آمریکا بالاخره مجبور به همکاری با ایران می شود

دكتر كيهان برزگر معاون امور بين‌الملل مركز مطالعات خاورميانه، پژوهشگر ارشد سازمان مركز تحقيقات و مطالعات استراتژيك مجمع تشخيص مصلحت نظام، استاد دانشگاه روابط بين‌الملل و عضو هيات علمي دانشگاه علوم تحقيقات است. او فوق دكتراي خود را از دانشگاه لندن گرفته است و از سال 2007 پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد امريكاست و حدود150كتاب و مقاله در مورد روند‌هاي بين‌المللي و سياست خارجي ايران دارد. خلاصه يكي از بهترين كارشناساني است كه مي‌توان يافت تا در مورد سياست خارجي امريكا به‌ خصوص در مورد خاورميانه و جايگاه ايران در آن توضيح دهد. او با سياست‌ها و فرهنگ ديپلماتيك امريكا به طور ملموس آشناست. دكتر كيهان برزگر تاكيد دارد هژموني امريكا رو به افول است و ديگر واشنگتن نمي‌تواند به تنهايي وارد مسائل جهاني شود و به نتيجه مطلوب خود برسد.امريكايي‌ها متوجه اين نكته شده‌اند و براي همين استراتژي‌هاي جديد امريكا برگرفته از بازيابي يا تعريف جديد از قدرت امريكا در سطح جهان است. و اين زماني است كه قدرت‌هاي منطقه‌اي مانند ايران مي‌توانند نقش و برتري خود را در اين خلاء ايدئولوژيك امريكا تثبيت كنند. 
 

روزنامه شرق با ایشان مصاحبه ای داشته است که در زیر می خوانیم :
 

- اساساً نظريه‌هاي زيادي در عرصه سياست خارجي وجود دارد؛ از نظريه‌هاي سنتي، واقع‌گرايانه تا نظريه‌هاي مدرن، پست‌مدرن و… اصولاً امريكا در عرصه سياست خارجي اش چه شيوه‌اي را پس از جنگ سرد پيش گرفت؟ اين روند در خاورميانه به چه شكلي بوده است؟

بله، اينكه اصول سياست خارجي امريكا بر چه چيزهايي بنا شده بسيار مهم است. يك اتفاق نظري بين كارشناسان در اين مورد وجود دارد و آن هم سياست «واقع‌گرايي» امريكاست؛ واقع‌گرايي‌اي كه امريكا در خاورميانه با شدت بيشتري در پيش گرفته و به دنبال منافع خود است و بعضاً با آن ماموريت‌هايي كه در عرصه سياست خارجي امريكا عنوان شده است. به طور مثال در قانون اساسي امريكا آمده پيشبرد ارزش‌هاي امريكايي و دموكراسي بايد از اهداف سياست خارجي امريكا باشد، اما مي‌بينيم وقتي به خاورميانه مي‌رسند اين اصول به كار گرفته نمي‌شود چرا كه آنها بسيار بيش از حد واقع‌گرا و بيش از حد منفعت‌گرا مي‌شوند. مثال مي‌زنم؛ اگر امريكايي‌ها بسيار به دموكراسي معتقد بودند كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران صورت نمي‌گرفت چرا كه آنها احساس كرده بودند اگر اين كودتا صورت نگيرد ثبات منطقه به ضرر آنها به هم خواهد خورد. بنابراين اولين اصل اين است كه امريكايي‌ها بسيار واقع‌گرا هستند و براي اينكه منافع خود را حفظ كنند به اصولي معتقدند. يكي از اين اصول اين است كه جريان نفت خاورميانه و صدور آن به غرب و امريكا را در دست داشته باشند. دقت كنيد بحث قيمت مطرح نيست، بحث كنترل جريان صدور نفت است. وقتي اين بحث مطرح مي‌شود بسيار مهم است كه چه حكومت‌هايي در خاورميانه كه اين منابع نفتي را در دست دارند در حال حكمراني هستند. به طور مثال بسياري معتقدند امريكا نه براي دموكراسي و نه از هراس وجود سلاح‌هاي كشتار جمعي به عراق حمله كرد، بلكه براي كنترل منابع نفت اين كشور به عراق حمله كرد. حمله كرد تا بر عراق و حكومتش و همچنين بر حدود 15 درصد نفت خاورميانه مسلط شود. پيش از آن بر 30 درصد نفت خاورميانه تسلط داشت كه متعلق به عربستان بود و 10 درصد كويت هم همين طور و اكنون 15 درصد عراق نيز به آن اضافه شده و البته درصدد بود اين كار را با ايران نيز بكند كه به نوعي بر بخش اعظم منابع نفتي جهان مسلط باشد، پس اين يك اصل است. اما اصل ديگر كه براي امريكا چالش‌برانگيز هم هست حمايت از رژيم اسرائيل در خاورميانه است. مي‌دانيد كه اين حمايت هزينه‌هاي زيادي براي امريكا داشته است. امريكا براي حمايت از اين رژيم وارد جنگ نيز شده است. جنگ عراق را در نظر بگيريد. در اين مساله اسرائيل دخيل بوده است. بحثي هست در امريكا و كتابي هم در اين مورد چاپ شده به اسم سياست خارجي امريكا و لابي اسرائيل كه جانمر شايمر و استفان والت نوشته‌اند. در آن كتاب تاكيد شده لابي اسرائيل امريكا را هدايت كرده تا به عراق حمله كند چرا كه در اسرائيل به اين نتيجه رسيده بودند كه تنها راه پيشرفت روند گفت‌وگوهاي صلح بين اسرائيل و اعراب حذف صدام از خاورميانه است، بنابراين وارد جنگ شدند، پس خط قرمز امريكا حفظ امنيت و تعادل امريكا در منطقه است و هيچ كدام از روساي جمهوري امريكا نتوانسته‌اند از اين موضوع خلاص شوند. باراك اوباما ابتدا گفت مي‌خواهيم با يك روش جديد و استراتژي «تغيير» در مساله اسرائيل و اعراب ورود كنيم. مي‌خواهيم نوع نگاه به موضوع اعراب و اسرائيل را عوض كنيم و كمي از اعراب طرفداري و متعادل‌تر عمل كنيم. ولي ديديم كه در عمل اين اتفاق نيفتاد. دوباره باز به همين طرف رفت. براي اينكه به اين دو اصل برسند معتقدند بايد نوعي توازن قوا در خاورميانه باشد، به همين دليل قدرت گرفتن بيش از اندازه ايران با برنامه هسته‌اي يا نفوذ ايران در منطقه خليج‌فارس و خاورميانه را برخلاف منافع خودشان مي‌دانند. آنها مي‌‌گويند اگر ايران بيش از حد قدرت پيدا كند منافع امريكا به خطر مي‌افتد. پس تمامي تلاش خود را مي‌كنند تا ايران در محدوده خودش باقي بماند و ائتلاف‌سازي يا بلوك‌سازي جديدي انجام ندهد. بنابراين در سياست خارجي امريكا يك مفهوم داريم، يك رئاليسم و دو اصل مهم نيز داشتيم. امريكايي‌ها براي عمل به آنها نيز يك استراتژي دارند كه چگونه به اينها عمل كنند. اينها اساس سياست خارجي امريكا را تشكيل مي‌دهند. البته در حاشيه اينها مسائل دموكراسي‌سازي و امنيت بشري و چيزهايي كه با افكار عمومي امريكا ارتباط دارد نيز وجود دارد اما مورد خاورميانه براي آنها تفاوت دارد. امريكايي‌ها امكان دارد مسائل حقوق بشري را در آسياي جنوب شرقي يا اروپا يا امريكاي‌لاتين دنبال كنند اما در خاورميانه بيش از حد قدرت و منافع‌محور هستند.
 

