رئالیسم و سیاست خارجی آمریکا
استفان والت نویسنده و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی بر این اعتقاد است که دخالت های نظامی آمریکا در تحولات جهانی طی دو دهه گذشته محصول ائتلافی از نومحافظهکاران و بینالمللگرایان لیبرال می باشد. این در حالی است که به زعم او رئالیستها از تأثیرگذاری بر سیاست خارجی آمریکا و هم چنین انتصاب درپست های کلیدی محروم بوده اند. همین موضوع باعث شد که والت مقاله ای را با عنوان: "اگر رئالیستها عهده دار سیاست خارجی ایالات متحده امریکا بودند، چه میشد؟"با طرح 10 الویت مربوط به آن در سایت فارین پالیسی در 30 آوریل 2012 به رشته تحریر درآورد.
والت معتقد است سیاست خارجی ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد توسط ائتلاف نومحافظهکاران- بینالمللگرایان اداره شده است. این ائتلاف، طرفدار حفظ برتری آمریکا در قالب سیاست خارجی پویا می باشد که مشخصه هایی نظیر دفاع از حقوق بشر، گسترش دموکراسی حتی با استفاده از نیروی نظامی و ممانعت از گسترش سلاح های کشتار جمعی دارد. هم چنین اعضای این ائتلاف، دشمن کشورهای به اصطلاح محور شرارت هستند، از این رو درصدد استفاده مناسب از قدرت آمریکا برای بازداشتن و شکست قدرت های ضعیفتر و محق دانستن آمریکا برای رهبری جهان می باشند.
توجه به نقش و جایگاه نهادها و سازمان های بینالمللی به عنوان عامل تمایز و تفاوت رویکرد بینالمللگرا از رویکرد نئومحافظهکاران محسوب می شود؛ چراکه از منظر بینالمللگرایان، نهادهای بینالمللی نیز فاکتوری در جهت افزایش قدرت آمریکا به شمار می آیند در حالی که نئومحافظهکاران به دلیل ایجاد محدودیت برای آزادی عمل آمریکا دیدگاه مثبتی نسبت به نهادهای بینالمللی ندارند.
والت در ادامه فهرستی با 10 الویت در راستای تبیین این موضوع که اگر رئالیستها عهده دار سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا بودند، چه میشد؟ مطرح می نماید. البته با توجه به نوشته های اخیر او، شاید بتوان الویت یازدهم را نیز با عنوان "جنگ با ایران حماقت است"، به لیست ذیل اضافه نمود.
نخست، عدم وقوع جنگ عراق؛ در سال 1991 رئالیست هایی نظیر برنت اسکوکرافت که نقش کلیدی در دولت بوش پدر برعهده داشتند با هرگونه "عزیمت به بغداد" مخالفت کردند، چراکه می دانستند در صورت رهسپار شدن به عراق، این کشور تبدیل به باتلاقی برای آن ها خواهد شد. رئالیستها هم چنین، در خط مقدم مخالفت با جنگ عراق در سال 2003 قرار داشتند اما اخطارهای آن ها نوعی پیش گویی به شمار می آمد. اگر رئالیستها مسؤلیت اجرایی داشتند امروزه بیش از 4500 آمریکایی زنده بودند، بیش از 30 هزار سرباز مصدوم و مجروح نمیشدند و آمریکا بیش از یک تریلیون دلار پسانداز میکرد. هم چنین صدها هزار عراقی هنوز زنده بودند و توازن قوا در خلیج فارس با منافع ایالات متحده هماهنگتر و سازگارتر میبود.
دوم، عدم وقوع جنگ جهانی علیه تروریسم؛ اگر رئالیستها مسئول سیاست خارجی آمریکا بعد از 11 سپتامبر 2001 بودند از جنگ علیه القاعده و طالبان حمایت میکردند. در حقیقت، بر اساس رویکرد رئالیستی بعد از 11 سپتامبر باید بر القاعده و دیگر گروه های تروریستی که تهدید مستقیمی برای ایالات متحده محسوب میشدند، تمرکز می گردید نه این که از همه گروه ها به عنوان دشمنان ایالات متحده نام برده می شد. علاوه براین نه تنها ایران، عراق و کره شمالی به عنوان محور شرارت در گستره جنگ علیه تروریسم مطرح نمی شدند، بلکه هرگز استراتژی نادرست امنیت ملی آمریکا در سال 2002 در چارچوب جنگ پیشگیرانه نیز تدوین نمیشد.
