موج سوم لیبرالیسم و باراک اوباما
مقدمه
سیاست ما حصل تعاملات اجتماعی است. به ضرورت این واقعیت است که سیاست برخوردار از هویتی اجتماعی می باشد. در جوامعی که روابط اجتماعی به شدت خصلت فردگرایانه یافته است محققا ماهیتاجتماعی سیاست بیش از بیش به چشم می آید و محرز می گردد. نیروهای فراوان و متفاوتی در کلیت جامعه فرد را تحت تأثیر قرار می دهند که در تمامی سطوح اجتماعی کاملاً برجسته می باشد. فرد متأثر از نیروهایی در گستره جامعه است که در بسیاری از مواقع در تعارض کامل با یکیدگر می باشند و به همین روی است که فرد در مسیرهای متفاوت کشیده می شود. ویژگیهای شخصیتی، خصلت های هویتی، معیارهای ارزشی، علقه های فردی در کنار مولفه های ساختاری هستند کهدر تحلیل نهایی عملکرد را سامان و رفتارها را جهت می دهند. مولفه های کارگزاری در کنار عناصر ساختاری هستند که در پای صندوقهای رای، واجدین شرایط رای دادن را که اراده بر این اقدام قرار داده اند را به سوی یک حزب مشخص و کاندیدای معین رهنمون می شود.
باراک اوباما در سال 2008 در انتخاباتی تاریخی توانست در بستر شور و شوق فزاینده به کاخ سفید راه یابد و حزب دمکرات بر روی موج ایجاد شده موفق شد پیروزیهای سال 2006 را مستحکم تر سازد اما درکمتر از دو سال بر روی موج دلسردی فزاینده نسبت به باراک اوباما و احساس توهم زدایی گسترده در رابطه با شخصیت و مبانی فکری او جمهوریخواهان توانستند حزب دمکرات را با شکستی تحقیر کننده روبرو کنند. سئوالی که مطرح می شود این می باشد که چرا چنین تغییر جهتی در کمتر ازدو سال حادث شد. در یک جامعه فراصنعتی و بسیار پیچیده محققاً می بایستی تحلیلی چند بعدی را مبنای کار قرار داد ولیکن آنچه فزونتر مطرح می شود و به چشم می آید چگونگی فرایند تصمیم گیری در کنگره، جهت گیریهای فکری باراک اوباما و ماهیت سیاستهای او هستند که می بایستی هویت دهنده چرایی یک چنین تغییر وسیعی مطرح شوند.
فرایند تصمیم گیری در کنگره در عصر اوباما
طراحان قانوناساسی آمریکا در 1787 به این نکته توجه فراوان مبذول داشتند که پاشنه آشیل هر ساختاری تمرکز قدرت می باشد.[1] از سویی دیگر این اعتقاد را داشتند که می بایستی نهادهای قانونگذاری را مداوماً در معرض قضاوت شهروندان عادی قرار داد تا اینکه مجرایی قانونی برای آنان وجود داشته باشد تا ارزیابی خود را عملیاتی گردانند. این باعث می شود که قدرت جدا از ماهیت آن، بی توجه به گستردگی و حجم آن و بدون در نظر گرفتن عمق آن، اساساً ماهیتی متزلزل بیابد. قوه مقننه در سطح فدرال به گونه ای حیات یافت که نزدیکترین رابطه را بین قانون گذار و شهروندان باعث شود و به همین روی بود که اعضای آن با رای مستقیم مردم و هر دو سال یکبار انتخاب می شوند.[2]
ترکیب ارزشی و جمعیتی مجلس نمایندگان بازتاب مستقیم ترکیب ایدئولوژیک و جمعیتی حوزههای انتخابی در امر ایالتی است. به همین روی با توجه به این ویژگی ها در مجلس نمایندگان می توانبه یک جمع بندی تقریباً نزدیک به واقعیت در خصوص فضای فکری حوزه های انتخابیه و در سطح کلان کشور دست یافت. ترکیب سنا که بخش دیگر قوه مقننه در سطح فدرال می باشد به جهت خصلت جغرافیایی آن کمترمی تواند به عنوان معیار برای دستیابی به یک «خواندن» دقیق از روندهای اجتماعی محسوب شود.
