راهبرد آمریکا در قبال انقلاب های عربی
انقلاب های عربی موجب شدند تا بسیاری از بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای در راهبردهای خود در منطقه خاورمیانه تجدید نظر کنند. آمریکا هم که در دهه های گذشته همواره تلاش کرده تا با اتخاذ راهبردهای دقیق و هدفمند از تحولات این منطقه در راستای منافع خود استفاده کند، حال تلاش می کند تا نشان دهد که راهبرد جدیدی را در قبال تحولات منطقه ای در پیش گرفته است. اما بنظر می رسد که مواضع آمریکائی ها در قبال این انقلاب ها صرفاً تاکتیکی بوده و راهبرد آمریکا در این مرحله ادامه همان راهبرد دهه های گذشته آن می باشد.
بعضی از دیدگاهها معتقدند که انقلاب های کنونی در کشورهای عربی تحولی است که توسط آمریکائی ها طراحی و هدایت شده است و در ادامه سیاست های دولت سابق این کشور یعنی دولت جرج دبلیو بوش می باشد. به بیان دیگر این دیدگاهها معتقدند تحولات کنونی در جهان عرب در جهت ایجاد یک خاورمیانه بزرگ منطبق با سیاست های از پیش تدوین شده آمریکائی ها محسوب می شود.
علاوه بر این باید به این نکته نیز اشاره کرد که آمریکائی ها تلاش می کنند تا چون گذشته از آنچه که در منطقه به طور طبیعی پدید آمده است در جهت منافع استراتژیک خود استفاده کنند. راهبرد آمریکائیها در دهه های گذشته همواره مبتنی بر استفاده از تحول صورت گرفته در معادلات قدرت در خاورمیانه به نفع خود و دوستان منطقه ای این کشور و به ضرر دولت های مخالف منطقه ای و دولت های رقیب فرامنطقه ای خود بوده است.
سیاستمداران آمریکائی به خوبی به این نکته پی برده اند که با پیروزی این انقلاب ها بدون تردید "گروه های اسلامگرا "تنها گزینه جایگزین رژیم های کنونی در جهان عرب هستند. آمریکائی ها با شناختی که از پیشینه گروه های اسلامگرا در خاورمیانه دارند به خوبی درک می کنند که اسلامگراها در هر گونه معادله سیاسی پس از این انقلاب ها از جایگاه خاصی برخوردار هستند. همانطور که گروه های اسلامگرا در سال 2011 در تونس به پیروزی دست یافته اند.
بدین ترتیب آمریکا با توجه به جایگاه گروه های اسلامگرا در خاورمیانه تلاش می کند تا از دستاوردهای این انقلاب ها در راستای استراتژی مشخص خود یعنی نظام نوین جهانی بهره گیرند. این تلاش ها را می توان در چند محور تبیین کرد:
نکته اول اینکه آمریکا نمی خواهد به زعم خود اشتباهی را که در چند دهه گذشته در قبال انقلاب اسلامی ایران مرتکب شدند بار دیگر در قبال این انقلاب ها نیز تکرار کند. چون دریافته است که تحولات کنونی خاورمیانه واقعیتی است که در حال اتفاق افتادن است، بنابراین نباید تجربه ای را که در برابر انقلاب اسلامی آزموده و به نتیجه نرسیده بار دیگر تکرار کرده و در برابر این انقلاب ها نیز از همان راهبرد گذشته در قبال انقلاب اسلامی ایران یعنی جنگ و تحریم استفاده کند، بلکه باید با واقعیت حضور گروه های اسلامگرا در این کشورها کنار بیاید و در تعامل با رژیم های جایگزین در جهان عرب از تجربه آمریکا در برخورد با انقلاب های اروپای شرقی پس از فروپاشی کمونیسم استفاده کند.