- به نظر مي‌رسد يك ايدئولوژي يا سياست كلان در امريكا براي خاورميانه وجود دارد اما استراتژي مناسبي براي پياده كردن همان سياست‌هاي خودشان نيز ندارند. به عنوان مثال ريگان زماني به شدت از طالبان حمايت مي‌كرد و بن‌لادن را سرباز آزادي خواند اما كمتر از 15 سال بعد اين طالبان در جسم القاعده بلاي جان امريكا شد. اكنون نيز آنها دارند همين اشتباه را دوباره مرتكب مي‌شوند. عربستان سعودي و بسياري از كشورهاي عربي منطقه خليج فارس را به شدت ميليتاريزه مي‌كنند؛ عربستاني كه در آخرين گزارش كنگره امريكا همچنان بزرگ‌ترين حامي مالي و انساني القاعده به حساب مي‌آيد و با كوچك‌ترين كودتا از سوي تندروها در اين كشورها امكان دارد اين سلاح‌هاي فوق پيشرفته در اختيار كساني همفكر با بن‌لادن قرار گيرد.
 

بله، درست است. امريكايي‌ها حكومت‌هايي ايدئولوژيك هستند. هر حكومتي در واشنگتن ايدئولوژي‌اي را در پيش مي‌گيرد. به طور مثال بوش پسر ايدئولوژي نومحافظه‌كار را در پيش گرفته بود و اساس اين ايدئولوژي هم يكجانبه‌گرايي و مهار و بازدارندگي قدرت‌هاي منطقه‌اي بود يا اوباما استراتژي تغيير را در نظر داشت كه به كار بگيرد. اما سوال اصلي اين است كه آيا امريكا مي‌تواند با ايدئولوژي‌هاي مختلفي كه دولت‌هاي مختلف اين كشور اتخاذ مي‌كنند استراتژي‌هاي خود را در سياست خارجي عوض كند يا نه؟ در جواب دادن به اين سوال بايد كمي محتاط باشيم. اگر در نظر بگيريم امريكا يك استراتژي اصلي دارد، اصولش اين است كه منافعش در خاورميانه حفظ شود، جريان نفت را در دست داشته باشد و منافع اسرائيل را نيز در نظر بگيرد. اين پارامترها باعث مي‌شود چارچوب مشخصي در سياست خارجي امريكا حفظ شود و با كمي اين ور و آن ور به مسير خودش ادامه دهد. نكته‌اي كه من مي‌خواهم بگويم اين است؛ درست است كه حكومت‌هاي جديد در امريكا مي‌آيند اما ادعاهاي آنها براي تغيير در عرصه سياست‌هايشان در خاورميانه چندان با واقعيت تطبيق ندارد. مثالي كه در اين زمينه همواره زده مي‌شود اين است كه سياست خارجي امريكا مانند يك ناو اقيانوس‌پيماست كه قدرت مانور زيادي ندارد. ممكن است كمي اين ور آن ور برود اما مسير اصلي همان است كه بود. اين اتفاق در زمان باراك اوباما هم افتاد. وقتي اوباما آمد همه گفتند قرار است تغيير ايجاد كند و با ايران، سوريه و... ارتباط برقرار كند اما ديديد كه بنياد سياست خارجي امريكا زياد دچار تغيير نشد، چون لابي اسرائيل نفوذ دارد. از طرف ديگر هنوز بسياري از استراتژيست‌هاي امريكايي معتقدند اگر امريكا با ايران مذاكره كند، جايگاه و قدرت امريكا در خاورميانه زير سوال مي‌رود. و آن‌ وقت با متحدان سنتي خود مي‌خواهد چه كار كند. جواب اعراب يا اسرائيل را چه مي‌خواهد بدهد. مي‌‌گويند يك تضاد به وجود مي‌آيد چرا كه سال‌هاي سال سرمايه‌گذاري كرديد كه يك عده اليت در سرزمين اعراب و اسرائيل تقويت شوند، حالا اگر با ايران مذاكره كنيد جواب اين اليت را چه مي‌خواهيد بدهيد. بنابراين ايدئولوژي امريكا عوض مي‌شود اما استراتژي‌ها باقي مي‌ماند. در دهه 80 همين اتفاق براي جلوگيري از شوروي و كمونيسم افتاد. آنها طالبان و القاعده را براي جلوگيري از شوروي تقويت كردند اما در دهه 90 وقتي استراتژي عوض شد و انرژي‌ واشنگتن رفت طرف صدام و خليج ‌فارس، همين نيروها در افغانستان رها و انگار بدون سر شدند و اهداف خود را از دست دادند و انرژي همين‌ها برگشت به سمت امريكا. يعني دوستان امريكا در دهه 80، در دهه 90 به دشمنان امريكا بدل شدند چراكه خط خطوط خود را از دست دادند. وقتي امريكايي‌ها به منطقه وارد شدند مشروعيت حكومت‌هاي عرب منطقه را زير سوال بردند و القاعده و ديگر گروه‌هاي خشونت‌طلب امريكا را مقصر دانستند كه آمده‌اند در سرزمين‌هاي اسلام و در حال گسترش نفوذ خود هستند. بايد بر اين نكته صحه گذاشت كه بسياري از استراتژي‌هاي امريكا اشتباه بوده است. آنها ديگر در منطقه خاورميانه قدرت بلامنازع نيستند. در عراق شكست ‌خورده‌اند و كشورهاي منطقه ديگر اعتقاد چنداني به آنها ندارند. نه‌تنها مردم حتي حكومت‌ها هم اعتقاد ندارند چرا كه فهميده‌اند اگر زياد به امريكا نزديك شوند مشروعيت آنها در افكار عمومي خودشان زير سوال مي‌رود.
 