شرایطی که در دهه های سی و چهل رقم خورد جامعه را به سویی سوق داد که افزایش ظرفیت های دولت فدرال را برای حل مشکلات جامعه در تمامی سطوح آن را با نگاه مثبت به نظاره بنشیند. این چنین بود که برای یک دوره طولانی چهل ساله یعنی از 1954 تا 1994 دمکراتها از این امکان برخودار باشند که کنترل را در مجلس نمایندگان در اختیار خود داشته باشند. در این مقطع تاریخی است که برنامه های «جامعه بزرگ» لیندون جانسون به تصویب رسید. با پیشقدمی دمکراتها بود که در 1965 قانون حقوق مدنی در نهایت دست آوردهای جنگ داخلی را در یک قرن پیش کاملاً نهادینه ساخت. در هم فرو ریزی نظام اقتصاد برنامه ای و چارچوب سیاسی حیات بخش آن در اوایل دهه نودو گسترش وسیع اقتصاد اطلاعاتی، تغییرات ارزشی و سیاسی در جامعه آمریکا را گریز ناپذیرساخت. اما دمکراتها همچنان براساس الگوهای دهه های قبل از بدست آوردن اکثریت در مجلس نمایندگان به سیاستگذاری اقدام کردند. این چنین بود که در سال 1994 بدون اینکه دمکرات آمادگی آن را داشته باشند زلزله سیاسی حیات یافت و آنان 54 کرسی را در مجلس از دست دادند و به حزب اقلیت تبدیل شدند که در طول چهار دهه اولین تجربه آنان بود. کنگره یکصد و چهارم با حضور 230 نماینده حزب جمهوریخواه تشکیل شد. حضور دمکرات ها در کاخ سفید و جمهوریخواهان در کنگره که الگوی تاریخی حکومت تقسیم شده را به صحنه آورد، این فرصت را در اختیار جمهوریخواهان قرار داد که بیل کلینتون را مجبور کنند به نفی سیاستهای لیبرال که پایگاه حزبی او و به عبارت صحیح تر فعالین حزبی خواهان آن بودند متوجه شود. از سوی دیگر مردم آمریکا برای ایجاد موازنه قدرت ابراز ناخشنودی از فشار شدید به سوی راست سیاسی بوسیله نمایندگان جمهوریخواه برای اولین بار از 1946 به بعد دوبار پیاپی را به حضور کاندیدای دمکرات در کاخ سفید دادند. قرن بیست و یکم حضور فعال تر و تهاجمی تر آمریکا در صحنه بین المللی را بدنبال داشت که منجر به پی آمدهای وسیع داخلی شد. در جنگ همزمان در بخش جنوبی آسیا سبب ساز این گشت که شکاف گسترده ای در جامعه در خصوص نقش نظامی آمریکا در صحنه جهانی شکل بگیرد. در یک سوی این گسل لیبرالهای آمریکایی و بطور کلی اعضای حزب دمکرات قرار داشتند که مخالفت شدید خود را نسبت به درگیری بین الملل در بعد نظامی آن بیان کردند. از سویی دیگر محافظه کاران به گونه ای به تعریف منافع ملی اقدام کردند که نظامیگری را مطلوب جلوه می داد. مستقل ها که کمتر دارای دغدغه های ایدئولوژیک می باشند در این مورد به شدت به سوی حزب دمکرات و رهبران لیبرال آن در مجلس نمایندگان و سنا سوق پیدا کردند و به اتحاد تاکتیکی با آنها دست زدند.
در سال 2006 بعداز یک دوره دوازده ساله در اقلیت دمکراتها موفق شدند که درانتخابات میان دوره ای به پیروزی دست یابند و با کسب سی کرسی در مجلس نمایندگان تعداد خود را افزایش دهند و اکثریت را بدست آوردند. اما با توجه به اینکه کاخ سفید در اختیار جمهوریخواهان بود و اکثریت دمکراتها در کنگره شکننده بود از نقطه نظر تأثیراجتماعی دست آورده های مطرحیرا به صحنه نیاوردند. اما فضای انتخاباتی سال 2008 که در بطن انتخابات ریاست جمهوری حیات یافته بود این فرصت را نصیب دمکراتها کرد که به تحکیم جایگاه خود در مجلس نمایندگان بپردازند و اکثریت مطلق را بوجود آوردند . موج اول درسال 2006 آنان را موفق نمود که جمهوریخواهان را به حزب اقلیت تبدیل کنند و موج دوم که در سال 2008 بود آنان را در جیاگاه کاملاً مسلط در قلمرو قانونگذاری قرار داد. در مجموع دو موج دمکراتها موفق شدند که در مجموع دو انتخابات به تعداد 54 کرسی در مجلس نمایندگان دست یابندکه دقیقاً همان تعدادی بود که جمهوریخواهان در فرایندکسب جایگاه اکثریت در سال 1994 بدست آوردند. این به معنای بیش از 250 کرسی در مجلس نمایندگان واکثریت مطلق بود که این تعداد به دنبال می آورد. آنچه این اکثریت را وزن و اعتبار فزونتر در حیطه قانونگذاری اعطا کرد این واقعیت بود که در سنا دمکراتها به اکثریت مطلق یعنی 60 کرسی دست یافتند. حال دمکراتها در قوه مقننه فدرال از این فرصت تاریخی برخوردار بودند که بدون هراس از چالشهای حزب مخالف در دو بخش کنگره به طراحی و تصویب سیاستها بپردازند. اکثریت در مجلس نمایندگان به تنهایی تصویب قوانین در کنگره را امکان پذیر نمی کند مگر اینکه حزبمخالف در این مورد حزب جمهوریخواه بی بهره از مکانیزم پارلمانی«فیلی باستر» یا حق «اطاله کلام» در سنا باشد. انتخابات سال 2008 با توجه به اینکه جمهوریخواهان را محروم از هرگونه توانایی برای چالش سیاستهای دمکراتها کرد.
