چرا آمریکا، خاورمیانه شناسی را به یک رشته دانشگاهی تبدیل کرد؟

به رغم قدمت و پیشینه مطالعات خاورمیانه شناسی در جهان، این منطقه همچنان دستخوش جنگ ها، منازعات و درگیری هایی است که تداوم آن ها امروز به معضلی مهم برای کشورها تبدیل شده است. واقعیت آن است که در تحلیل ریشه بحران در خاورمیانه باید به اساس و پایه مطالعات روابط بین الملل، علوم سیاسی و خاورمیانه شناسی رجوع کرد.  
  
در مجموعه تحولات خاورمیانه و روابط بین الملل سه نقطه عطف وجود دارد. بعد از جنگ جهانی دوم، دوران جنگ سرد و حوادث بعد از فروپاشی نظام دو قطبی و در نهایت حوادث 11 سپتامبر.    

به لحاظ سیر تحول مفهومی و تئوریک، آنچه که امروز به عنوان مطالعات خاورمیانه می شناسیم، طی دوران بعد از جنگ جهانی دوم و در طول جنگ سرد پیشرفت کرده است. دلیل اساسی آن نیز این است که در دوران بعد از جنگ سرد، مؤلفه هایی همچون علم، ثروت و قدرت به گونه ای به آمریکا مهاجرت کرد. ناگفته نماند مطالعات خاورمیانه شناسی پیشتر نیز طی قرون 19 و 20 و بیشتر در قالب سفرنامه، خاطرات و سیاحت نامه ها وجود داشته است. اما به شکل آکادمیک و دانشگاهی اساساً با ورود آن به دانشگاه های آمریکا از دوران بعد از جنگ سرد شکل گرفت و حوزه های منافع و قدرت آمریکا از مرزهای اروپا فراتر رفت.     

تعریفی که آمریکایی ها از مسائل قدرت و سیاست در عرصه جهانی ارائه دادند و انتظارات موجود آن ها را مجبور کرد که دامنه نفوذ و قدرت خود را افزایش داده و آن را به مرزهای خاورمیانه برسانند.

آمریکا برای تحقق این هدف نیازمند شناخت مناطق و محورهای مختلف بود. از آنجایی که خاورمیانه جزء مناطقی بود که از دیرباز در دایره استراتژی و کانون توجه آمریکا و غرب قرار داشته، بلافاصله مسائل سیاسی-امنیتی خاورمیانه جایگاه خاص خود را یافت و تا به امروز نیز این مسئله همچنان ادامه دارد. به خصوص اینکه استراتژیست های آمریکایی معتقدند تسلط آمریکا بر جهان متضمن تسلط آن ها بر خاورمیانه است و شاید دلیل اصلی مشکل آمریکا با جمهوری اسلامی ایران نیز در همین رویکرد و نگاه آمریکا به این منطقه نهفته باشد. کما اینکه ایران اساساً با روندهای سیاسی- امنیتی مورد نظر آمریکا در منطقه در مخالف است.    

در هر حال آمریکا، خاورمیانه شناسی را به یک رشته آکادمیک و دانشگاهی تبدیل کرد که تا به امروز نیز وجود دارد. مسائل تئوریک و مفهومی که در آمریکا در ارتباط با این منطقه مطرح می شود با مسائل سیاستگذاری و منافع آن ها در ارتباط مستقیم است. لذا رشد این رشته طی سال های اخیر به دلیل همان منافعی است که آمریکایی ها داشتند.    
نقطه عطف دوم، پایان جنگ سرد است. با پایان یافتن جنگ سرد و عدم وجود دو قدرت جهانی و نبود شوروی این سؤال مطرح شد که آیا اساساً نیازی به مطالعات خاورمیانه شناسی وجود دارد؟

این در حالی است که در دوران جنگ سرد اساساً پارادایم های روابط بین الملل و تم های اصلی آن بر روی جهانی شدن متمرکز شد. از این رو در فاصلۀ جنگ سرد و حوادث 11 سپتامبر اصولاٌ همه تألیفات و کتاب هایی که نوشته شد، بر جهانی شدن و اقتصاد سیاسی تمرکز داشت.    

در همین زمان، اوج چالش تئوریک مسائل خاورمیانه شناسی در رشته روابط بین الملل و علوم سیاسی به وجود آمد که در آن خاورمیانه شناسان در مقابل بین الملل گرایان در دو جهت مخالف یکدیگر قرار گرفتند. سیاسیون بر مسائل فرهنگی، تاریخی و ارزشی تأکید می کردند و بین الملل گرایان نیز بر روی جهانی شدن، حقوق بین الملل، نهادها و سازمان های بین المللی و مباحث تئوریک و کلی.    

فضا به گونه ای پیش رفت که مطالعات خاورمیانه شناسی رو به ضعف نهاد. به طوری که رشید خالدی، یکی از خاورمیانه شناسان برجسته در سال 1994 در این باره گفت: آینده خاورمیانه شناسی به چگونگی قرار گرفتن آن در دپارتمان های ادبیات تطبیقی و علوم سیاسی بستگی خواهد داشت.     

هرچند اهمیت مطالعات خاورمیانه شناسی از دوران بعد از جنگ سرد وجود داشته اما خاورمیانه شناسان این ضرورت را احساس کردند که خود را با شرایط جدید تطبیق دهند. در همین دوران تولیدات گسترده ای در زمینه تئوری های میان برد روابط بین الملل، تئوری های منازعه، اتحاد و اتئلاف، همگرایی، امنیت سیاسی و غیره شکل گرفت.    

