آیا استثناء بودن خاورمیانه به پایان میرسد؟
درآمد
تحولات چند ماه اخیر در منطقه خاورمیانه عربی و سرنگونی چند حکومت اقتدارگرا و احتمال تکرار همین سرنوشت برای برخی حکومتهای دیگر موجب شده است که بار دیگر نگاه تحلیلگران مسائل بینالمللی به منطقه خاورمیانه جلب شود. اما تفاوت این بار با دیگر زمانهایی که خاورمیانه در کانون توجهات بینالمللی قرار میگرفت در این است که دیگر انفجار سهمناکی روی نداده و یا یک جنگ و کشمکش منطقهای دیگر آغاز نشده است. بلکه این بار بهار دموکراتیک شدن در خاورمیانه فرا رسیده و مردمان این منطقه بدین ترتیب برای خود آبرویی دست و پا کردهاند به عنوان کارگزاران دموکراتیک شدن و نه پشتیبانان افراطگرایی بدان گونه که همواره در غرب از آنان یاد میشود. در این نوشتار، از نگاهی نظری به چرایی این تحولات و روند آینده آنها پرداخته خواهد شد.
خاورمیانه منطقهای استثنایی
به دلايل گوناگون در سطح جهاني خاورميانه معاصر به صورت منطقهاي رمزآلود، دچار آشوب و جنگ، گهواره تروريسم، افراطگرايي مذهبي و حكومت وحشيانه به تصوير كشيده ميشود.[1] دست کم این نوع نگاهی است که در غرب نسبت به این منطقه وجود دارد. برای نمونه، غسان سلامه ابراز میدارد که رويدادهاي كنوني در منطقه خاورمیانه ديدگاهي را بر خلاف ديدگاه متداول موجب شده است كه بر طبق آن بخشي از جهان در تطبيق با روند دموكراتيك شدن شتابان، بسيار كند و تا حدي مقاوم بوده است. در حالي كه اروپاي جنوبي و بعداً بخشهاي بزرگي از اروپاي شرقي و آمريكاي لاتين به گونهاي فزاينده شكلهاي حكومت دموكراتيك را بر ميگزيدند، اين منطقه شاهد حكومت پيوسته رهبران اقتدارگرا بود.[2]
جالب اینجاست که در منطقه خاورمیانه، صرف معیارهای اقتصادی موجب پیشبرد جایگاه یک کشور و گریز از برچسب جهان سومی بودن نشده است. عربستان سعودي ممكن است از نظر اقتصادي يك بازيگر جهان اولي باشد و شهروندانش از درآمد سرانه بالایی برخوردار باشند، اما ساختار دولت و حكومت محافظهكارانه، ضد دموكراتيك و اقتدارگرايانه آن هنوز اين كشور را در برداشت عمومي و جهاني به داشتن جايگاه جهان سومي محكوم ميكند.[3] همین امر در مورد بسیاری از دیگر دولتهای رانتیه که از درآمدهای سرشار نفتی برخوردارند، صدق میکند.
در واقع، اين نكته درست است كه تا دهه 1980، خاورميانه اصلاً استثناء نبود. تنها با دموكراتيزه شدن دوباره و تدريجي آمريكاي لاتين و اروپاي جنوبي در آغاز اين دهه، و روند دموکراتیک شدن برخی کشورها در خاور دور در پايان اين دهه خاورميانه كم كم پايينتر از حد ظاهر شده است. فشار نيرومند مردمي براي دموكراسي بيشتر در چندين كشور آفريقاي زير صحرا به همراه سرنگوني رژيمهاي اروپاي شرقي، خاورميانه را در وضعيت نامطلوبتري قرار داد.[4]
در حالي كه خاورميانه بيست يا چهل سال پيش بسيار متفاوت از خاورميانه امروز ميباشد، صرف اين واقعيت كه تحولات شگرفي كه در ديگر مناطق جهان به ويژه از دهههاي 1980 و 1990 در راستاي دموكراتيک شدن، اقتصاد بازار آزاد، دوري از حكومتهاي اقتدارگرا، تلاش در جهت همكاريهاي اقتصادي منطقهاي، و حل و فصل شتابان بسياري از كشمكشهاي منطقهاي صورت گرفت، در اين منطقه از جهان بازتابهاي بسيار اندكي داشته است، به اين منطقه ويژگيهاي خاص خود را ميبخشد كه آن را از ديگر مناطق در حال توسعه جهان متفاوت میسازد.
معضل مشروعیت در جهان عرب
ترديدي نيست كه به سختی ميتوان یک رژيم مشروع را در جهان عرب پيدا كرد. خاندان سعود، پادشاه اردن، حسني مبارك مصر، و ديگر سران عرب انواع گوناگوني از ديكتاتوري را اداره کرده و یا ميكنند. آنها بر ادعاهاي دروغين مشروعيت متكي هستند، در حالي كه گروههاي ذينفوذ ويژه اندكي را نمايندگي ميكنند ـ اقليتهايي كه اعضاي آنها وفاداري را نسبت به آنها دارند نه به دولت به عنوان نماينده و نگهبان منافع مردم. واقعیت این است که رهبران عرب به استثنای لبنان معمولاً آن قدر بر سر قدرت میمانند که یا بمیرند و یا اینکه به صورت خشونتبار از قدرت برکنار شوند. در جهان عرب معمولاً رئیس دولت پیشین زنده یا وجود ندارد و یا اینکه از قدرت برکنار شده است.