این ویژگی در کنگره را باید در واقع چیزی دانست که در نهایت شکست تاریخی آنها را در سال 2010 به صحنه آورد. هر چند که از سوی دیگر آن را باید چارچوب ضروی دانست برای اینکه آنان بتوانند طرحهای خود را ماهیت قانونی ببخشند. نانسی پلوسی در مجلس نمایندگان به عنوان رهبرحزب دمکرات و در سطحی کلان سخنگوی مجلس از همان آغاز کار کنگره 111 مشخص نمود که خواهان تصویب لوایحی است که جناح لیبرال حزب همیشه خواهان آن بوده است، او به عنوان نماینده ای که از یکی از لیبرال ترین حوزههای انتخابیه یعنی برکلی کالیفرنیا به کنگره راه یافته است بدون هراس از پی آمدهای انتخاباتی حزب دمکرات را در مسیر تصویب لوایحی قرار داد که موضوعات کاملاً محبوب در بین فعالین حزبی و لیبرالهای جامعه می باشند. برای لیبرالها سه موضوع اهمیت کلیدی در شروع کار کنگره داشته که می بایستی به وسیله قانونگذاران به صورت قانون در آیند. لایحه بیمه درمان همگانی، بسته محرک اقتصادی و لایحه «سقف و معامله» سه رکن اساسی بودندکه در راستای برآوردن خواست لیبرالها اکثریت اعضای دمکرات مجلس آنها را مورد توجه قرار دادند. در ابتدا در ماه فوریه سال 2009 در آغاز شروع حضور باراک اوبامادر کاخ سفید، مجلس نمایندگان به تصویب بسته محرک اقتصادی به میزان 787 میلیارد دلار پرداخت تا شرایط اقتصادی جامعه بهبود یابد. جمهوریخواهان که در اقلیت بودند به شدت با این طرح مخالفت کردند و مبنای مخالفت آنان این بود که این طرح فقط یک راه میانبر است که حزب دمکرات طراحی کرده است تا بتواند فعال در مناطق شهری امکانات مالی بدهد. جمهوریخواهان تمایل خود را در تصویب بسته محرک اقتصادی به شرطی که دقیقا مشخص شود که این منابع برای کدام فعالیت تولید اقتصادی تخصیص داده می شود بیان کردند ولیکن رهبری مجلس تن به این خواست نداد و طرح بسته محرک اقتصادی بدون رأی جمهوریخواهان تصویب شد. ناسنی پلوسی به جمهوریخواهان نشان داد یا راه نمایندگان حزب دمکرات هستند به خوبی وقوف داشتند که با توجه به اینکه جمهوریخواهان در سنا به جهت تعداد کثیر دمکراتها از حق اطاله کلام بی بهره هستند خطر وتو لایحه تصویب شده را تهدید نمی کند. از آپریل سال 2009 تا تابستان سال 2010 یعنی برای یکسال کنگره تحت کنترل دمکراتها در تلاش بود که لایحه بیمه درمان همگانی را تصویب کند. تمامی اعضای حزب جمهوریخواه مخالفت خود را با کلیت این طرح اعلام کردند و خواهان انجام اصلاحات در طرح پیشنهادی شدند تا به آن رای بدهند. ناسنی پلوسی؛ توجه به اینکه این لایحه چقدر برای لیبرالها به شکل مطرح شده آن مهم است و اینکه او تصویب آن را یک آرزوی تاریخی برای جناح مترقی حزب که خودش بخشی از آن است می دانست از همان آغاز فرایند تصویب کلاً جمهوریخواهان را نادیده گرفت و هدف را تصویب لایحه با حداقل 218 دمکرات قرار داد. او با مخالفت شدید میانه روهایحزب درمجلس مواجه نیز بود ولیکن وقوف به اینکه رای اکثریت مطلق لیبرالهای حزب یعنی تقریباً 200 نفر را دارا می باشد فقط احتیاج به کمتر از 20 نفر از میانه روهای حزب داشت. با استفاده از قدرت اکثریت درمجلس بدون بحث و مباحثه و تلاش برای ترغیبکردن حتی یک جمهوریخواه او موفق شد لایحه بیمه درمانی همگانی را به تصویب برساند. او مخالفان این طرح را که به شدت در بین مردم آمریکا ناخواسته بود متهم به این کرد که چیزی بیش از «چمن مصنوعی» نیستند در سنای آمریکا شرایط به گونه ای رقم خورد که دمکرات ها اکثریت مطلق خود را از دست دادند. انتخاب اسکات براون از ماساچوست به علت مرگ تدکندی منجر شد که اکثریت مطلق دمکراتها در سنا به رهبری هاری رید متوسل به رویه های پارلمانی قانونی و لیکن فاقد روح مکراتیک شدند و لایحه بیمه درمان همگانی را به تصویب رسانند. وجود مخالفت یکپارچه اعضایحزب مخالف و اینکه حتی یک نفر از مجموع 220 نفر جمهوریخواه به این طرح رای نداد. اینکه اکثریت مردم آمریکا مخالف شدید تصویب این لایحه بودند، کنگره به تصویب آن اقدام کرد. لایحه «سقف و معامله» که با مخالفت شدید جمهوریخواهان روبرو بود نیز با تکیه به قدرت آرای در اختیار بوسیله دمکراتها تصویب شد.اما به جهت اینکه در سنا چند نفر از سناتورهای ایالات صنعتی با آن مخالف بودند به تصویب نرسید و ماهیت قانونی بدست نیاورد.
دمکرات ها در مجلس نمایندگان سنای آمریکا از اکثریت مطلق در طول دو سال اول باراک اوباما برخوردار بودند. اینان اهرمهای قانونی پارلمانی را در اختیارداشتند تا سیاستهای مورد نظر لیبرالهای مستقر در کاخ سفید و اعضای کنگره را به تصویب برسانند.