- اگر ايران در منطقه قدرت بگيرد منافع امريكا در منطقه به هم مي‌ريزد. با توجه به اين پيش‌فرض پس سرنوشت مذاكرات ايران و امريكا چه خواهد شد؟ آيا توافق و گفت‌وگويي بين تهران - واشنگتن در آينده امكان‌پذير است؟

ببينيد اين چالشي براي دولت اوباماست. دولت اوباما خودش هم هنوز در اين مورد گيج و حيران است. بالاخره خوشبيني‌هاي اوليه‌اي زماني كه اوباما به عنوان رئيس‌جمهوري انتخاب شد، بود و ما‌ها هم سعي كرديم تشويق كنيم. نكته اينجاست اگر شما قدرتي باشيد- منظورم ايران است- كه توان بلوك‌سازي و توان ايجاد ائتلاف در منطقه را داشته باشيد و بتوانيد در برابر روند‌هاي سياسي و امنيتي كه امريكايي‌ها دنبالش هستند مقاومت كنيد و حتي بر آنها سوار شويد - مانند كاري كه ما در عراق، لبنان، افغانستان و در ايجاد ائتلاف با سوريه انجام داديم - اين يعني از لحاظ استراتژيك نقش شما بالا رفته و همين باعث ايجاد يك انگيزه و ابزار تحريك مي‌شود. امريكا به اين نتيجه مي‌رسد يكي هست كه قدرتي در منطقه است، قدرتي مخالف ما در منطقه هست كه با شيوه‌هاي مختلف نتوانسته‌ايم آن را كنترل كنيم پس مجبور مي‌شوند با آن وارد گفت‌وگو شوند. اساساً منطق ورود به گفت‌وگو‌هاي استراتژيك هم همين است. اين به آن معنا نيست كه امريكا دوست ايران مي‌شود. منطق اين است كه امريكا با ايران وارد گفت‌وگو مي‌شود تا قدرت بلوك‌سازي ايران را كنترل كند و جريان از دستش خارج نشود. اين ديدگاه طرفداران خاص خود را نيز در امريكا دارد. بسياري از استراتژيست‌هاي امريكايي معتقدند ايران يك قدرت منطقه‌اي است و قدرتش هم بيشتر مي‌شود و امريكا بايد وارد يك گفت‌وگو با ايران شود. اين شيوه يك مدل تاريخي هم دارد؛ امريكايي‌ها همين مسير را در مورد چين نيز طي كردند. امريكايي‌ها سال‌ها تلاش كردند چين را تضعيف كنند اما نتوانستند، پس گفتند زماني كه نمي‌شود كنارش زد با آن كنار مي‌آييم. به اعتقاد من اين نكته براي امريكايي‌ها سخت است كه اين را بپذيرند چون اگر آن را قبول كنند، استراتژي خود را در قبال متحدان سنتي خود نيز بايد عوض كنند. اين اتفاق سخت است اما غيرممكن نيست.

- مثل ترك اعتياد است.
 

بله. اتفاقاً برنامه هسته‌اي تهران هم به ايران اين ارزش استراتژيك را مي‌دهد كه امريكايي‌ها آن را بپذيرند. برنامه هسته‌اي ايران موضوعي است كه اتفاقاً ايران و امريكا را وارد يك خط مي‌كند يعني هر دو طرف به نوعي به جايي مي‌رسند كه يا بايد جنگ كنند يا تعامل كنند. امريكا در حال و هواي جنگ نيست، اوباما در حال و هواي آن نيست. افكار عمومي امريكا هم همين طور و البته توانايي آن را نيز ندارند حتي جنگ جراحي‌گونه هم به نفع امريكا نيست. ايران هم كه غني‌سازي مستقل اورانيوم را در خاك خود تداوم مي‌دهد پس سوالي كه باقي مي‌ماند اين است كه چگونه مي‌شود با ايران تعامل كرد. قدرت ايران را حفظ كرد و امريكا نيز از نظر خودش برنامه صلح‌آميز ايران را كنترل كند. سخت است اما غيرممكن نيست. روزبه‌روز كه جلوتر مي‌روي آنها قدم به قدم نقش منطقه‌اي ايران را به عنوان يك قدرت منطقه‌اي مي‌پذيرند.
 

- به نظر شما امريكا اين مسير را دارد طي مي‌كند؟

بله، دارد طي مي‌كند. در طول 32 سال گذشته هميشه گفته مي‌شد ايران متغيرهايي دارد كه مذاكره ايران و امريكا انجام نمي‌شود. مهم‌ترين متغير اين است كه امريكا به عنوان دشمن وجود داشته باشد چرا كه انقلاب ايران ماهيت استكبارستيزي دارد پس به اين دشمن نياز دارد. دوم اينكه چون اجماع داخلي در بين اليت وجود ندارد اين بحث روي هوا مانده است. عده‌اي ديگر نيز مي‌‌گويند با وجود سابقه تاريخي تلخ بين دو طرف مثل كودتاي 28 مرداد و گروگانگيري و برخي تقابلات منطقه‌اي چطور مي‌شود با هم كنار بيايند. بله، اينها شروع رابطه را پيچيده مي‌كند اما به اين معنا نيست كه در سال‌هاي گذشته زمينه موقعيت گفت‌وگو نبوده و ديگر هم اين موقعيت به وجود نمي‌آيد. اتفاقاً به نظر من به وجود مي‌آيد و آن هم به علت برنامه هسته‌اي است چون موضوعي مهم و استراتژيك است. داشتن كارت استراتژيك غني‌سازي در داخل ايران چيزي است كه امريكا به آن نياز دارد و به خاطر آن با ما گفت‌وگو مي‌كند. ببينيد آنها براي اولين بار براي مذاكره بر سر اين مساله حاضر شدند به صورت برابر با ما مذاكره كنند. چنين چيزي به اصطلاح در ديكشنري امريكايي‌ها وجود ندارد كه بنشينند با يك قدرت منطقه‌اي كه مخالف آنها هم هست در مورد موضوعات مختلف جهاني گفت‌وگو كنند. اتفاقاً كارت برنده ايران همان است كه اگر ايران بتواند آن را مديريت كند، مي‌تواند وارد گفت‌وگوي استراتژيك با امريكا شود. باز هم تكرار مي‌كنم الزاماً نبايد دوست هم باشند مثل چين و امريكا. آنها باهم دوست نيستند اما با هم كنار آمده‌اند. به نظر من اين سناريويي است كه اتفاق خواهد افتاد.
 

