چین تكرار آمریكای قرن نوزدهم
در قرن نوزدهم استراتژی آمریكا بر اساس توسعه اقتصادی در داخل و در قلمرو خارجی استقرار و تثبیت منطقه نفوذ در آمریكای لاتین بود. تمامی تلاش رهبران آمریكا از زمان استقرار اولین رئیس جمهور جورج واشنگتن این بود كه رشد اقتصادی و تقویت بنیه عمرانی و رفاهی در صدر امور باشد. به تدریج از اوایل قرن نوزدهم نگاه ایالات متحده متوجه آمریكای لاتین شد. رهبران آمریكا بالاخص از زمان جیمزمونرو(1825-1817) آمریكای لاتین را حوزه امنیتی كشور قلمداد کردند و سیاست تبدیل این منطقه به قلمرو نفوذ را در اولویت سیاست خارجی خود قرار دادند. آمریكا این سیاست را تا سال 1898 به شكلی همه جانبه دنبال كرد. در چارچوب این منطق بود كه آمریكا در قرن نوزدهم "سیاست خارجی قارهای" را مبنای استراتژی خود قرار داد. استراتژی قاره ای با توجه به ظرفیت اقتصادی، بنیه نظامی این کشور شکل گرفت. در كنار این مؤلفههای داخلی الزامات بین المللی و به عبارت سادهتر ضعف نظامی در برابر كشورهای برتر آن عصر یعنی فرانسه و انگلستان گریزی برای آمریكا باقی نگذاشت كه جهان بینی قارهای را دنبال كند. بعد از اینكه آمریكا به طور كامل نفوذ خود را در آمریكای لاتین تثبیت نمود و این منطقه به حوزه امنیتی آمریكا تبدیل شد، توجه به آنسوی آتلانتیك و اقیانوس آرام معطوف شد. امریکا برای اینكه بتواند به ایفای نقش بین المللی و فرا قارهای بپردازد ضروری بود كه ابتدا كشور درمجاورت و حاشیه خود منطقه نفوذ ایجاد كند و حوزه امنیتی بوجود آورد. منظور از حوزه امنیتی این است كه هیچ قدرت بزرگی چه در منطقه و یا خارج از منطقه از این ظرفیت برخوردار نیست كه به چالش درمنطقه نفوذ بپردازد و خطر امنیتی ایجاد كند. پس از اینكه چنین شرایطی شكل گرفت آن كشور به عنوان قدرت برتر به خارج از قاره متوجه و از قدرت قارهای به یك بازیگر جهانی تبدیل می شود.
بازیگر بینالمللی از این ظرفیت برخوردار است كه به نمایش قدرت در خارج از منطقه نفوذ خود بپردازد و فعالانه ایفای نقش كند. چنین بازیگری قادر است كه در معادلات ورای حوزه امنیتی و منطقه نفوذ خود اجتناب ناپذیر بطور اثرگذار باشد. آمریكا بعد از اینكه به یك قدرت بزرگ اقتصادی تبدیل شد به دنبال دستیابی به اقتدار مطلق در جغرافیای مجاور خود و ایفای نقش به عنوان قدرت قارهای بود به سوی تبدیل شدن به یك بازیگر جهانی با توانمندی درنمایش قدرت در ورای قاره خود حركت كرد. امروزه در قرن بیستم و یكم كشور چین دقیقاً همان سیاستی را تعقیب می كند كه آمریكا در قرن نوزدهم پی گرفت. از دهه هشتاد در چارچوب سیاستهای دنگ هشیائو پینگ، رهبران چین توسعه اقتصادی در بطن ثبات سیاسی در قلمرو داخلی را به عنوان یک استراتژی خدشه ناپذیر و به عبارت صحیحتر آئین مذهبی خود انتخاب کردند. هر نوع حركت و یا نظری در تعارض با این استراتژی جدا از اینكه منبع آن چه باشد با حداكثر خشونت مقابله شده است.
كشتار دانشجویان در میدان تین آن من انجام شد تا اختلالی درحركت چین به سوی توسعه و اقتدار اقتصادی حادث نشود. تظاهرات بوسیله دانشجویان به این دلیل شكل گرفت که در كنار آزادسازی اقتصادی از قید برنامهریزی دولتی، آزادسازی سیاسی نیز شكل گیرد. اما رهبران چین معتقد بودند و هستند كه نمیتوان در هر دو زمینه بطور همزمان به آزادسازی اقدام كرد. تمامی تمركز و سرمایه اجتماعی و سیاسی میبایستی معطوف به توسعه اقتصادی شود. دركنار تمركز به توسعه اقتصادی درداخل رهبران چین در قلمرو خارجی به مانند آمریكا استراتژی ایجاد منطقه نفوذ در حاشیه سرزمین خود را دنبال میكنند. رهبران چین از نقطهنظر تاریخی شرق آسیا را منطقه نفوذ خود قلمداد می کنند. هدف این است كه شرق آسیا تحت نفوذ كامل چین قرار بگیرد. استراتژی كوتاه مدت چین این است كه تبدیل به یك قدرت قارهای شود. برای ایفای نقش بینالمللی و نمایش قدرت در صحنه جهانی در وهله اول میبایستی چین به عنوان یك قدرت قاره ای به صحنه آید. ارتقاء به یك قدرت قاره ای طلب گر این است كه چین از نقطهنظر بازیگران بزرگ شرق آسیا حوزه امنیتی تلقی شود. تمامی تلاش و سرمایه نظامی چین در این مسیر حركت می كند كه شرق آسیا به قلمرو به دور از چالش تبدیل شود. چین تنها زمانی به یك قدرت جهانی تبدیل و به هماوردی با آمریكا موفق خواهد شد كه بتواند شرق آسیا را به حوزه امنیتی خود تبدیل كند و این نیز زمانی به واقعیت تبدیل میشود كه نفوذ و مشروعیت نیازهای چین در این منطقه بوسیله قدرتهای بزرگ به رسمیت شناخته شود.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.