جمهوریخواهان در فرایند تصویب قوانین کمترین نقش را بازی کردند. پرواضح است که به عنوان حزب رقیب اینان به مخالفت با سیاستهای مورد نظراکثریت لیبرال حاکم در مجلس و سنا بپردازند که اصل پذیرفته شده منطق دمکراسی است. اما آنچه در طول دو سال اول حصور اوباما در کاخ سفید حادث شد این واقعیت بود که دمکراتها کمترین تلاشی برای بدست آوردن رای حداقلی از جمهوریخواهان دا نیز به معرض نمایش نگذاشتند به لحاظ داشتن اکثریت مطلق و چالش ناپذیر اینان منطق حاکم بر حیات دمکراتیک را که همانا مصالحه و بده بستان است را به فراموشی سپردند و تنها به داشتن صرف اکثریت مطلق تمامی سیاستهای مورد نظر خود را بدون کمترین توجه به مخالفتهای وسیع در سطح جامعه و حزب مخالف به تصویب رساندند. شهروندان هر چند که آگاهی به قانونی بودن اقدام دمکراتها را داشتند و تا متوجه بودند که «روح دمکراسی»که همانا توجه به دغدغه ها و نظرات اقلیت در ساختار قدرت و از همه مهمتر در نظر گرفتن نظرات و اعتقادات شهروندان است در رابطه با تصویب هیچیک از لوایح به توجه دمکراتها گرفتار نیامد. از دست دادن 65 کرسی در مجلس و 6 کرسی در سنا که خصلتی تاریخی داشته است به معنای این است که دمکراتهای کنگره اعتماد اکثر شهروندان را از دست دادند و اینان نه تنها در بسیاری از موارد با سیاستهای دمکراتها همسو نبودند اما مهمتر از همه و شاید اصلی ترین دلیل برای جهت گیری رای آنان این بود که دمکراتها مفتون قدرت مطلق خود شدند و در دایره تصمیم گیریهای نه تنها توجهی به آرای جمهوریخواهان ننمودند بلکه کاملاً بی توجه به افکار عمومی رفتار کردند قدرت اگر ضرورت انعطاف و مصالحه را نادیده بگیرد دچار فساد می شود و فرایند سیاستگذاری دمکرات در طول دو سال حضور باراک اوباما در کاخ سفید کاملاً بی بهره از روح دمکراتیک بود و اینچنین شد که شکست سنگین تاریخی رقم خورد.
جهت گیریهای فکری اوباما
کنوانسیون حزب دمکرات در سال 2004 به معرفی چهره ای پرداخت که ماهیت سیاست در قلمرو ریاست جمهوری آمریکا را برای همیشه متفاوت ساخت. باراک اوباما سناتور قوه مقننه ایالت ایلی نویز به عنوان یکی از سخنرانان اصلی توجه استراتژیستهای حزبی را به عنوان یک سیاستمدار طبیعی جلب کرد. به دنبال نمایش موفق در کنوانسیون او در سال 2006 برای سنای آمریکا کاندیدا شد و به کنگره آمریکا راه یافت. در کمتر از دو سال حضور او به صحنه انتخابات ریاست جمهوری گام گذاشت. آنچه او به محیط انتخاباتی آورد انرژی مثبت در فزونترین سطح آن به جامعه سیاسی آمریکا بود. جامعه ای که جنگ داخلی در سال 1861 را به جهت برده داری تجربه کرد و تنها در سال 1965 بعداز یک صد سال از پایان برادر کشی بین شمال و جنوب موفق شد قانون حقوق مدنی سیاها را تصویب کند در برابر تجربه تاریخی انتخاب اولین سیاهپوست به عنوان رئیس جمهور قرار گرفت. دمکراتها و مستقل ها با ارزیابی مثبت از این پدیده تاریخی به صندوقهای رای رفتند. جمهوریخواهان که بعداز هشت سال حاکمیت جورج دبلیو بوش که بسیاری از معیارهای محافظه کاران را در حیطه داخلی بالاخص در رابطه با هزینه حکومت فدرال را نادیده گرفته بود از نظر روانی کمترین ضرورت را برای حضور در پای صندوقهای رأی احساس کردند. لیبرالها برای اولین بار بعداز دهه ها با فزونترین دلگرمی به صحنه انتخابات پای گذاشتند. در طول انتخابات باراک اوباما درخصوص برنامه های دوران ریاست جمهوری به کلی گویی پرداخت و کمتر جزئیات برنامه های مورد نظررا به بحث کشاند. او در کلی ترین شکل ممکن به ترسیم آمریکایی پرداخت که او خواهان حیات دادن به آن است.
سیاست انتخابی «ابهام آگاهانه» نقش کلیدی در جذب مستقل ها بازی کرد هر چند که پی آمدهای آن در دوره سیاستگذاری هزینه های فراوان برای دمکراتها در انتخابات میان دوره ای بوجود آورد. در کاندیدا توری باراک اوباما مردم آنچه را که خواهان بودند تصویر کردند. «ابهام آگاهانه .... کمک کرد حزب دمکرات مستقل ها را تقسیم کند و آنها را در طول مبارزات به سوی خود جلب کند.»[3] این استراتژی برای دمکراتها جوابداد و باراک اوباما با 9/52 درصد آرا پای به کاخ سفید گذاشت این بالاترین درصد آرا بود که کاندیدای ریاست جمهوری دمکرات در بیش از چهار دهه بدست آورده بود.