- در مورد طيف‌هاي مختلف با امريكا صحبت كرديد. طيف‌هايي كه مايل به گفت‌وگو با ايران هستند و عده‌اي ديگر كه مخالف آن هستند به علت توازن قدرت در منطقه و بحث‌هاي ديگر با مذاكره تهران- واشنگتن مخالفند. كمي درباره آن طيف‌ها توضيح دهيد.
 

متاسفانه طيفي كه الان بر سر قدرت هست تحت تاثير لابي اسرائيل و گروه‌هاي تندرو است و نمي‌خواهد به ايران نقش داده شود. آنها مي‌‌گويند بايد تحريم‌هاي سخت عليه ايران اتخاذ شود. اينها در دانشگاه‌ها هستند، در تينك‌تنك‌ها هستند، در بنيادهايي مانند «موسسه خاور نزديك» و «بروكينگز» و بسياري از رسانه‌ها مثل نيويورك‌تايمز و تلويزيون فاكس‌نيوز وجود دارند. اينها جريان غالب هستند كه توانستند اوباماي گيج‌شده در فضاي بعد از انتخابات رياست جمهوري در ايران را كه نمي‌دانست بايد وارد گفت‌وگو با تهران شود يا وارد تحريم، به سمت تحريم سوق دادند. نكته ديگر اينكه مسائل ايران در درون امريكا تحت تاثير انگيزه‌هاي سياسي افراد و گروه‌هاي سياسي است. يعني بعضي از گروه‌هاي سياسي كه مي‌توانند ايراني هم باشند بر اساس منافع گروهي خودشان مشورت‌هايي به امريكايي‌ها مي‌دهند كه بر اساس آن عمل كنند. مثلاً يك اتفاقي كه افتاده اين است كه مساله حقوق بشر را به برنامه هسته‌اي متصل كرده‌اند. مي‌‌گويند اگر مذاكراتي قرار است صورت گيرد بايد موضوع حقوق بشر نيز همزمان با آن بررسي شود. موضوع حقوق بشر مهم است اما اين كار اساساً اشتباه است يعني اين گروه‌هايي كه اين را مي‌‌گويند دچار يك اشتباه يا تناقض استراتژيك شده‌اند‌. از يك طرف گفت‌وگو و از طرف ديگر بستن راه‌هاي گفت‌وگو با طرح موضوعاتي كه عمدتاً مربوط به مسائل داخلي يك كشور است. اين در واقع همان انگيزه سياسي است كه من گفتم وارد كردن يك انگيزه سياسي براي تحت تاثير قرار دادن يك مساله استراتژيك. البته باز هم تاكيد مي‌كنم مساله حقوق بشر مهم است. حتي رعايت آن در خود امريكا نيز مهم است. اما اينكه اينها را باهم قاطي كنيم داراي انگيزه‌هاي سياسي است. متاسفانه در درون امريكا اين گروه‌ها توانسته‌اند دولت اوباما را قانع كنند كه وارد پروسه تحريم‌ها شود، چون فكر مي‌كنند تحريم‌ها باعث مي‌شود كارآمدي دولت ايران در مسائل اقتصادي از دست برود و دولت تحت فشار داخلي بيايد سياست هسته‌اي خودش را عوض كند. كسي در ايران ادعا نمي‌كند تحريم‌ها تاثير اقتصادي بر ايران ندارد اما سياست هسته‌اي ايران را عوض نمي‌كند بلكه فشار بيشتر آنها براي هدف قرار دادن دولت آقاي احمدي‌نژاد به اتحاد بيشتر داخلي مي‌انجامد. اين اشتباهي است كه احتمالاً كساني كه در مورد ايران در امريكا كار مي‌كنند آگاهانه يا ناآگاهانه مرتكب مي‌شوند. هم دامنه اثرگذاري تحريم‌ها و هم از طرف ديگر جايگاه برنامه هسته‌اي در سياست داخلي و بين‌المللي ايران را نمي‌فهمند.
 

- عده‌اي در ايران خوشحال شدند كه حزب دموكرات در انتخابات ميان‌دوره‌اي شكست‌خورده. درحالي كه آنهايي كه جاي دموكرات‌ها را گرفتند از طيف تندروتري هستند و سياست‌هاي خصمانه‌تري نسبت به ايران دارند. حدود 30 نفر از آنها از جنبش بسيار بسيار تندرو تي‌پارتي هستند، آيا واقعاً اين شكست براي ايران جاي خوشحالي داشت؟
 

خوشحالي ايران در نوسان است. ممكن است ارتباط زيادي به اينكه دموكرات‌ها در قدرت باشند يا جمهور‌يخواهان نداشته باشد.
 

