اوباما و ناکامی در ترسیم مربع طلایی
از سال 1789 تا کنون یعنی در یک برهه 222 ساله، آمریکائیان حضور چهل و چهار رئیس جمهور را تجربه کرده اند که بیشتر آنها از کمترین اهمیت برخوردار بوده اند و به همین روی کمترین آشنایی و نوشته در خصوص آنان وجود دارد. تعدادی از آنان نیز در پاورقی تاریخ ظاهر شده اند چرا که در هنگام حضور خود در کاخ سفید نه به خاطر اقدامات مرتبط با وظیفه و شغل خود بلکه به علل دیگر و یا ناکامی در رسیدن به آرزوهای خود متمایز شده اند. در این رابطه بهترین سمبل همانا ریچارد نیکسون به جهت دستبرد به دفتر انتخاباتی حزب دمکرات و بیل کلینتون به لحاظ محاکمه بوسیله کنگره هستند. فقط تعداد بسیار محدودی هستند که از وجاهت تاریخی ، اعتبار سیاستگذاری ، بینش غیر متداول و صلابت نام برخوردار می باشند.
در این چارچوب سه نام هستند که معیار و نماد محسوب می شوند. این سه نفر نامشان با سیاست ها و اقداماتی عجین است که نقاط عطف در تاریخ آمریکا محسوب می شوند. آبراهام لینکن که برده داری را تاب نیاورد و در بطن خون و آتش آن را به زیر کشید. فرانکلین روزولت که به سرمایه داری آمریکایی خصلت توده ای اعطا کرد و کیفیت حیات روزمره مردم را به آن مرتبط ساخت. رونالد ریگان که دوران او تجربه گر نابودی بزرگترین خطر موجودیتی متوجه شیوه زندگی آمریکایی بود. گسل های سیاسی و اجتماعی موجود در جامعه در رابطه با این 3 رئیس جمهور کاهش می یابند و دو سوی طیف سیاسی با وجود تمامی تفاوت ها و اختلاف ها در رابطه با این سه فرد نقطه عزیمت و حرکت مشترک پیدا می کنند.
رهبران سیاسی در آمریکا که آگاه از وجود این مثلث طلایی هستند آرزویی جز این ندارند که به این جمع بسیار محدود ملحق شوند و این مثلث را با حضور خود به مربع طلایی تبدیل کنند. هر سه این رهبران به جهت اینکه سیاست هایی را پی گرفتند که در صورت موفقیت به طور کلی معادلات در تمامی حیطه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را تغییر می داد با مخالفت های فراوانی چه در حزب خود و چه از طرف حزب مخالف روبرو بودند. اما به جهت اینکه سیاست های کلیدی آنان از قبیل الغای برده داری، نجات سرمایه داری آمریکایی و نابودی کمونیسم ماهیت فراحزبی و فراجناحی داشتند، هویت ملی یافتند و ماهیت متنی بدست آوردند. به همین روی است که اینان موسوم به رهبران بینش گر و دگرگون کننده مرسوم هستند. اینان در قالبهای حزبی، محلی و ایالتی نمی گنجد بلکه سرشت کلان اجتماعی و فراسیاسی (ایدئولوژیک، حزبی) را متجلی می کنند.
باراک اوباما به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا از همان آغاز ورود به صحنه مبارزات ریاست جمهوری این آرزو را مطرح کرد که هدف نهایی او این است که ریاست جمهوری وی کیفیتی را متجلی سازد و به سیاست هایی فرصت پیاده شدن بدهد که از نظر اجماع عمومی او را به جرگه رهبران حاضر در مثلث طلایی ملحق کند و مربع طلایی شکل بگیرد. به همین روی در طول مبارزات انتخاباتی او مداوماً بیان می کرد که به جهت اینکه دوران رشد سیاسی او به عنوان یک لیبرال در زمان رونالد ریگان بوده است خواهان این است که به مانند این رئیس جمهور محافظه کار به جایگاه یک رئیس جمهور دگرگون کننده دست یابد.