سوم، اجتناب از موضوع دولت - ملت سازی؛ رئالیستها میدانند که تغییر جوامع خارجی اقدامی نامطمئن و هزینه بردار است که به ندرت نیز نتیجه خواهند داد. عملیاتی کردن دولت - ملت سازی در کشورهای فقیر که اختلافات عمیق داخلی و نفرت از دخالت خارجی دارند و نیز سابقه تاریخی دموکراسی ندارند، دشوار تر است. اگر آمریکا از اشغال طولانی مدت عراق و افغانستان اجتناب می کرد قائدتاً نیازی به سرمایه گذاری در پروسه دولت - ملت سازی و ایجاد گروه ضد شورش نبود و به جای آن می بایست بر چالش های استراتژیکی مهم تر متمرکز می گردید.
چهارم، اتخاذ استراتژی "OffshoreBalancing"؛ رئالیستهای برجسته همچون جان مرشایمر پس از خاتمه جنگ سرد خواهان اتخاذ راهبرد "Offshore Balancing" درخصوص تمرکز آمریکا بر حفظ توازن قوا در مناطق حساس و ضروری نظیر اروپا، آسیای شرقی و خلیج فارس و کاهش اقدامات جهانی آمریکا و عدم حضور در مناطق غیر ضروری می باشند که مشکل زا نیز هستند. راهبرد "OffshoreBalancing" شرایط استفاده رایگان از حمایت های همه جانبه آمریکا را از متحدان این کشور سلب و به جای آن مسؤلیت بیشتر را بر عهده خود آن ها قرار می دهد. به عنوان مثال، رئالیست ها هرگز از استراتژی نابخردانه مهار دو جانبه دولت کلینتون یا استراتژی دولت بوش پسر در خصوص دگرگونی منطقه ای استفاده نمی کردند بلکه دخالت قاطعانه ولی کنترل شده آن هم در مواقع برهم خوردن توازن قوا را اتخاذ می نمودند (مانند زمان حمله عراق به کویت 1991). چنان چه این رویکرد از 1992 به بعد ادامه پیدا می کرد ممکن بود که القاعده هرگز در این مسیر گام بر نمی داشت و مستقیماً به ایالات متحده حمله نمی کرد.
پنجم، عدم گسترش ناتو؛ گسترش ناتو موضوعی بود که موجب شگفتی و تعجب رئالیست ها گردید. شاید توجیه این عمل، اصرار قدرتهای بزرگ پیروز به امتیازاتشان باشد اما رئالیستها گسترش ناتو را به مثابه عامل منفی تأثیرگذار بر روابط آمریکا با روسیه ارزیابی می نمایند. هم-چنین، رئالیستها اجبار آمریکا به پذیرش تعهداتی را که مشتاق به انجامشان نباشد از نتایج منفی گسترش ناتو می دانند. از منظر رئالیستی، طرح "مشارکت برای صلح" نتایج مفیدی در راستای همکاری امنیتی محسوب می گردد در حالی که هم زمان روابط سازنده با روسیه نیز پیگیری می شود همچنین رئالیستها بر اروپا در جهت پذیرش مسؤلیت بیشتر در زمینه دفاع از خودشان فشار میآورند. این در حالی است که اروپا در حال حاضر با مشکلات امنیتی که قادر به کنترل آن ها نباشد، مواجه نیست.
ششم، عدم ماجراجویی در بالکان؛ اگر رئالیستها مسئول سیاست خارجی آمریکا بودند، آمریکا و متحدانش رویکرد متفاوتی را نسبت به جنگ بالکان دردهه 1990 اتخاذ می کردند. ایالات متحده آمریکا ممکن بود کاملاً خود را کنار بکشد، همانطوری که جیمز بیکر، وزیر امور خارجه سابق خواستار آن بود. زیرا منافع حیاتیاش در خطر نبود یا حتی ممکن بود بر اساس پیشنهاد جان مرشايمر، رابرت پیپ و استفان ون اورا بر روی طرح تجزیه بوسنی تمرکز کند که البته روی نداد. در مقابل تلاش روب گلدبرگ برای سرهمبندی کردن یک دموکراسی لیبرال چند قومی در بوسنی شکست خورد یا جنگ ناشیانه کوزوو که دیپلماسی اشتباه ایالات متحده عامل آن بود. مردم عاقل نمیتوانند موافق باشند که اگر ایالات متحده دخالت میکرد وضعیت جهان بهتر میشد، اما این بدین معنی نیست که نتایج بدست آمده به تلاشش میارزید.