سعيد ابوريش معتقد است كه به رغم وجود واقعيت پيش گفته، غرب با همه اين رژيمهاي عربي به گونهاي برخورد ميكند كه گويي مشروع هستند. حتي آنهايي كه غرب مخالف آنهاست به دليل فقدان مشروعيتشان رد نميشوند. زير سوأل بردن مشروعيت رژيمهاي غيردوست ناگزير اين امر را به رژيمهاي دوست نيز گسترش ميدهد. به همين دليل است كه حملات غرب به عراق در زمان صدام يا ليبي قذاقي از اين موضوع پرهيز ميكند و رهبران غربي جنايتپيشگي را به شخص صدام و قذافي نسبت ميدهند نه به ماهيت حكومت آنها.[5] واقعیت این است که در پيدايش و تداوم رژيمهاي ديكتاتوري در جهان عرب، كشورهاي غربي قدرتمند نيز مقصر بودهاند. از نظر غرب، رهبران دولتهای عربی دوست ثبات پديد ميآورند. در اين چارچوب، ثبات به معني حكومتهايي است كه به شيوهاي پيشبينيپذير رفتار ميكنند و نظامهايي كه مانع از ظهور نيروهايي ميشوند كه مخالف غرب هستند يا خواهان تعامل با آن به صورت برابر ميباشند. ثبات به معني ديكتاتوري و اجبار مردم است كه بختهاي كسب مشروعيت و دموكراسي را از ميان ميبرد و حركتهايي كه در جهت مشروع ساختن اين رژيمها و پذيرفتني كردن آنها در برابر مردمشان صورت ميگيرد، بيثباتي ايجاد خواهد كرد كه وضع موجود، «يعني شيطاني را كه ميشناسيد،» تهديد خواهد كرد.[6]
همین گونه ملاحظات موجب شد که تا واپسین ساعاتی که زینالعابدین بن علی در تونس بر سر قدرت بود، کشورهای غربی موضعی در برابر وی نگرفتند و تنها با درس گرفتن از این تجربه در خصوص حسنی مبارک، اندکی از موضع پشتیبانی خود عقب نشستند و در نهایت خود را برای مصر پس از مبارک آماده ساختند. در مورد لیبی اما آنچه موجب موضعگیری شدید و زود هنگام کشورهای غربی علیه قذافی منجر شده پیشینه درگیریهای قذافی با جهان غرب و از سوی دیگر شدت خشونتی است که از سوی هواداران وی بر مردم اعمال میشود. به نظر میرسد که کشورهای غربی نیز دیگر وضعیت موجود را قابل تداوم نمیدانند و تلاش دارند که با تطبیق دادن خود با شرایط تازه منافع خویش را در تعامل با حکومتهای دموکراتیک که جایگزین دیکتاتوریهای طرفدار غرب میشوند، تأمین کنند.
نتیجهگیری
تحولات اخیر در خاورمیانه و سرنگونی چند حکومت اقتدارگرا مشابه تحولاتی است که در راستای دموکراتیک شدن دو دهه پیش از این در بسیاری از مناطق در حال توسعه جهان به صورت صلحآمیز روی داد و اینک با تأخیری به میزان دو دهه در خاورمیانه نیز دارد به وقوع میپیوندد. تردیدی نیست که اگر تجربه دیگر کشورهای تازه دموکراتیک شده براي روشن ساختن راه پيش رو مورد استفاده قرار گيرد، برقراري حتي يك دموكراسي ناقص احتمالاً بيش از ده سال طول ميكشد. سياست اساساً فرايند بحث و كشمكش ميان انواع گستردهاي از منافع و گروههاست كه هر يك دستور كارهاي خاص خود را دارند و رسیدن به اجماع در میان آنان کاری دشوار است.
دولتهای رانتیه که به ویژه در جنوب خلیج فارس وجود دارند احتمالاً دیرتر از دیگر دولتهای عربی دچار تغییر میشوند، زیرا سطح بسیار بالایی از رفاه را برای شهروندان خود فراهم میآورند. این در حالی است که حکومتهایی همچون مصر و تونس در هر دو عرصه اقتصادی و سیاسی از تأمین خواستههای شهروندان خویش بازمانده بودند.
هر چند نمیتوان با قاطعیت در خصوص روند آینده رویدادها سخن گفت، در این میان شاید یک چیز قطعیت داشته باشد و آن این است که بسیاری از این تحولات برگشتناپذیر هستند و خاورمیانه وارد دوران تازهای شده است که در آن مشروعیت حکومت از پشتیبانی خارجی و هر عامل دیگری در حفظ یک حکومت تعیین کنندهتر است.
يادداشتها
________________________________________
[1]- Beverly Milton-Edwards, Contemporary Politics in the Middle East, Cambridge: Polity Press, 2003, p. 1.
[2]- Ghassan Salame, “Introduction: Where Are the Democrats?” in G. Salame (ed.), Democracy without Democrats? The Renewal of Politics in the Muslim World, London: I. B. Tauris Publishers, 1994, p. 1.
[3]- Milton-Edwards, op. cit., pp. 69-70.
[4]- John Waterbury, “Democracy Without Democrats?: The Potential for Political Liberalization in the Middle East,” in G. Salame (ed.), p. 25.
[5]- Said K. Aburish, A Brutal Friendship: The West and the Arab Elite, New York: St. Martin’s Press, 1997, p. 13.
[6]- Ibid., pp. 18-19.
نویسنده
محمد حسین حافظیان
محمد حسین حافظیان پژوهشگر ارشد در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر حافظیان مسائل خاورمیانه و مطالعات زنان است.