برای اینکه این مهم را تحقق یافته بیابد او به دنبال دستیابی به مقام رئیس جمهوری در طراحی سیاست ها به باورهای ایدئولوژیک خود نظر انداخت و واقعیات محیطی را نادیده گرفت. آبراهام لینکن بر اساس مبانی ارزشی برده داری را مذموم می دانست در عین حال الزامات جامعه سرمایه داری که بنیان اقتصادی کشور بود و خواستهای بسیاری بالاخص در ایالات شمالی در تعارض با اقتصاد کشاورزی مبتنی بر نیاز به برده بود. فرانکلین روزولت اعتقاد به مؤلفه های اقتصاد کینزی داشت که بنیان اقتصاد سرمایه داری در اروپای غربی بود. بحران اقتصادی سال 1929 و بیکاری میلیونها نفر که سکوی پرش او به کاخ سفید بود طلب گر اقدامات بی سابقه و تجربه ها ی نوین در حیطه های اقتصادی بود.
رونالد ریگان در بطن رکود اقتصادی همراه با تورم بالا، بیکاری بالا، نرخ بهره بالا و بسط نفوذ اتحاد جماهیر شوری به قدرت رسید. در شرایطی که روحیه ملی به شدت کاهش یافته بود او که از افراد حاضر در پیاده نظام" باری گلد واتر" در انتخابات سال 1964 بود کاملاً در راستای ارزشهای محافظه کارانه مطرح شده بوسیله این سمبل محافظه کاری سنتی حرکت کرد. پس دلیل شکل گیری این مثلث این بود که ارزشهای این رهبران و شرایط بحرانی در اجتماع همپوشی ضروری و تنیدگی تئوریک را دارا بودند.
باراک اوباما این نکته اساسی و بنیانی را نادیده گرفت. او این اعتقاد و باور کلیدی لیبرال ها را همیشه همراه داشت که یکی از مهمترین شیوه های توزیع ثروت همانا دسترسی تمام اقشار جامعه به بیمه درمان همگانی است. او هنگامی که به قدرت رسید با توجه به اینکه اکثریت مطلق در کنگره هم در اختیار حزب دمکرات بود و هیچ گونه مانع قانونی بر سر تصویب این قانون وجود نداشت، سریعاً جامه عمل پوشاندن به این باور ایدئولوژیک را دنبال کرد . اما محیط اجتماعی طلب گر سیاستی دیگر بود. رکود اقتصادی، بحران مالی، بیکاری و رشد پایین اقتصادی جامعه را درگیر بحران اقتصادی فزاینده ای ساخته بود. اصولاً همین بحران اقتصادی بود که شکست جمهوریخواهان را رقم زد و پیروزی باراک اوباما را ممکن ساخت. شهروندان که زندگی روزمره آنان فزونترین فقر و ناآرامی را برای آنها فراهم آورده بود منتظر این بودند که رئیس جمهور با سیاست ها و طرحهای خود بر این معضلات غلبه کند. اما باراک اوباما توجهی به شرایط اجتماعی نکرد و اولویت در سالهای 2009 و 2010 را تصویب بیمه درمان همگانی قرار داد. او هیچ حمایتی از جانب حزب مخالف را بدست نیاورد و فزونترین مخالفت ها را در بین شهروندان رقم زد. این هزینه ای گزاف برای تحقق باور ایدئولوژیک او باید تلقی شود.
در شرایطی که 43 میلیون آمریکایی در آغوش فقر هستند 14 میلیون نفر بدون شغل می باشند، رشد اقتصادی در حداقل ترین میزان است و درجه اعتبار اقتصادی آمریکا از میزان عالی برای اولین بار در طول تاریخ این کشور بوسیله مؤسسات اعتباری جهانی تنزیل یافته است باراک اوباما نگاه را متوجه سویی دیگر کرد. بدون توجه به اینکه او باید برای بار دوم به ریاست جمهوری نیز انتخاب شود و یا اینکه جزو رؤسای جمهوری باشد که شکست در انتخابات مجدد را تجربه کرده باشد از او تنها به عنوان اولین رئیس جمهور سیاه پوست یاد خواهد شد و به همین جهت در پاورقی تاریخ آمریکا جای خواهد گرفت.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.