هفتم، اتخاذ روابط عادی با اسرائیل؛ رئالیستها از گذشته در خصوص روابط خاص آمریکا با اسرائیل به دیده تردید می نگرند لذا سعی دارند آن را به سمت روابط عادی تغییر دهند. این در حالی است که ایالات متحده، متعهد به کمک به اسرائیل که بقایش همیشه مورد تهدید واقع میشود باقی میماند و به جای اینکه از نفوذ خود برای باز داشتن اسرائیل از گسترش بیش از اندازه شهرک سازی در سرزمین های فلسطین استفاده کند، به وکیل مدافع اسرائیل تبدیل شده است. اگر ایالات متحده رویکرد منصفانهتری اتخاذ میکرد فرصت مناسبی براساس توافق 1993 اسلو نصیبش میگردید و حتی این امکان وجود داشت که به راهحل "دوکشور" که از دیرباز مدنظر رؤسای جمهور آمریکا بود، دست می یافت. قائدتاً رئالیستها در مقایسه با غیر رئالیستها رابطه آمریکا و اسرائیل را در 20 سال گذشته بهتر اداره می کردند.
هشتم، اتخاذ رویکرد عقلانی تر در قبال تسلیحات هسته ای؛ رئالیستها همواره بر موضوع فواید و مزایای تسلیحات هستهای از منظر تدافعی تأکید داشته اند،چرا که ارزش بازدارندگی سلاح های هستهای را درک میکنند و معتقدند که خلع سلاح کامل امکان ناپذیر است. کاهش زرادخانه ایالات متحده (همانند دوران جنگ سرد) و نیز امنیت مواد هستهای از دیگر گزاره های مورد توجه رئالیستها می باشد. در طی این مدت رئالیستها بر بی فایده بودن تکنولوژیکی دفاع موشکی و عقلانیت استراتژیکی مشکوک و نامطمئن آن تأکید کردهاند.
نهم، عدم دخالت در لیبی؛ به زعم رئالیستها و برخی دیگر، سقوط رژیم قذافی در لیبی چندان عقلانی به نظر نمی رسد. این موضوع نه به دلیل همدردی و موافقت با قذافی و حامیانش بلکه به دلیل محاسبات منطقی در خصوص منافع بغرنج و مشکلات بالقوه مطرح می -شود. رئالیست ها نگران این موضوع هستند که از یک سو، سقوط قذافی منجر به خلأ قدرت بلند مدت در این کشور شود. عامل دیگر نگرانی این است که آمریکا از گروه هایی در لیبی حمایت می کند که ناشناخته و غیرقابل اعتماد هستند. از سوی دیگر، دخالت در لیبی رویه بد و نامناسبی را ترویج می کند چراکه قطعنامه شورای امنیت اجازه عملیات نظامی برای حمایت و محافظت از شهروندان لیبی و نه موضوع تغییر رژیم را به آمریکا و متحدانش اعطا کرده بود. هم چنین آمریکا حاکم مستبدی را سرنگون کرد که قبلاً در برابر فشار غرب تسلیم شده بود و برنامه سلاح های کشتارجمعی اش را کنارگذاشته بود. ممکن است که لیبی سروسامان پیدا کند و اقدام موفقی برای مداخلهگرایی لیبرال تعبیر شود ولی این دخالت اشتباه بوده است.
دهم، تمرکز فزاینده بر چین؛ تمرکز رئالیستها بیشتر بر موضوع قدرت است. آن ها معتقدند که ساختار آنارشیک نظام بین الملل دولت های قدرتمند راتشویق به رقابت با هر کشور دیگری در راستای دستیابی به امنیت می نماید. اینموضوع نه به دلیل خواست آن ها بلکه با این ضرورت صورت می پذیرد که دولت های قدرتمند نمیتوانند نیات خیر خواهانه یکدیگر را قطعی در نظر بگیرند. از این رو، آن ها به این ادعا مشکوک هستند که رقابت آمریکا و چین میتواند از طریق متعهد کردن چین، تقویت روابط اقتصادی قوی و یا به دام انداختن پکن در نهادهای طراحی شده و رهبری شده به وسیله آمریکا کاهش پیدا کند. رئالیست ها بر این اساس، بر تقویت روابط امنیتی در آسیا تمرکز میکنند و به دنبال ایجاد خطوط قرمز روشن تری با رهبری چین هستند. علاوه بر این، مشکلاتی در تبدیل ثروت اقتصادی چین به قدرت نظامیاش باید ایجاد شود. رئالیستها به دنبال جنگ با چین نیستند اما معتقدند برای اجتناب از جنگ باید به دقت موضوعات امنیتی آسیا را مورد توجه قرار داد.