باراک اوباما به وضوح و صراحت از همان آغاز دوران انتخاباتی بیان داشته بودند خواهان دستیابی به جایگاهی غیرقابل چالش و منحصر بفرد را برای خود بدست آورده است. او اولین سیاهپوستی است که به مقام ریاست جمهوری دست یافته است. اما آنچه این جایگاه را حیات داده است هیچ رابطه ای با ظرفیتهای فکری و یا مدیریتی او ندارد بلکه فقظ به جهت رنگ پوست او است و این چیزی نیست که اقناع کننده باشد. آنچه باراک اوباما همیشه درصدد کسب آن بوده است و دوران ریاست جمهوری او هم آن را به وضوح محرز ساخته است دستیابی به موقعیتی متمایز در رابطه با اقدامات و سیاستهایش است حضور او در صحنه سیاست فزونترین شوق و شعف را در بین لیبرالها در جامعه حیات داد. در آمریکا دو موج لیبرال در طول تاریخ این کشور وجود داشته است. در 1932 اولین موج موفق شد مفهوم دولت رفاه را که در اروپای غربی مشروعیت یافته بود و به یک اصل پذیرفته شده تبدیل گشته بود به بدنه سیاسی جامعه آمریکا ترزیق کند. لیبرالیسم اروپایی در بعد اقتصادی که مبتنی بر نقش وسیع تر دولت است در دوران فرانکلین رزولت به منطق اقتصادی لیبرالهای آمریکایی تبدیل شد. لیبرالها نظرات جان مینارد کینز را چارچوب راهنما و توجیه تئوریک در قلمرو اقتصاد قرار دادند. در سال 1964 موج دوم لیبرال به رهبری لیندون بی جانسون آغاز شد موج اول خصلتی اقتصادی داشت. موج دوم اساساً ماهیتی سیاسی ـ اجتماعی داشت هر چند که جنبه های اقتصادی مطرح شده در طول دوران فرانکلین روزولت را بسط داد و آنها را مستحکم تر ساخت. در دهه شصت لیبرالها مفهوم حقوق را باز تعریف کردند و ظرفیتهای ساختار قدرت سیاسی را در تمامی سطوح سه گانه فدرال، ایالتی و محلی به حمایت، بسط و پیاده سازی حقوق مدنی بسیج ساختند. اقدام در این دوره بوسیله حکومت فدرال و دیوان عالی به شدت متأثر از ضرورت دخالت قدرت سیاسی در حیات اجتماعی جامعه بود.
باراک اوباما برای لیبرالها سمبل آغاز موج سوم لیبرالیسم است. به همین روی بود که آنان با بیشترین بسیج به حمایت از او پرداختند. او نیز خود چنین اعتقادی دارد که می بایستی لیبرالیسم را در تمامی ابعاد در جامعه مستقر ساخت. موج اول دخالت اقتصادی دولت را توجیه ساخت. موج دوم دخالت دولت در قلمرو حقوقی را موجه ساخت. باراک اوباما به عنوان سمبل موج سوم لیبرالیسم درصدد بوده است که کیفیت زندگی را از طریق دخالت دولت در تمامی حیطه ها بهبود بخشد در کنار تحکیم دست آوردهای رهبران سابق لیبرال باراک اوباما بسط حضور دولت را در جنبه های دیگر اجتماعی در دستورکار خود قرار داده و در ویلسون در اوایل قرن بیستم سمبل جنبش و نظرگاه مترقی در بالاترین سطح سیاست در آمریکا بود. باراک اوباما بعداز گذشت یکصد سال اولین سمبل و رهبر دیدگاه مترقی (پیشرو) در ساختار قدرت است. او برا این اعتقاد است که جامعه نیازمند حضور مثبت و دخالت وسیع دولت برای اصلاح کاستی ها و حیات دادن به بستر مناسب برای فرصت رشد و نمو به نظرات و سیاستهای مترقی می باشد. این اعتقاد وجود دارد که بوروکراسی باید گسترش یابد چرا که به جهت تخصص و بی طرفی اجتماعی و اینکه خود منفعت مشخصی در جهت گیریهای اجتماعی و سیاسی ندارد، کارآمدترین چارچوب برای مبارزه با ضعف ها و مشکلات که شهروندان با آن مواجه هستند می باشد. باراک اوباما به عنوان یک سیاستمدار منتسب به اندیشه مترقی در چارچوب سنت های فکری گرایشهای پیشرو خواهان دخالت وسیع تر دولت فدرال برای دخالت قدرت حاکم سیاسی می باشد چرا که برخلاف شهروندان حکومت از توانایی های فزونتری برخوردار است تا به معضلات توجه کند و آنها را از بین ببرد[4] وضعیت