روسیه :تداوم اقتدارگرایی
امپراطوری های اروپایی در طی دهه ها و سده ها تا آغازین قرن بیستم همگی از این همسانی برخوردار بودند که به خشونت بارترین شیوه ها متوسل می شدند تا نفوذ خود را در خارج از مرزها بگسترانند. اما برخلاف دیگر امپراطوری های بزرگ از قبیل آلمان ، فرانسه و انگلیس امپراطوری تزاری در قلمرو داخلی طریقه و شیوه متفاوتی را در رابطه با حکومت داری انتخاب کرد.
با توجه به کیفیت حیات اقتصادی و ساختارهای مستقر در این حیطه و ارزش های حیات بخش مناسبات اجتماعی چارچوب های سیاسی به شدت متمایزی در روسیه تزاری پاگرفت . در حالیکه امپراطوری های دیگر اروپایی به تدریج مسولیت پذیرتر شدن حکومت در داخل را گریز ناپذیر یافتند و آن را پی گرفتند ، امپراطوری تزاری به تقویت ظرفیت های اقتدارگرایانه حکومت در رابطه با توده ها پرداخت. پایان جنگ اول حرکت به سوی پاسخگویی وسیع تر حکومت در سرزمین های اروپایی بالاخص در نیمه غربی را تشدید نمود در حالیکه به قدرت رسیدن بلشویک ها در سرزمین روسیه حرکتی متفاوت را رقم زد.
امپراطوری شوروی تجربه تاریخی اقتدارگرایی را به سطح تمامیت خواهی رشد داد در حالیکه امپراطوری های در هم فرو ریخته اروپایی در حیطه داخلی به طور کامل در مسیر قانونمندی ساختار قدرت سیاسی حرکت کردند و آن را نهادینه ساختند . سقوط امپراطوری شوروی در 1991 تحولات عمیقی را در صحنه داخلی کشورهای اروپایی در شرق این قاره بوجود آورد در حالیکه کمترین میزان پی آمد را در خود سرزمین روسیه دربرداشت.
در دوران تزاری در روسیه شیوه های متداول حکومت داری که سابقه تاریخی داشت با شدت بیشتری ادامه یافت در حالیکه در اروپای غربی تحولات عظیم فکری و سیاسی در جریان بود. چارچوب های سیاسی و ارزشی تجربه شده در دوران قرون وسطی به شدت و گستردگی هر چه بیشتر در قطب سیاسی اروپا (انگلستان) قطب فرهنگی(فرانسه) ،قطب فلسفی(آلمان) به چالش گرفته شده بود. مبانی اقتدارگرایانه ساختار قدرت سیاسی ، ماهیت سلسله مراتبی مناسبات اجتماعی و تک ابشخوری بودن زمینه های فرهنگی بدنبال پایان قرن چهاردهم مواجه با ارزش ها منتسب به عصر رنسانس ،عصر اصلاح مذهبی و عصر روشنگری شدند.
در طول چندین سده به تدریج تمامی ساختارهای بنیان یافته در ده قرن دوران قرون وسطی در قلمروهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی رو به نابودی رفتند. گروههای قدرتمند صاحب نفوذ و بهره مند در جامعه در طول این سده های تغییر و تحول مداوم که از بطن اجتماع به صحنه می آمد به تمامی شیوه ها و ابزار متوسل شدند تا مناسباتی را که تامین کننده منافع آنان بود حفظ کنند. در این تلاشها گروههای تاریخی بهره مند از تداوم مولفه های حیات بخش دوران قرون وسطی از همراهی کلیسا و دربارهای سلطنتی تمام کشورهای اروپایی برخوردار بودند.
اما الزامات سرمایه داری به عنوان سیستم اقتصادی که به تدریج جایگزین کشاورزی فئودالیته شد بستر مادی کاهنده جایگاه نفوذ و اثر گذاری گروههای تاریخی و ساختارهای مورد توجه آنان بود و در همان حال حیات یافتن گروههای جدید از قبیل طبقه متوسط و نهادها و ساختارهای متناسب با نیازهای آنان را الزام آور می ساخت . در برهه ای که در امپراطوریهای مستقر در اروپای غربی فرایند تضعیف اقتدارگرایی و ارزش های سلسله مراتبی در جریان بود در روسیه گروههای اجتماعی تاریخی که روستاها را در اختیار داشتند و ساختارهای سیاسی و اجتماعی مطلوب نظر آنان که بنیادهای حکومت تزاری بودند به تدریج به سوی عدم انعطاف بیشتر و تمرکز هرچه بیشبر قدرت و اختیارات پیش می رفتند .