والت می گوید که شاید همه رئالیستها با کلیه موارد ذکر شده در این لیست موافق نباشند اما میتوانند موارد دیگری به آن ها اضافه کنند. برای مثال اگر اتحادیه اروپا در دهههای اخیر توسط رئالیستها رهبری و هدایت میشد هرگز در مورد یورو تجربه تلخی را به دست نمی -آوردند. همچنین رئالیستها رویکرد متفاوتی را در قبال ایران اتخاذ می کردند و سعی می کردند حق ایران برای غنیسازی هستهای را به عنوان فرصت عالی در جهت بهبودی روابط طرفین از طریق چان زنی بزرگ به رسمیت بشناسند اما در مقابل تدابیر شدید امنیتی در جهت بازداشتن ایران از تولید تسلیحات اتمی اتخاذ می نمودند.
بر اساس نوشته های اخیر والت، شاید بتوان گزاره ای دیگر به 10 مورد فوق اضافه نمود که عبارت است از:
یازدهم، جنگ با ایران حماقت است؛ در حالی طی ماه ها و هفته های گذشته، شاهد تبلیغات سوء و جنگ طلبانه علیه ایران هستیم که چگونگی موضع گیری آمریکا در قبال این موضوع را می توان از منظر واقع گرایی والتی تبیین نمود. دولت مردان آمریکا در شرایطی از وجود گزینه های مختلف در قبال ایران صحبت می کنند که به زعم والت، هرگونه اقدام نظامی علیه تهران بدترین گزینه ممکن برای واشنگتن محسوب می شود. او معتقد است منافع برخی گروه های ذی نفوذ در آمریکا نوعی بزرگ نمایی در قبال خطر قدرت های کوچک را ایجاب می کند. از این رو بدون شک، در خصوص تهدید زایی موضوع هسته ای ایران نیز نوعی اغراق صورت گرفته است.
به هرحال این شرایط، موجب تکوین نوعی جنگ خاموش توسط آمریکا و اسرائیل علیه ایران با استفاده از ابزار تحریم ها، ترور دانشمندان هسته ای ایران، انتشار ویروس استاکس نت، طرح موضوع ترور سفیر عربستان توسط ایران و نقض حقوق بشر و تهدید به حمله نظامی شده است. در این میان اخیراً، اسرائیل نیز با کمک نویسندگان تندرو که از حمایت رسانه های جمعی برخوردارند دائماً بر موضوع ضرورت همراهی آمریکا در حمله به ایران تأکید می کنند. به عنوان مثال، در روزنامه های اسرائیلی مطرح شد که آمریکا برای جنگ با ایران قانع شده است (البته صحت این موضوع از جانب مقامات آمریکایی رد شد) یا در روزنامه نیویورک تایمز، مطلبی با عنوان "سایه جنگ" به منظور ضرورت لزوم جنگ با ایران منتشر گردید.
در شرایطی که اسرائیل بر همکاری آمریکا در خصوص حمله به ایران اصرار می کند، والت معتقد است که جنگ با ایران نوعی حماقت است. توجیه این ادعا علاوه بر بزرگ نمایی تهدید و ماهیت دفاعی برنامه هسته ای ایران، این است که اگر زمانی حمله ای به ایران صورت پذیرد تل آویو نمی تواند در بلند مدت به هدفش که نابودی تأسیسات هسته ای این کشور است دست یابد. چنانچه سرویس تحقیقاتی کنگره (CRS) نیز این موضوع را تأیید می کند. از این رو به عقیده والت، هیچ کسی از جنگ آمریکا و اسرائیل با ایران حمایت نخواهد کرد. حتی درنظرسنجی های صورت گرفته نیز مردم آمریکا استقبالی از جنگ نکرده اند. شاید به همین دلیل است که دولتمردان آمریکا تحریم ها را به جنگ ترجیح می دهند این در حالی است که والت، بهترین راهکار جهت حل موضوع پرونده هسته ای ایران را نه جنگ، بلکه وجود دیپلماسی حقیقی و خالص می داند که فقدان آن در شرایط کنونی کاملاً مشهود می باشد.
سرانجام اینکه شاید رئالیستها در خصوص موضوع دخالت در بالکان یا لیبی اشتباه کنند و در مقابل، رهبران آمریکا اقدامات درستی در خصوص موضوعات حقوق بشردوستانه علی رغم تعارض با اهداف بلند مدت و استراتژیک آمریکا انجام داده باشند. اما اگر آمریکا قدرتش را در مسیر واقعبینانهتری به کار می برد وضعیت آمریکا و برخی از مناطق مهم جهان بهتر از شرایط کنونی می بود. البته از نظر والت خیلی دیر است که از اشتباهات گذشته اجتناب کرد، اما حداقل میتوان از آن ها عبرت گرفت.