خانوادگی شرایط اجتماعی دوران جوانی و جوانی محیط آکادمیک و تحصیلی سکونت در منطقه جنوبی شیکاگو، حلقه همکاران و دوستان در فضای کاری همگی او را به سویی سوق دادند که گرایشهای سیاسی مترقی برای او طبیعی جلوه کند حضور در دانشگاههای کلمبیا، هاروارد و شیکاگو او را پیش از پیش به استحکام نظری و اعتقادی رساند. او درطول دوران انتخاباتی هیچگاه در رابطه با ارزشهای لیبرال خود صحبتی به میان نیاورد و به همین روی شهروندان کمتر وقوفی به هسته حیات بخش جهت گیریهای فکری او یافتند. اما نخبه گان سیاسی آگاهی کامل به تفکرات لیبرال او داشتند. به همین جهت بود که شوق فراوان در بین اکثریت نخبه گان دانشگاهی، رسانه ای و حزبی در رابطه با به قدرت باراک اوباما وجود داشت. بعداز گذشت بیش از چهاردهه این امکان برای لیبرالها حیات یافته بود که فردی را در کاخ سفید قرار دهند که خواستهای سیاسی و ارزشهای آنان را عملیاتی گرداند. رونالد ریگان به عنوان رهبری که محافظه کاران را بعداز دهه های متمادی به صحنه قدرت سیاسی باز گرداند و برای آنان امکان تحقق آرزوهای سیاسی اجتماعی را ممکن نمود جایگاه ویژه در تاریخ سیاسی برای خود کسب نموده است. او به جایگاهی دست یافته است که تعداد به شدت قلیلی از رهبران سیاسی آمریکا به آن توفیق یافته اند. او به افتخار کسب عنوان رهبر دگرگون کنند دست یافته است. باراک اوباما در تمامی دوران حیات سیاسی خواهان این بوده است که به چنین جایگاه شامخی دست یابد. او همیشه بیانگر این موضوع بوده که هر چنداز نظر اعتقادی در ضلع مخالف رونالد ریگان جای دارد ولیکن خواهان دستیابی به جایگاهی است که او از آن برخوردار است. او رونالد ریگان را تجربه کرد و به همین جهت مشتاق رسیدن به جایگاه رهبر دگرگون کنندهبوده است.
باراک اوباما برای خود ماموریت خاصی را تعریف کرده است او اعتقاد دارد که فراتر از یک سیاستمدار است. برخلاف بیل کلینتون که کسب قدرت سیاسی هدفغایی و کسب رضایت شخصی به جهت کسب قدرت عالی ترین جایزه بود، باراک اوباما خود را در جایگاه یک رهبر سیاسی تعریف می کند. او خواهان تأثیر گذاری است او به عنوان یک رهبر اندیشه ورز و برخوردار از یک منطق ارزشی درصدد است که از جایگاه سیاسی و اهرم قدرت در راستای جامعه عمل پوشاندن به ارزشهایش استفاده کند. رهبران ارزشی کسب قدرت را تنها وسیله ای می یابند برای اینکه بتوانند ارزشهای خود را به سیاست تبدیل کنند و اعتقادات خود را در قالب برنامه پیاده سازند. دگرگون ساختن جامعه و قالب های حاکم به ذهنیت شهروندان و حیات دادن به چشم اندازهای فکری متفاوت غایت رهبران ارزشی می باشد. باراک اوباما خواهان این استکه پس از ترک کاخ سفید جامعه ای متفاوت را حیات داده باشد که ارزشهای آن برای دهه های متمادی مبتنی بر باورهای لیبرال باشد. به عنوان یک رهبر ارزشی محققاً او آماده است که فزونترین هزینه را برای این مهم تقبل کند. نتایج انتخابات سال 2012 محققاً جوابگوی این خواهد بود که باراک اوباما تا چه حدی موفق بوده است که باورهای خود را به هنجارهای اجتماعی تبدیل کند.
در فوریه سال 2010 او در مصاحبه ای بیان داشت که ترجیح می دهد یک رئیس جمهور خوب و فقط برای یک دوره باشد تا اینکه یک رئیس جمهور میان مایه و معمولی برای دو دوره چهار ساله باشد[5] آنچه بعداز دو سال به چشم می آید این ذهنیترا قوت داده است که احتمال اینکه باراک اوباما به مانند جیمی کارتر تنها یک دوره حضور در مقام ریاست جمهوری را تجربه کند محتمل است هر چند که برخلاف آنچه او خواهان آن است رسیدن به جایگاه یک رهبر دگرگون کننده به شدت ضعیف به نظر می رسد.