نقطه عطف سوم مربوط به حوادث 11 سپتامبر است. در این زمان نوعی سازش تئوریک بین رشته روابط بین الملل و علوم سیاسی اتفاق افتاد و اساساً بر این مسئله تأکید داشت که جهانی شدن یا یکدست کردن دنیا نتیجه ای معکوس دارد و متخصصان رشته بین الملل خود را با این پرسش روبه رو دیدند که چگونه آن ها حوادث مربوط به تروریسم را پیش بینی نکرده بودند.     

اما واقعیت آن بود که خاورمیانه شناسان به گونه ای در دوران جنگ سرد منزوی شده بود و بین الملل گرایان نیز بیش از حد روی مسائل جهانی شدن کار کردند و دنیا را بیش از حد به صورت اقتصادی دیدند و حتی برخی از نظریه ها اعتقاد داشت که ریشه های شکل گیری تروریسم جدید مباحث مربوط به جهانی شدن است. به این معنا که جهانی شدن فضا را برای گروه های دیگر مسدود می کند و هیچ فضایی برای سایرین باقی نمی گذارد تا دیدگاه های و فرهنگ های دیگر خود را مطرح کنند. حتی غوطه ور شدن در مسائل اقتصادی و یکدست کردن دنیا نیز که می تواند مسائل سیاسی و ارزشی را تحت الشعاع قرار دهد.    

عدم توجه به هویت ها، فرهنگ ها و ارزش ها سبب چالش در مباحث خاورمیانه شناسی شد. بعد از حوادث 11 سپتامبر مسائل مربوط به تهدیدات امنیت بین الملل بار دیگر صاحبنظران علوم سیاسی و روابط بین الملل را به این سمت هدایت کرد که فی الواقع مسائل ارزشی، توصیفی، تاریخی و هویتی برای دنیا و امنیت بین الملل مهم است و باز در اینجا می بینیم که اهمیت خاورمیانه شناسی بیشتر برجسته شد. از این رو تقاضا برای مطالعات منطقه ای خاورمیانه در دنیا افزایش یافت و نیاز جامعه بین الملل و امنیت بین الملل برای شناخت خاورمیانه بیش از پیش مطرح شد.    

اما در این میان چالش هایی که در عرصه عملی برای سیاست گذاران به وجود آمد، عرصۀ میان مطالعات و اجرا را با مشکلاتی روبه رو کرد. حملۀ آمریکا به افغانستان از جمله آن ها است. عدم توجه به ریشه های منازعه و ژئوپلیتیک قومی در افغانستان اساساً جنگ را از جنبه محلی نادیده گرفت و آمریکایی ها بیش از حد به نکات بین الملل جنگ توجه کردند. در اینجا غرب متوجه شد که توجه به ریشه های ساخت قدرت و سیاسی در درون منطقه خاورمیانه بسیار مهم و اساسی است.    

در واقع اینجاست که می توان دریافت چگونه خاورمیانه شناسی بین علوم سیاسی و روابط بین الملل پیوند برقرار می کند. آمریکا توجیه ورود به جنگ افغانستان را با عنوان جنگی مقدس و بین الملل آغاز کرد و مسائل مربوط به ژئوپولیتک قومی و پارامترهای محلی را در این کشور نادیده گرفت.     

به اعتقاد نویسنده، رشته خاورمیانه شناسی تلاش کرده است که علوم سیاسی و روابط بین الملل را به یکدیگر نزدیک کند. نقطه چالش بین علوم سیاسی و روابط بین الملل در مطالعات خاورمیانه شناسی عدم وجود تعادل لازم است. از یک طرف نگاه متخصصین روابط بین الملل به مسائل خاورمیانه از زاویه منافع جامعه بین المللی و عمدتاً حول محور جهانی کردن جنگ و منازعه، رقابت ها، دموکراسی و توسعه اقتصادی است که این نوع نگاه اساساً توجیه ورود به جنگ را برای امنیت بین الملل مشروع جلوه می دهد و این جایی است که تضادهای جدی در رشته روابط بین الملل به وجود آمده است. 

در همین قالب، جنگ افغانستان جنگ مقدس مبارزه با تروریسم در نظر گرفته می شود که خود به واکنش های محلی از سوی طالبان تحت عنوان جنگ مقدس با حضور بیگانگان منجر می شود.مدل عراق را در نظر بگیریم که با شعار جنگ بین المللی مبارزه با تروریسم آغاز شد. در حالی که خروج نیروهای آمریکایی ثابت کرد که مسائل سیاست و قدرت در عراق وابسته به متغیرهای مهم دیگری است که بدان توجه نشده بود.    

پرونده هسته ای ایران نمونه دیگری از نادیده گرفتن پارامترهای منطقه ای است. آمریکا، پروندۀ هسته ای ایران را به موضوع بازدارندگی و امنیت بین الملل و موضوع روابط بین الملل ارتباط داد، در حالی که برنامه هسته ای ایران تا حد زیادی به ژئوپلیتیک منطقه و موضوعاتی همچون ساخت قدرت و سیاست در عرصه علوم سیاسی بستگی دارد. بنابراین منطقه گرایی می تواند راه حل خوب برای وصل کردن رشته علوم سیاسی و روابط بین الملل باشد. چالش اصلی خاورمیانه شناسی در آینده این مسئله خواهد بود که چگونه بین این دو رشته تعادل به وجود آید. آینده خاورمیانه شناسی در ایران و در دنیا در این است که چگونه علوم سیاسی و مطالعات تطبیقی به روابط بین الملل و مسائل مربوط به منافع جامعه جهانی ارتباط یابند.

منبع: خبر آنلاین


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.