اتفاقاً من فكر مي‌كنم تا حدودي هم خوشحال بودن درست است، چرا كه خوشحالي ما به درجه پوزيشن جنگي گرفتن امريكا برمي‌گردد. اگر دموكرات‌ها سياستي را دنبال كنند و به وسيله جمهوريخواهان شكست بخورند، يعني آنها مي‌توانند كلي از سياست‌هاي دموكرات‌ها را در كنگره و مجلس بلوكه كنند و اين وقت را از امريكايي‌ها مي‌گيرد. به هر حال ايران كه تمامي زندگي امريكايي‌ها نيست. براي ما ايراني‌‌ها امريكا بخش بزرگي از زندگي است، اما امريكا يك قدرت جهاني است كه به هرحال يك قسمتي از زندگي آنها ايراني‌هاست، البته قسمت مهمي است، چرا كه براي امريكا مهم است كه ايران را در خاورميانه تحت كنترل داشته باشد چون بسياري از امريكايي‌ها معتقدند ايران كليد كنترل خاورميانه است. خوشحالي ما بايد به اين جهت سوق داده شود كه چگونه مي‌توان امريكايي‌ها را سرگرم نگه داشت تا قوانيني عليه ما وضع نكنند. انتخابات رياست جمهوري كه دو سال ديگر در امريكا برگزار مي‌شود با بروز يك جنگ يا تحريم‌ها مي‌تواند تحت تاثير قرار گيرد و در سياست خارجي دولت اوباما تاثير بگذارد. بنا بر اين يك تحليل اين است كه شما گفتيد. تحليل ديگر مي‌تواند اين باشد كه وقتي دموكرات‌ها شكست خوردند، مجبور مي‌شوند در حوزه سياست خارجي يك مهندسي جديدي داشته باشند كه اين ديدگاه خود من است كه اين دستاوردي است كه مي‌تواند آنها را موفق كند و شأني به دولت اوباما و جايگاه جهاني امريكا بدهد. بعضي‌ها گرفتن شأن دوباره براي سياست خارجي امريكا را به صورت بدبينانه مي‌بينند كه امريكا اگر بخواهد سياست خارجي خود را دنبال كند، شأن امريكا وقتي حفظ مي‌شود كه به ايران حمله كند اما من برعكس مي‌بينم. شأن و قدرت امريكا وقتي حفظ مي‌شود كه وارد مذاكره با ايران شود. موضوع برنامه هسته‌اي ايران را كه به قول خودشان بين‌المللي است بدون جنگ و با گفت‌وگو حل كنند و اين براي دولت اوباما خيلي بهتر خواهد بود، چرا كه اساساً اين مساله جنگ چيزي است كه او از روز اول آن را نفي كرد. اگر امريكا وارد جنگ جديدي شود، اوباما مطمئناً در دور بعدي انتخابات رياست‌جمهوري شكست خواهد خورد چرا كه با شعار ايجاد صلح و تثبيت و بازيابي قدرت امريكا روي كار آمد. اگر وارد جنگ ديگري شود به اعتقاد من دموكرات‌ها براي دو دهه از قدرت امريكا حذف مي‌شوند. از سوي ديگر ما هم بايد سياست خارجي خودمان را به گونه‌اي تنظيم كنيم كه امريكا وادار شود با ما وارد مذاكره شود و اين خيلي مهم است.
 

- برخي مي‌‌گويند چون ايران و امريكا همپوشاني منافع زيادي در افغانستان دارند، مسائل افغانستان نقطه خوبي است كه تهران - واشنگتن مذاكرات خود را از آنجا شروع كنند. از نظر شما بهترين نقطه‌اي كه ايران و امريكا مي‌توانند پيرامون آن مذاكره كنند به نحوي كه مخالفان مذاكره در هر دو سو به آن رضايت دهند، كجاست؟

اينجا دو تا بحث مطرح است. اين درست است كه ايران و امريكا در افغانستان اشتراك منافع دارند اما اين منافع مشترك براي ايران منفعت فوري استراتژيك نيست. به اعتقاد من اگر ايران به امريكا در افغانستان كمك كند هيچ نفع استراتژيكي نمي‌برد اما اگر اين كارت را نگه دارد و به عنوان يكي از موضوعات منطقه‌اي در مذاكرات هسته‌اي به‌كار برد استفاده بهتري از اين كارت برنده كرده است. به همين خاطر است كه دولت جمهوري اسلامي ايران اعلام كرده مذاكرات ايران و غرب صرفاً هسته‌اي نخواهد بود. مسائل جهاني و بين‌المللي خواهد بود. اتفاقاً اين به ايران نقش برتر استراتژيك مي‌دهد. اگر ايران در افغانستان و در عراق در روند صلح اعراب و اسرائيل داراي اين نفوذ باشد مي‌تواند آنها را بياورد روي ميز و بحث كند كه من مي‌توانم در حل مشكل شما در اينجاها كمك كنم و جايگاه خود را در مذاكرات متعادل كند. اما اعتقاد من هميشه اين بوده و هست كه در موضوعاتي مانند عراق و افغانستان چون دو طرف ديدگاه متفاوت دارند، نگاهشان از لحاظ نوع نقش و ايدئولوژي بسيار متفاوت است. اينها نمي‌توانند موضوعات خوبي براي شروع مذاكرات باشند. ببينيد ايران و امريكا در عراق نشستند سه دور مذاكره كردند و دائماً همديگر را مقصر عنوان كردند و هيچ دستاوردي نداشت. اما مذاكرات هسته‌اي توانسته چند قدم به جلو حركت كند. هفته آينده اين مذاكرات هست. ما نبايد انتظار معجزه داشته باشيم. معجزه‌اي هم نخواهد شد. دو طرف مي‌نشينند، مهم هم همين است كه دو طرف بنشينند و ببينند كه هدف دو طرف از مذاكرات چيست. اگر ايران احساس كند در پيشبرد مذاكرات دارد منافعي را از دست مي‌دهد مذاكرات را قطع مي‌كند. دو طرف بايد به يك سازش از لحاظ تعادل منافع برسند. در مرحله اول بايد اعتماد‌سازي شود و بازي را به طرف برد- برد ببرند تا هر دو طرف قانع شوند كه اين مذاكرات براي آنها نفع دارد و چون مذاكرات بر سر يك موضوع استراتژيك است مجبورند قدم‌هايي را بردارند و اميدوارم اين مساله دوطرف را ببرد به سمتي كه به راه‌حل پايدار برسند. در ادامه مي‌تواند تحريم‌ها لغو شود و پرونده ايران از شوراي امنيت خارج شود. البته اين خيلي خوشبينانه است كه اين را الان بگوييم ولي اين چيزي است كه ممكن است اتفاق بيفتد. من نظريه‌هاي سياه و سفيد را كه ايران و غرب نمي‌توانند وارد گفت‌وگوهاي استراتژيك شوند رد مي‌كنم. نقطه واسط نفع استراتژيك است. هم ايران و هم امريكا در پيشرفت مذاكرات هسته‌اي داراي نفع استراتژيك هستند. نفع استراتژيك براي ايران اين است كه بازيگر اصلي امريكاست و اگر ايران و امريكا به توافق برسند ايران يك بردي به دست آورده و براي امريكا هم اين است كه برنامه هسته‌اي ايران را به قول خودشان كنترل كنند.
 