نکته دوم اینکه سیاستمداران آمریکائی بر این باورند که واقعیت سیاسی در کشورهای عربی دستخوش انقلاب، وجود پدیده ای دوگانه میان گروه های اسلام گرا و ملت ها در این کشورها است. آن ها به زعم خود تصور می کنند گروه های اسلامگرا در کشورهای عربی با روش های حکومت داری آشنا نیستند و یا مبارزه در چارچوب قانون اساسی را نمی دانند. در حالیکه مطالبات ملت ها در این کشورها و نیازهای فزاینده آن ها برای نیل به امنیت و رفاه و محدود کردن دخالت دولت در امور، رو به گسترش است. با توجه به این تعارض، آمریکا تلاش می کند تا "گروه های اسلامگرا" و "ملت ها" در این کشورها را در مقابل هم قرار دهد و از علاقه فزاینده این ملت ها به گروه های اسلامگرا که به تصور سیاستمداران آمریکائی صرفاً شعارهای نمادین می دهند و نوید تمدن بزرگ اسلامی را می دهند بکاهد.
نکته سوم اینکه آمریکا چنین تصور می کند که گروه ها با مطالبات ملت های خود که خواهان دموکراسی و آزادی در این جوامع هستند همراهی ندارند. حتی اقبال گسترده مردم منطقه به گروه های اسلامگرا را از سر ناچاری دانسته و حتی گروه های اسلامگرا را متهم به عدم شناخت درست از دموکراسی و قواعد آن می کنند.،به عنوان نمونه می توان به اظهارات دیوید هل فرستاده آمریکائی ها در روند صلح خاورمیانه در 28 اکتبر 2011 اشاره کرد بر این اساس که:"رهبران حماس درک درستی از دموکراسی، آزادی و اصلاحات ندارند،بلکه آنها صرفا همان شعارهائی را می دهند که ملت های عربی در کشورهای خود سر می دهند در حالیکه مفهوم دموکراسی وآزادی را نمی دانند."
نکته چهارم اینکه آمریکا متقاعد شده است که اقدامات رژیم های عرب، خود سبب سلب حقوق اساسی مردم و آزادی های اجتماعی آن ها و به تبع فراهم شدن شرایط، زمینه و فضای مناسب برای رشد و گسترش گروه های بنیادگرا و افراطی و به قدرت رسیدن گروه های اسلامگرا شده است.به عبارت دیگر اقبال مردم به گروه های اسلامگرا به دلیل وجود همین رژیم های مستبد و خودکامه بوده است.
نکته پنجم و آخر اینکه آمریکا در استراتژی نوین خود سعی می کند تا با تقویت گروه های اسلامگرای معتدل مانع به قدرت رسیدن اسلامگرایان افراطی در کشورهای عرب دستخوش انقلاب شود. از نگاه سیاستمداران آمریکایی روی کارآمدن گروه های میانه رو اسلامگرا در دراز مدت به نفع سیاست های خاورمیانه ای آمریکا است. تاکید سیاستمداران آمریکایی بر مدل اسلامگرای ترکیه به عنوان یک الگوی اسلام سیاسی میانه رو در همین راستا قابل تبیین است.
با توجه به مطالب فوق می توان گفت مواضع آمریکا در قبال انقلاب های عربی در منطقه خاورمیانه بر اساس یک راهبرد مشخص و در چارچوب طرح های گذشته این کشور با هدف تامین منافع غرب در منطقه می باشد. البته این بدین معنا نیست که تحولات کنونی منطقه بر اساس راهبردهای دراز مدت آمریکا از قبل برنامه ریزی شده است؛ بلکه باید گفت رهبران آمریکا از بستر این تحولات که به صورت طبیعی پدید آمده است تلاش می کنند تا هدف های استراتژی خاورمیانه ای خود را که در دو دهه گذشته دنبال می کرده اند با هزینه ای هر چند بالا محقق سازند. آن ها حتی حاضرند برای تحقق هدف های خود هم از دخالت نظامی استفاده کنند و هم این آمادگی را دارند تا به رغم میل باطنی خود و منافع رژیم اسرائیل بهترین دوستان عرب خود را قربانی منافع خود کنند.