باید به کناری نهاده شود.
تأثیر کمالیسم بر اسلام در دیدگاه بابی سعید به موارد زیر می باشد: 1. فعال شدن مجدد اسلام، یعنی مداخله و فعالیت آنها، زمینه ظهور اسلام و طرح بندی اش با ساخت های هژمونیک جدید را فراهم ساخت و باعث شد که در مورد رابطه اجتماعات مسلمین اندیشه های بیشتری صورت گیرد و ظهور نظم مابعد اسلامی نیز مورد توجه قرار گیرد. 2. کمالیسم کوشید تا اسلام را مجدداً در سلسله دالهایی طرح بندی و مرزهای گفتمان کمالیستی را ترسیم کند. 3. کمالیستها اسلام را سیاست زدائی نکردند بلکه با حذف اسلام از مرکز ساختار نظم سیاسی خود، آن را سیاسی کردند. کمالیستها اسلام را آشفته و مغشوش کردند و با رواج دادن آن به فرهنگ عمومی و زمینه ای برای بازنویسی آن فراهم کردند.
سعید سؤالی را مطرح می کند مبنی بر اینکه چرا اسلام گرایی در برابر کمالیسم قرار گرفت و ایدئولوژی های دیگر نظیر لیبرالیسم و سوسیالیسم و سایر ایدئولوژی های دیگر به عنوان آلترناتیو کمالیسم مطرح نشدند؟ سعید پاسخ به این سؤال را این گونه می دهد که سایر ایدئولوژی ها همانند کمالیسم اروپا محور هستند و مدرن شدن در این ایدئولوژی ها برابر با غربی شدن در نظر گرفته می شود در حالی که اساساً اسلام گرایی در برابر غربی شدن و اروپامحوری قرار می گیرد. در واقع سعید به این امر نظر دارد که مدرن شدن برابر با اروپامحوری نیست و غرب با اتخاذ مدرنیته خود را جهانشمول کرد و این باعث شد که مدرن شدن با غربی شدن یکسان در نظر گرفته شود. از منظر بابی سعید اسلام گرایی جنبشی در برابر مدرن شدن نیست و اصولاً هیچ گونه تضادی با مدرنیته ندارد در عوض، اسلام گرایی در برابر اروپامحوری به پاخواسته است که سعی در ایجاد این تلقی است که اساساً مدرن شدن همان غربی شدن است و برای اتخاذ تجددگرایی باید به سمت غرب حرکت کرد. سعید این رویکرد را مورد نقد قرار می دهد.
بابی سعید ایجاد روند پست مدرنیته را فضایی می داند که در آن غرب مرکززدا شده است و از حالت جهانشمولی خارج شده است و در این فضاست که اسلام می تواند خود را به عنوان یک نظم هژمونیک در آینده مطرح نمایید. سعید در مورد پست مدرنیته، نظر واتیمو و یانگ را مورد توجه قرار می دهد و می پذیرد. آنها معتقدند که استعمار ستیزی نقطه شروعی برای پست مدرنیته و مرکز زدا شدن غرب است. یانگ تفکر پست مدرن را تلاشی در راستای زدایش خوی استعمارگری از فرهنگ اروپا می داند. در نتیجه بابی سعید به پست مدرنیته به عنوان فضایی می نگرد که اسلام خود را در معرض نمایش قرار می دهد.
بابی سعید اندیشه امام خمینی را به عنوان نقطه پایان کمالیسم می داند چرا که در اندیشه امام خمینی روند مدرن شدن روندی غربی نیست و در اندیشه امام خمینی اسلام توانست به عنوان نظم هژمونیک در رأس قدرت قرار گیرد و دوباره اسلام به عنوان دال برتر نظام سیاسی مطرح شود. او با اتکا به نظریه زبیده به این نتیجه می رسد که اسلام گرایی ضد مدرنیته نیست.
اسلام گرایی نه بر طرد مدرنیته بلکه بر رد غربی شدن استوار است. اسلام گرایی نه خشم کورکورانه و جزمی علیه مدرنیته، بلکه کوششی معطوف به تمرکززدایی از غرب است. تخریب رابطه مدرنیته با غرب فضایی ایجاد کرد که اسلام گرایی توانست خود را در درون آن جای دهد و در پرتو چنین موقعیت یابی است که می توان از ظهور آن به عنوان گفتمان سیاسی مهم یاد کرد.