- به نظر شما يعني بهترين اتفاقي كه مي‌تواند در اين گفت‌وگوهاي استراتژيك بيفتد اين است كه امريكا به نحوي غني‌سازي تحت كنترل آژانس را در داخل ايران بپذيرد و از طرف ديگر امريكا نيز از نقش ثبات‌بخش ايران در لبنان، عراق، افغانستان و منطقه خليج فارس بهره‌مند شود؟

بله، اين عملي است و اساساً ورود به گفت‌وگو‌هاي استراتژيك بر همين اساس است؛ نياز متقابل استراتژيك دو طرف. اگر امريكا و غرب غني‌سازي در ايران را بپذيرند به عنوان يك اصل غيرقابل بازگشت كه اتفاق افتاده، ايران هم مي‌تواند از ظرفيت خود براي ايجاد ثبات در منطقه استفاده سازنده‌تري كند. الان ايران نقش خودش را دارد اما براي اين ايفاي نقش، راه خودش را نيز دارد. ايران در افغانستان و عراق سياست خاص خودش را دارد. «سياست خاص ايران»؛ اين سياست به گونه‌اي تركيبي از اهداف متفاوت است. كنترل خطر امريكا و اسرائيل از يك‌سو و همين طور اهداف استراتژيك منطقه‌اي و اهداف ملي از سوي ديگر.
 

مثلاً در روابط ايران و عراق مسائل استراتژيكي بين دو طرف وجود دارد. براي ايران مهم است كه چه حكومتي در همسايه خود عراق يا افغانستان بر سر كار است. اينها براي ايران مهم است. من حتي پيش‌بيني مي‌كنم اگر ايران و غرب وارد يكسري موضوعات استراتژيك شوند حتي نقش ايران در پيشبرد اهداف منطقه‌اي ناتو مي‌تواند بسيار كاربردي‌تر شود. جلوگيري از قاچاق مواد مخدر كه البته ايران دارد اين كار را مي‌كند، مبارزه با تروريسم و افراط‌گرايي و بسياري از مسائل ديگر كه مي‌تواند ثبات و امنيت را نيز براي غرب به همراه داشته باشد. اين مساله براي اتحاديه اروپا مهم‌تر است. اتفاقاً اين اتحاديه چون به اين مسائل نزديك‌تر است آسيب‌پذيرتر است. اگر امريكا براي منافع جهاني خود براي گفت‌وگو با ايران مي‌تواند در دراز مدت صبر كند اما اروپا چون به منطقه نزديك‌تر است، اگر در منطقه ناامني وجود داشته باشد، اروپا را بيشتر تحت تاثير قرار مي‌دهد. مهاجران افغاني و عراقي مي‌روند اسلووني و از آنجا وارد اروپا مي‌شوند يا از طريق كانال دور وارد اروپا مي‌شوند. اين مسائل براي اروپايي‌ها بسيار مهم است پس ثبات براي آنها بسيار مهم است.
 

- گريزي بزنيم به صحبت‌هاي يك مقدار قبل‌تر شما. گفتيد ايراني‌هايي هستند در امريكا كه مشاوره‌هاي غلط يا غرض‌ورزانه به امريكا مي‌دهند. خب اسامي يكسري از اينها كاملاً مشخص است. گاهي اوقات هم مقالاتي در روزنامه‌هاي مختلف امريكايي مي‌نويسند كه نشان‌دهنده كم اطلاعي آنها از مسائل ايران است يا گاهي اوقات منافع شخصي اينها كاملاً در مواضعي كه اتخاذ مي‌كنند واضح است. 
 

اين افراد و گروهي كه دارند مشورت مي‌دهند شناخت‌شان نسبت به ايران كم است. به ايران مسافرت نكرده‌اند يا اساساً هيچ‌گاه ايران را از نزديك نديده‌اند. احتمالاً فضاي ايران را در دو دهه گذشته نديده‌اند. يكي از بزرگ‌ترن گرفتاري‌هاي امريكايي‌ها اين است كه با ايرانيان تعامل نكرده‌اند. به طور مثال ما در چند ماه گذشته ميزبان چند هيات خارجي و اروپايي بوده‌ايم. آمده‌اند و مي‌‌گويند كه تهران در اين دو سه سال چقدر متفاوت شده است. نسبت به گذشته بهتر شده است و شأنش افزايش پيدا كرده. با واقعيت ايران از نزديك آشنا مي‌شوند و اين در تفكر آنها تاثير مي‌گذارد كه حكومت تا چه حد در كنترل مسائل قدرتمند است. وقتي اين تفكر را داشته باشيد در تحليل‌هاي شما تاثير مي‌گذارد ولي چون آنها به ايران سفر نكرده‌اند و ايران را نديده‌اند اين مسائل در آنها تاثيرگذار است. متاسفانه اين در مورد كساني هم كه در راس قدرت هستند همين‌طور است. اين از يك جهت؛ از جهت ديگر بايد بگويم مسائل را از زاويه گروهي و سازماني خودشان در نظر مي‌گيرند. در امريكا گرانت گرفتن و بودجه گرفتن و در فلان دانشگاه سخنراني كردن و براي فلان جا پروژه اجرا كردن و... بسيار مهم است. اگر در امريكا شما اين چيزها را نداشته باشيد و چهره جنجالي رسانه‌اي هم نباشيد حذف مي‌شويد آنها مسائل گروهي، سياسي و فردي را در نظر مي‌گيرند. حكومتگران امريكا بايد منافع بلند مدت امريكا را در نظر بگيرند نه منافع فصلي برخي از گروه‌هاي خاص را.
 