ماهیت سیاستهای اوباما
بحران اقتصادی ـ مالی آمریکا که از سال 2007 آغاز شده بود در ماه سپتامبر سال 2008 با ورشکستگی لمن برادرز که یکی از با سابقه ترین و معتبر ترین موسسات مالی در وال استریت بود به اوج خود رسید. این واقعه تضمینی بود بر اینکه باراک اوباما به مقام ریاست جمهوری آمریکا دست یابد. شاید اگر این واقعه بعداز نوامبر حادث می شد جان مک کین در بیست ژانویه سال 2009 سوگند را به عنوان رئیس جمهور ادا می کرد.ورود به واشنگتن به عنوان رئیس قوه مجریه این مسئولیت را بردوش تیم حاکم در کاخ سفید و رهبران دمکرات در کنگره قرار داد که با بحران اقتصادی ـ مالی به مقابله برخیزند و آن را مدیریت کنند. لیبرالیسم در بعد اقتصادی به شدت متأثر از اندیشه های اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کینز می باشد. تئوری اقتصادی او موسوم به «اقتصاد مبتنی بر تقاضا» است این چارچوب تئوریک سلامت اقتصادی را برخاسته از افزایش هر چه بیشتر هزینه های عمومی می داند این به معنای تشویق دولت به مداخله وسیع تر در حیات اقتصادی جامعه برای تشویق تقاضا و ایجاد بستر مناسب برای حیات بخشیدن به تقاضای بیشتر مصرف کنندگان می باشد. برای تشویق شهروندان به خرید که تضمین کننده رشد اقتصادی می باشد این ضرورت وجود دارد که دولت امکانات مالی خود را در خدمت تشویق پروژه های زیربنایی و بالا بردن قدرت خرید بخشهای متفاوت جامعه قرار دهد. دولت در راستای تأمین هزینه های ضروری برای دخالت از یک سو بایستی مالیاتها را افزایش دهد و از سویی دیگر مجبور است به کسری شدید بودجه تن در دهد که از نظر معتقدان به چارچوب تئوریک اقتصاد مبتنی بر تقاضا معقول ترین و منطقی ترین روش برای مبارزه با هرگونه بحران اقتصادی و یا تداوم توسعه اقتصادی و رشد است.
تیم اقتصادی باراک اوباما به دنبال پیروزی انتخاباتی در اولینگام برای مدیریت بحران اقتصادی تصمیم به ارائه بسته محرک اقتصادی به میزان 787 میلیارد دلار گرفت. باراک اوباما براین باور بودکه برای از بین بردن بیکاری که ضرورت فراوان است که به تزریق پول به سیستم اقتصادی پرداخت در فوریه این بسته محرک اقتصادی به تصویب کنگره آمریکا رسید. اما آنچه به چشم آمد این بود که در سطح جامعه این سیاست با نظر مساعد ارزیابی نشد. اعضای حزب جمهوریخواه در کنگره مخالفت گسترده خود را ابراز کردند و به این لایحه رای منفی دادند. لیبرالهای حزب دمکرات خواهان این بودند که پول تخصیص داده شده به این بسته حداقل دو برابر باشد. پل کراگمن برنده جایزه اقتصاد نوبل رهبری فکری بودجه بیشتر را بر عهده گرفت. اما در نهایت رهبری حزب دمکرات در کنگره با توجه به اینکه رای جمهوریخواهان را نداشت و برای جلوگیری از اینکه میانه روهای حزب دمکرات در کنگره به جمهوریخواهان ملحق شوند بسته محرک اقتصادی را با بودجه 787 میلیارد دلاری تصویب کرد. برای اینکه سیاست اقتصادی به تصویب برسد خوب دمکرات در کنگره و با راک اوباما از یکسو مخالفت اکثریت شهروندان را نادیده گرفتند و با توجه به اکثریت مطلق دو کنگره ضرورتی برای بده و بستان با جمهوریخواهان نیافتند و یکجانبه رفتار کردند. این آعازی بود برای حیات یافتن این نظریه و باور که اعضای لیبرال کنگره آمریکا به رهبری نانسی پلوسی و هاری رید و رئیس جمهور برای پیاده سازی برنامه های جناح لیبرال حزب هر هزینه ای را حاصر به تقبل هستند. برای بسیاری از میانه روهای حزب دمکرات چه در داخل و چه خارج از آن آنچه مطرح بود این نبود که جمهوریخواهان در کنگره محافظه کاران در گستره جامعه با بسته محرک اقتصادی به مخالفت برخاسته بودند. بلکه نا آرامی مستقل ها بودند. اینان مهمترین نقش را در پیروزی باراک اوباما در سال 2008 و پیروزی سناتورها و نمایندگان دمکرات در دو انتخابات سال 2006و 2008 ایفا کردند. در سال 2006در انتخابات میان دوره ای 57 درصد مستقل ها به سوی دمکراتها رفتند و رای خود را برای آنها به صندوق ریختند و سهم جمهوریخواهان از آرای مستقل ها فقط 39 درصد بود.[6] در سال 2008 باراک اوباما رای 60 درصد از رای دهندگان مستقل را کسب کرد.[7] مستقل ها به طرح این دغدغه پرداختند که سیاست لیبرالی حزب دمکرات به معنای آن است که کسری بودجه سیر صعودی را ادامه خواهد داد که منجر به تداوم و بسط بدهی ملی می شود.
