جنبش های عربی: بیداری اسلامی یا بهار عربی ؟
رخی از تحلیل گران غربی و داخلی، نا آرامی ها و انقلابات اخیر در کشورهای عربی را تحت عنوان «بهار عربی» مفهوم بندی کرده و آنها را حرکت هایی دمکراسی خواهانه و ضد استبدادی صرف معرفی می نمایند. در مقابل دیدگاهی وجود دارد كه نا آرامی های اخیر را «بیداری اسلامی» در نظر می گیرد. از این لحاظ، نشانه ها و نمودهای اسلامی قیام ها و انقلابات اخیر در کشورهای عربی را بیشتر می توان در قالب «بیداری اسلامی» و خواسته ها و مطالبات اعلام شده مردم، نمادها، شعارهای مذهبی قیام ها و راه پیمایی ها و مواردی از این قبیل ارزیابی كرد.
تأکید بر دیدگاه «بیداری اسلامی» بر موارد زیر مبتنی است: نخست، عوامل مورد ادعا در استدلال های معتقدان به بهار عربی علت و عامل این قیام ها نیستند، بلکه آنها تنها زمینه و بستر این ناآرامی ها و انقلاب ها را فراهم کرده اند. قائلان به دیدگاه «بهار عربی» با این استدلال که علت ظهور ناآرامی ها و قیام های اخیر در کشورهای عربی مواردی نظیر ساختار استبدادی و اقتدارگرایانه نظام سیاسی، نبود نهادهای سیاسی متکثر، دامنه محدود مشارکت سیاسی و اجتماعی در کشورهای عربی و مواردی از این دست بوده است، این قیام ها را جنبش های ضد استبدادی و دمکراسی خواهانه در نظر می گیرند و بر همین مبنا آنها را بهار عربی می خوانند.
بر خلاف این استدلال به عنوان مثال می توان گفت نبود فرصت های مشارکت سیاسی مردمی که خود از ساختار بسته و استبدادی نظام سیاسی ناشی می شود، علت چندان مهمی برای بی ثباتی سیاسی در مقایسه با آن چه ممکن است انتظار برود، نیست. در واقع این فرضیه که نوسازی منجر به افزایش تقاضای مشارکت سیاسی می شود که در صورت اختناق و سرکوب، مخالفت گسترده، جنبش های افراطی و قیام های انقلابی را در پی می آورد، بر مبنای وقایع دو دهه گذشته در نقاط مختلف جهان، ثابت نشده است.
به عنوان نمونه می توان به آسیای شرقی اشاره کرد که در آن سطح بالایی از نوسازی با سطوح نسبتاً پایینی از مشارکت سیاسی توده ها همراه بوده است. اما این مسئله به جنبش های انقلابی و افراطی در این منطقه منجر نشده است. این امر می تواند در مناطق دیگر جهان و از جمله خاورمیانه و کشورهای عربی نیز مصداق داشته باشد.
صرف نظر از این مسئله، عوامل مورد نظرتحلیل گران معتقد به بهارعربی از قبل و در طول چند دهه گذشته همواره در کشورهای عربی وجود داشته اند. اما با این وجود هیچ گاه منجر به شکل گیری اعتراض، شورش و یا جنبش نشده اند. به بیان دقیق تر ساختار استبدای، فقدان نهادی سیاسی دمکراتیک و سطح پایین مشارکت همواره در کشورهای عربی وجود داشته اند.
بنابراین با وجود چنین عواملی قیام های دمکراسی خواهانه و ضد استبدادی می بایست در مقاطع پیش تر شکل می گرفت اما این امر هیچ گاه اتفاق نیفتاد. مسئله یا پرابلماتیک این نوشتار از همین امر پارادکسیکال ناشی می شود و ما را به جستجوی عوامل دیگری که محرک و عامل این نا آرامی ها و قیام ها هستند تشویق می کند.
هر چند که موارد مورد نظر تحلیل گران معتقد به بهار عربی بستر و زمینه ناآرامی های اخیر را فراهم کرده اند، اما عامل اصلی، محرک و بر انگیزاننده ناآرامی و قیام نبوده اند. اسلام و آموزه های اسلامی و رستاخیز آن در مقطع کنونی آن چیزی است که ما در جستجوی خود به آن رسیده ایم و می توان آن را به عنوان عامل اصلی و نیروی محرکه قیام های عربی در نظر گرفت. خواست ها و مطالبات مذهبی اعلام شده در این قیام ها، فراگیری شعارهای مذهبی به ویژه الله اکبر و استفاده از نمادهای مذهبی در راهپیمایی ها نشان از نقش پررنگ اسلام در این ناآرامی ها دارند.
در درجه دوم، طبقه متوسط جدید قدرتمندی که حامل ارزش ها و خواست های دمکراتیک و راهبرد جنبش های دمکراسی خواهانه و ضد استبدادی به شمار می رود، در کشورهای عربی درگیر نارآمی های اخیر تا کنون شکل نگرفته است. جنبش های دمکراسی خواهانه اغلب مبنایی طبقاتی داشته که به ویژه از سوی طبقه متوسط جدید که حامل ارزشهای دمکراتیک و پیشرو جنبش های ضد استبدادی و آزادی خواهانه به حساب می آید، پی گیری می شود.
در بیشتر کشورهای عربی تا کنون طبقه متوسط چندان قدرتمندی که بتواند پیشرو و عامل یک حرکت و جنبش دمکراتیک باشد شکل نگرفته است. در این کشورها به نظر می رسد ساختار قبیله ای و قومی حکومت همچنان به قوت خود باقی مانده است. شواهد تاریخی هم نشان می دهد که بسیاری از مردمی ترین جنبش های سیاسی گسترده در کشورهای منطقه خاورمیانه در خلال دهه های گذشته بر اساس طبقه یا ملاحظات اقتصادی نبوده بلکه حالت مذهبی یا قومی داشته است. در این راستا می توان به قیام کردهای عراق در طول دوره حکومت صدام حسین و انقلاب اسلامی ایران که مهم ترین و تأثیرگذارترین این جنبش ها در منطقه بوده است، اشاره کرد.
نهایتا، مذهب به عنوان مبنایی معنا بخش، نقش اساسی و تأثیر گذار در هویت یابی افراد در برابر غرب ایفای می کند و این امر به نوبه خود تقابل ملت ها با دولت های عربی طرفدار و متمایل به غرب را به همراه داشته است. فرایند نوسازی نیز که به درجات مختلف در کشورهای عربی در جریان است، احیای مذهب به عنوان عاملی اصلی در جهت هویت بخشی و تقویت هویت های فرهنگی بومی در برابر غرب را به همراه داشته است.
این مسئله به نوبه خود به تقابل ملت های عربی خواهان هویت اسلامی با دولت های عربی عمدتاً متمایل و طرفدار غرب کمک کرده و در نهایت رویارویی و قیام مردم بر علیه دولت ها را در پی داشته است. نتایج انتخابات در تونس و مصر که پیروزی اسلام گرایان را به همراه داشته است، شاهد درستی برای این امر است. بنابراین در جایی که مبنای تقابل اسلام و هویت خواهی اسلامی است، انقلاب برآمده از این تقابل را نیز بیداری اسلامی باید نام نهاد.