همين مشورت‌هاي غلط باعث گيج شدن اوباما هم شده است. همين مشورت‌هاي غلط باعث شد اوبامايي كه گفته بود مي‌خواهد با ايران وارد مذاكره شود تا چند ماه پس از انتخابات وارد مذاكره نشد، اما بالاخره در دام اين مشاوره‌هاي غلط افتاد. البته اين را هم بگويم كه امريكايي‌ها بسيار منفعت‌محور هستند. اين احساس در آنها هست كه با كمترين هزينه استراتژي‌هاي خود را جلو ببرند. خب بله اگر در ايران شكاف داخلي باشد براي خارجي‌ها كم‌هزينه است كه موضع محكم ايران در سياست خارجي را به چالش بكشند. براي خارجي‌ها خوب است كه در ايران ضعف ببينند يعني تلاش براي سوء‌استفاده از شكاف‌هاي موجود اشتباه است. من بارها گفته‌ام اگر حكومت در ايران قوي و يكدست نباشد اساساً وارد مذاكره نمي‌شود. وقتي قوي باشد وارد مذاكره مي‌شود، اين را امريكايي‌ها خوب نفهميده‌اند. براي همين بود كه بعد از انتخابات ايران گفت ما مذاكره نمي‌كنيم. چرا، چون ايران مي‌خواست تكليفش را در درون مشخص كند و با قدرت وارد مذاكرات شود كه الان اين اتفاق افتاده است.
 

- خيلي‌ها معتقدند بسياري از محورهاي قدرت جهاني و منطقه‌اي در مسير بهبود روابط تهران- واشنگتن سنگ‌اندازي مي‌كنند. اعراب، چين، روسيه و اتحاديه اروپا به هيچ‌وجه مايل نيستند رابطه ايران و امريكا بهبود پيدا كند. هركدام به نحوي نقش خودشان را بازي مي‌كنند تا تهران - واشنگتن به هم نزديك نشوند. اعراب از دشمني ايران و امريكا به نحوي سود مي‌برند، چين و روسيه نيز نفع خاص خود را دارند و اتحاديه اروپا نيز به همين شكل. شما در اين مورد چه فكر مي‌كنيد؟

در مورد هركدام از اين سه قسمت بايد متفاوت فكر كنيم. بله چيني‌ها داراي منافع اقتصادي با ما هستند، اما تنها روابط اقتصادي نيست كه روابط ايران و چين را شكل مي‌دهد. چيني‌ها داراي منافع استراتژيك جهاني نيز به خاطر نزديكي با امريكا هستند، به طور مثال در قطعنامه 1929 با امريكا همراه شدند. اما خط قرمز آنها اين است كه امريكا پوزيشن جنگي عليه ايران بگيرد يعني آنها مي‌خواهند هم با‌ نظم جهاني هماهنگ باشند و بگويند ما يك عضو مسوول در سازمان ملل هستيم اما منافع اقتصادي خودمان را نيز داريم و جايگاه‌مان نيز مشخص است. بنابراين چيني‌ها تا يك جايي با امريكايي‌ها جلو مي‌روند اما دامنه حمايت‌شان از امريكا مشخص است و خط قرمزشان ورود امريكا به جنگ است چرا كه جنگ منافع چيني‌‌ها را از لحاظ انتقال انرژي و كالا به خطر مي‌اندازد. روس‌ها كمي داستان متفاوت‌تري دارند. چون روسيه با ايران از لحاظ منطقه‌اي، منافع استراتژيك مشترك در قفقاز و خزر و افغانستان دارد و تاريخ نشان داده كه ايراني‌ها و روس‌ها در اين مناطق همكاري‌هايي با هم دارند اما اين به اين معني نيست كه روس‌ها نخواهند با كارت ايران در تقابل با امريكا بازي نكنند. در اينجا هم خط قرمز روس‌ها پوزيشن جنگي گرفتن امريكاست چرا كه جنگ منافع روس‌ها را در منطقه به خطر مي‌اندازد، حتي پس از قطعنامه‌هاي سازمان ملل امريكا قطعنامه يكجانبه‌اي را اعلام كرد كه روس‌ها به آن اعتراض كردند و برخي كدهاي قطعنامه را شكستند و گفتند به ايران بنزين صادر مي‌كنيم. داستان اعراب كلاً متفاوت است. به نظر من آنها در خود داراي يك تناقض‌اند. از طرفي مي‌خواهند با همسايه شمالي قدرتمند خود تعامل داشته باشند كه اگر روزي مشكلي پيش آمد دامنگير آنها نشود، چرا كه ايران رسماً اعلام كرده است اگر مشكلي براي من به وجود بيايد تمامي پايگاه‌هاي امريكا را در منطقه مي‌زنم. اين پيام روشني براي اعراب دارد. به نظر من هم درست است. اگر منطقه براي من امن نباشد چرا بايد براي آنها امن باشد. اينها بايد پيام را از همين ابتدا بگيرند. نكته ديگر آنكه آنها ژست تعامل با ايران را مي‌گيرند اما از سوي ديگر با امريكا مي‌بندند. دليلش اين است كه اعراب محافظه‌كار در منطقه به امريكا وابسته هستند. حكومت‌شان و انرژي آنها وابسته به امريكاست. اين همه خريد سلاح به نوعي باجي به امريكاست تا در قدرت بمانند و بتوانند اتحاد در سطح اليت‌شان حفظ شود. در همين اسنادي كه در ويكي‌ليكس هم منتشر شد ديديم كه اعراب با ايران رابطه خوب دارند اما در پشت قضيه يك كارهايي مي‌كنند كه بي‌اعتمادي‌هايي به وجود آمده است. اعراب از اين لحاظ استراتژي دوگانه دارند، از طرفي مي‌خواهند با ايران رابطه خوبي داشته باشند از طرف ديگر مي‌خواهند در چارچوب استراتژي امريكا جلو بروند، البته پشت پرده اين اسناد ويكي‌ليكس بايد تحت بررسي قرار گيرد. اما در هر صورت اعراب بايد مواضع خودشان را در مورد ايران كاملاً شفاف و مشخص كنند. بالاخره اعراب به انرژي صلح‌آميز هسته‌اي محتاج هستند به همين دليل است كه استفاده از انرژي صلح‌آميز را مي‌پذيرند اما بحث تحريم كه مي‌رسد با امريكا هماهنگ مي‌شوند. اعراب بايد اين دوگانگي را حل كنند. بايد جايگاه ايران را در سياست خارجي خودشان مشخص كنند، دير يا زود اين معلوم مي‌شود.
 