کاستی های اساسی نظریه بابی سعید در فهم و تحلیل بنیاد گرایی
بابی سعید در سراسر کتاب بین دو گزاره در تناقض است و نمی تواند آنها را یکپارچه کند؛ آیا اسلام گرایی نتیجه ی تمرکززدا شدن غرب است و یا اینکه اسلام گرایی خود باعث تمرکززدا شدن غرب است؟
سعید نظریه واتیمو و یانگ را مبنی بر اینکه مرکززدا شدن غرب نتیجه استعمار ستیزی است می پذیرد در حالی که او کمالیسم را نتیجه استعمارستیزی می داند. کمالیسم نه تنها باعث مرکززدا شدن غرب نشد بلکه اساساً باعث تقویت غرب شد چرا که مدرن شدن را معادل غربی شدن قرار داد. بر این مبنا نمی توان ظهور کمالیسم را معادل پسامدرنیته تلقی کرد.
سعید این نکته را اذعان می کند که اسلام گرایی ضد مدرنیته نیست و می تواند روند مدرن شدن را پی بگیرد بدون اینکه غربی شود؛ در حالی که او مدرنیته را تعریف نمی کند و نمی گوید که اگر اسلام گرایی به سمت غرب نمی رود پس به کجا می رود و مدرنیته غیر غربی چگونه و دارای چه شاخص هایی است.
او در راستایی پیگیری دلایل تطابق یافتن مدرنیته و غربی شدن به نظریات گوناگونی روی می آورد و در نهایت نمی تواند دلایل منسجمی ارائه دهد چرا که او منطق اقتصادی و سرمایه دارانه جهانشمول شدن غرب را به کناری می نهد و به نظریات مطالعات فرهنگی افرادی مانند استیوارت هال روی می آورد. در واقع اگر او به مسائل اقتصادی توجه بیشتری نشان می داد شاید می توانست به راحتی دلایل جهانشمولی غرب و تطبیق مدرنیته و غرب را پیدا کند.
او سعی دارد که به اتکا به روش شناسی فوکویی و تحلیل مسئله ظهور اسلام گرایی بر مبنای نظریه گفتمان، در دام ذات گرایی نیفتد اما او دقیقاً در دام همان مسئله ای قرار می گیرد که سعی دارد از آن فرار کند. همچنین نمود این رویکرد را می توان در توجیه دال برتر اسلام و همچنین توضیح موجود بودن زبان طبیعی در پس زبان ثانویه، به راحتی نشان داد. او بر اساس رویکرد دریدایی قصد دارد که متافیزک حضور و از پیش موجود بودن دوگانگی در تفکر غربی را مورد سؤال قرار دهد در حالی که باز هم به همان حالت در دام آن قرار می گیرد و به یک تقابل دوتایی می رسد؛ اسلام گرایی و اروپامحوری.
بابی سعید در ابتدای کتاب به صورت هوشمندانه ای بحث را از بنیادگرایی اسلامی به سمت اسلام گرایی منحرف می کند و تحلیل او در سراسر کتاب به گونه ای است که این دو در نهایت یکی هستند و تفاوتی با هم ندارند در حالی که اگر واقع بینانه به جهان امروز توجه شود این دو مسئله یکسان نمی باشند و بسیاری از طیف های اسلام گرایی در غرب و اروپا مستحیل شده اند. او همچنین تفاوتهای موجود بین اسلام گرایی را توضیح نمی دهد و نحوه عملکرد دال اسلام را در آنها توضیح نمی دهد.
تقلیل دادن معنای پست مدرنیته به مرکززدا شدن غرب از جمله ایرادات مهم بابی سعید است و هیچ گونه توضیحی از پست مدرنیسم ارائه نمی دهد.
او در جایی از کتاب عنوان می کند که اسلام طبیعتی سیاسی داشت ولی کمالیسم آن را سیاسی کرد. در حالی که در ابتدای کتاب در نقد نظریه ساگان و دی ویس عنوان می کند که این دو بین حقیقت و سیاست تفاوت قائل شده اند. او در این گزاره باز هم حقیقت (اسلام) را در برابر سیاست و یا منفک از آن در نظر می گیرد. از طرفی اسلام در دستگاه خلافت (قبل از کمالیسم) کاملا یک امر سیاسی بود و تجلی بارز آن را می توان در دستگاه امپراتوری عثمانی به روشنی مشاهده کرد.
نگارش: گروه روندهای فکری