روسیه تزاری مسیری کاملا متفاوت را برای خود انتخاب کرده بود . بر خلاف اروپای غربی که سرمایه داری در مسیر ایفای نقش به عنوان سیستم اقتصادی مسلط گام بر می داشت در روسیه تزاری کمترین نضج گرفتن سرمایه داری تجاری و در شکلی وسیع تر سرمایه داری صنعتی کمترین برجستگی را داشت. به صحنه نیامدن سرمایه داری و به تبع آن عدم شکل گیری طبقه متوسط گسترده و پویا ، بستر ضروری برای حیات یافتن تفکرات نابود کننده ارزش های سلسله مراتبی و اقتدار گرایانه بوجود نیاورد.
حاکمیت سیستم اقتصاد فئودالیته از یک سوی صاحبان قدرت سیاسی را با چالش فلسفی نقد حکومت مطلقه مواجه نکرد و از سوی دیگر به گروههای اجتماعی جدید فرصت ظهور نداد. تداوم اقتدارگرایی و حاکمیت گروههای تاریخی متصل به زمین منجر شد نازایی اجتماعی بوسیله اکثریت مردم طبیعی فرض شود و دربار هم به بسط دامنه حضور اجتماعی توجه معطوف نکند. در زمانیکه امپراطوری های اروپایی در غرب اروپا تجربه گر تحولات اجتماعی وسیع و ساختارهای سیاسی مستقر در این جغرافیا ها بودند و به مکانیزم های کارامدتر برای نهادینه ساختن خود متوسل شده بودند در روسیه تزاری کمترین نشانی از متحول شدن بنیادهای اقتصادی ، اجتماعی و به تبع آن تحولات سیاسی به چشم می خورد. در حالیکه امپراطوری های اروپایی مستقر در غرب اروپا در صحنه بین المللی با تضعیف تدیجی مبانی قدرت روبرو بودند در صحنه داخلی شرایط کاملا برای صاحبان قدرت متفاوت بود.
نخبگان برای اینکه قدرت خود را حفظ کنند مکانیزم های سیاسی و اجتماعی منطبق با الزامات سرمایه داری را مشروعیت بخشیدند و آنها را پذیرا شدند. و در این چارچوب آنان با وجود اینکه اقتدار بین المللی را در مخاطره دائم یافتند ولیکن موفق شدند پایگاه قدرت خود را اثبات کنند و قابلیت پیش بینی بوجود آورند. اما در روسیه تزاری نه تنها قدرت در صحنه داخلی گرفتار مشروعیت قانونی نشد بلکه تضعیف بین المللی هم به شکل شدیدتر متجلی شد. آلمان ،فرانسه و انگلستان که الزامات سرمایه داری در رابطه با مقوله های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی را پذیرا شدند ثبات را تجربه کردند در حالیکه روسیه تزاری که مسیری متفاوت را طی کرده بود گرفتار انقلاب شد. برخلاف انقلاب های موفق انگلستان در1668، انقلاب فرانسه1789 و تحولات قرن نوزدهم آلمان در روسیه انقلاب ماهیتی اقتدارگرایانه داشت و تلاش را نه در راستای دگردیسی تفکرات اقتدارگرایانه و سلسله مراتبی بلکه در جهت کارامدتر و همه گیرتر کردن اقتدارگرایی قرار داد. امپراطوری شوروی سقوط کرد اما انچه محرز است این واقعیت می باشد که روسیه امروزی از نقطه نظر بنیانهای فکری و چارچوبهای ذهنی شکل دهنده جهان بینی و سمت و سوی رفتاری همچنان به استدلالهای تزاری پایبند است.
این استدلال ها در دوران نظام کمونیستی با وجود سقوط سیستم سلطنتی همچنان حاکم بود و امروزه هم با وجود سقوط نظام حکومت تک حزبی باید حضور آن را کاملا همه گیر دانست. روسیه را باید سرزمین وفادار به اقتدارگرایی دانست هر چند که نظام کمونیستی را دو دهه است که سرنگون ساخته است.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.