به نظر من ما ايراني‌ها فكر مي‌كنيم اگر امريكا بخواهد حركتي ضدايران انجام دهد همه مطمئن هستند اعراب طرف امريكا را مي‌گيرند، حتي موضع مستقل نمي‌گيرند. اين تفكر ناشي از چيست؟ ناشي از رفتار دوگانه اعراب است. موضع‌ جنگي گرفتن براي آنها بسيار گران تمام مي‌شود. با هرگونه تنش و ناآرامي در منطقه اولين قرباني اعراب خواهند بود. و تمام سرمايه‌ها از دوبي و ابوظبي فرار مي‌كنند. به نظر من اعراب بايد متوجه اين مساله شوند. به اعتقاد من جنگ بايد خط قرمز اعراب باشد. نبايد سياست‌هايي اتخاذ كنند كه جنگي در منطقه شكل بگيرد، چون منافع آنها به خطر مي‌افتد. حكومت‌هاي عاقل عربي بايد اين سياست را اتخاذ كنند البته اعراب بدشان نمي‌آيد تنشي بين ايران و امريكا باشد و براي امريكايي‌ها عزيز باشند و تسليحات امريكايي‌ها را بخرند.
 

- به نظر مي‌رسد رابطه اعراب و امريكا يك نياز دوطرفه پيچيده است. امريكا نفت اعراب را دارد و نفوذ به دست مي‌آورد و توازن قوا در برابر ايران و حتي تركيه را به دست مي‌گيرد. از آن طرف هم مشروعيت حكومت اعراب را امريكا مي‌دهد و از افزايش هژموني ايران در برابر نفوذ خودشان جلوگيري مي‌كند. ايران چگونه بايد در اين كلاف سردرگم نفوذ كند تا وارد مرحله خطر نشود؟

من معتقدم در منطقه ما دو كشور هستند كه توانايي بلوك‌سازي سياسي ايدئولوژيك امنيتي دارند و مي‌توانند كشورها را دور هم جمع بكنند كه يكي ايران است و يكي امريكا. اگر ايران و امريكا وارد گفت‌وگوهاي استراتژيك شوند اعراب هم خودشان را با آنها تنظيم مي‌كنند. ايران نيازي ندارد با كشورهاي منطقه وارد گفت‌وگوي دوطرفه شود. ايران بايد با بزرگ‌ترين قدرت فرامنطقه‌اي منطقه كه جريان غالب است وارد نوعي تعامل شود تا مشكلات استراتژيك حل شود. آن وقت اعراب مسائل خودشان را با ما حل مي‌كنند. هميشه هم همين‌طور بوده است. زمان رژيم شاه هم همين‌طور بود. زماني كه آنها وارد سياست دوستوني شدند، عربستان از ايران خوشش نمي‌آمد اما چون امريكا با ايران همكاري مي‌كرد عربستان خواست كه عقب نماند.
 

همين‌طور وقتي ايران به جنبش ظفار حمله كرد عربستان خوشش نمي‌آمد و معترض بود كه ايران نبايد در شبه‌جزيره عرب نيرو داشته باشد و ايران دارد نفوذ مي‌كند، اما چون در چارچوب استراتژي امريكا بود و حركتي نكردند. راه‌حل من اين است كه اگر با قدرت استراتژيك منطقه‌اي وارد گفت‌وگو شويد بقيه خود را هماهنگ مي‌كنند. تجربه نشان داده است كه مذاكرات دو‌جانبه با اعراب به جايي نخواهد رسيد. ايران بايد فقط با چند تا از بازيگران اصلي عرب وارد گفت‌وگو شود.
 

- فكر مي‌كنيد تند شدن ادبيات اعراب به‌خصوص عربستان، اردن، يمن، امارات و... در مورد جزاير سه‌گانه، خليج ‌فارس و انرژي هسته‌اي به خاطر تند شدن روابط تهران- واشنگتن است؟

بله تا حدود زيادي. اين‌طور نيست كه اعراب هر موقع خواستند چيزي بگويند. اعتماد به نفس آنها از حضور امريكا در منطقه است. اعراب بدشان نمي‌آيد ايران ضعيف شود اما جنگ با ايران به نفع آنها نيست. اگر عاقل باشند بايد اين موضع را اتخاذ كنند. اين اشتباه فاحشي است كه عليه همسايه بزرگ و قدرتمند خود موضع بگيرند، چرا كه دارند با همسايه خود براي سال‌ها تنش ايجاد مي‌كنند.
 

-در مورد اسرائيل چه فكر مي‌كنيد. بسياري معتقدند اسرائيل به امريكا سيخونك مي‌زند براي حمله به ايران، به‌ خصوص كه الان ائتلاف بسيار تندرويي كه از احزاب ليكود، شاس و اسرائيل خانه‌نو تشكيل شده كه بسيار تندرو هستند و بر سر كارند. آنها چرا به دنبال جنگ هستند؟

آنها دو مساله با ايران دارند، يكي برنامه هسته‌اي و ديگري مذاكرات صلح. در هر دو ايران نقش كليدي دارد. مذاكرات صلح بدون توافق ايران به جايي نرسيده است. در انرژي هسته‌اي هم مساله اين است كه آنها انحصار برنامه هسته‌اي دارند. آنها داراي بمب اتمي هستند و نمي‌خواهند توسط كشوري اين انحصار آنها شكسته شود و به ادعاي آنها به سلاح هسته‌اي دست پيدا كند. از اين جهت آنها مدعي هستند ايران تهديد وجودي اسرائيل است. اسرائيلي‌ها با تبليغات سوء از برنامه صلح‌آميز ايران دارند سوء‌استفاده مي‌كنند. آنها گمان مي‌كنند اگر به ايران حمله شود و ايران تضعيف شود، آنها مي‌توانند به يك صلح پايدار با اعراب دست پيدا كنند بلكه اين اشتباه است. صلح پايدار اين‌گونه به دست نمي‌آيد. اسرائيلي‌ها بايد دست از كارهاي خود بردارند. دست از اشغال مناطق، سركوب، حمله به غزه و... بردارند امريكا هم دارد اشتباه مي‌كند كه طرف اسرائيل را مي‌گيرد. امريكا دارد با كارهاي خود در منطقه، در اسرائيل، عراق و افغانستان نفوذ ايدئولوژيك خود را به سرعت از دست مي‌دهد. از لحاظ سياسي و نظامي هم رفته‌رفته تضعيف مي‌شود و توان تاثيرگذاري خود را از دست مي‌دهد.


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.