جمهوریخواهان برنامه های اعلان شده بوسیله باراک اوباما را مخالفت گسترده اعطا کردند چرا که از نظر ایدئولوژیکی آن را نامطلوب یافته بودند. اینان بیش از اینکه نگران کسری بودجه باشند مخالف ماهیت ارزشی سیاستها بودند. باراک اوباما با نادیده انگاشتن فرصت برای ائتلاف جمهوریخواهان و مستقل ها بر علیه کاخ سفید و دمکراتهای حاکم بر کنگره حیات یابد. در دوران هشت ساله جورج دبلیو بوش بودجه کشور افزایش یافت و به تبع آن کسری بودجه هم تشدید شد ولیکن جمهوریخواهان ضرورتی برای مخالفت در کنگره نیافتند اما در عصر باراک اوباما محافظه کاران به یکباره به لحاظ شرایط محیطی بر علیه افزایش کسری بودجه فدرال بسیج گشته چرا که برای آنان محتمل شدکه باراک اوباما و حزب او در مسیری در حال گام برداشتن هستند که نه تنها کنترل مجلس را از دست آنان در خواهد آورد بلکه باراک اوباما را هم آغوش شکست در انتخابات سال 2012 خواهد نمود. با توجه به دور شدن مستقل ها از حزب دمکرات این سناریو به شدت محتمل گشت. ردس لا 2004 در انتخابات مجل، مستقل ها به طور مساوی به دمکراتها و جمهوریخواهان رای دادند. در سال 2008 مستقل ها در انتخابات مجلس با 8 درصد بیشتر به دمکراتها رای دادند نا آرامی مستقل ها در رابطه با گسترش دخالت دولت فدرال در حیات اقتصادی و افزایش مداوم بدهی های ملی و کسری بودجه محافظه کاران را برخوردار از حس پیروزی در انتخابات در برابر نمود. اما آنچه شدیدترین ضربه را به حاکمیت لیبرالها رد واشنگتن وارد ساخت و آسیب پذیری سیاسی باراک اوباما و حزب دمکرات را به یک واقعیت انکار ناپذیر تبدیل نمود محققا موضوع تصویب قانون بیمه درمان همگانی باید مطرح شود. از دوران فرانکلین روزولت که باید پدر لیبرالیسم در آمریکا دانسته شود گروهها و افراد مترقی همیشه وجود بیمه درمان همگانی را مهمترین و کلیدی ترین سیاست مترقی می دانستند و اینکه دولت به عنوان تأمین کننده منحصر بفرد بیمه درمان در جامعه عمل می کند که موسوم به «گزینه عمومی» است. این اولویت کلیدی برای باراک اوباما بود که در عصر او این آرزوی مترقی ها به قانون تبدیل شود. از نظر او تحقق این خواست به معنای اعطای جایگاه متمایز به او در تاریخ رهبران آمریکا ترسیم تصویری شمایلی از او در فولکلور اجتماعی خواهد بود. از ماه آپریل سال 2009 تا مارج 2010 که تمامی تمرکز کاخ سفید و کنگره تحت حاکمیت لیبرالها معطوف به این گشت که لایحه بیمه درمان همگانی تصویب شود. باراک اوباما تمامی سرمایه سیاسی و اعتبار بدست آمده به عنوان اولین دئیس جمهور سیاه پوستو سمبل امروزی جنبش مترقی را در گرو این قرار داد که بیمه درمان همگانی به قانون تبدیل شود. او در این رابطه اعلام کرد که من اولین رئیس جمهوری نیستم که موضوع بیمه درمانی را دنبال می کنم اما مصمم هستم که آخرین نفر باشم ... اینها و حالا ما در برابر آزمون تاریخ قرار گرفته ایم.[8] در شرایطی که بیکاری بدنبال ورود باراک اوباما به نزدیک ده درصد رسید و در فضایی که مهمترین دغدغه شهروندان از دست دادن مشاغل و کاهش قدرت خرید آنان بود رئیس جمهور به مانند لیزر به تصویب بیمه درمان همگانی متمرکز شد.
لیبرالها تمامی سطوح قدرت و در گستره جامعه از اینکه بعداز نزدیک به یک قرن ضرورت تحقق این سیاست پیش آمده است به شدت خشنود بودند. اما آنچه کاخ سفید و لیبرالها در کنگره انتظار آن را نداشتند مخالفت وسیع و گسترده در بین اکثریت شهروندان بود. زمانی که جمهوریخواهان در سال 2008 انتخابات ریاست جمهوری را از دست دادند و دمکراتها برای دومین بار بعداز 2006به بسط اکثریت مطلق خود در کنگره پرداختند بسیاری حتیدر خود حزب به این باور رسیدند که برای سالهای متمادی محافظه کاران در برهوت سیاسی بسر خواهند برد. اما آنچه در کمتر از چند ماه به تدریج شکل گرفت بسیج نیروهای محافظه کار و مستقل بود عامل قوام دهنده و حیات بخش مخالفت جدی با حکومت باراک اوباما و انسجام دوباره محافظه کاران و فعال شدن بخش وسیعی از آنان در حیات سیاسی موضوع بیمه درمان همگانی بود. کاخ سفید و کنگره تمامی تلاش را به این قرار دادند که هرچه سریعتر به تصویب سیاست دست یابند. با وجود اینکه دمکرات ها از اکثریت مطلق در مجلس نمایندگان برخوردار بودند و در سنای آمریکا جمهوریخواهان بی بهره از حق اطاله کلام بودند اما فشارهای باراک اوباما و تمهیدات رهبری حزب در کنگره به ضرورت اینکه در تعارض کامل با احساسات اجتماعی بود، اشتیاق را برای تصویب در مجلس و سنا به شدت کاهش داده بود. اعضای کنگره در ایالات وحوزه های انتخابیه در تمامی ملاقات ها با رای دهندگان مواجه با خصومت و مخالفت آنان با ضرورت تصویب لایحه بیمه درمان همگانی بودند. از سویی دیگر این موضوع سبب شده بود که محافظه کاران اقدام به بسیج سیاسی بنمایند و اعانه های مالی محافظه کاران به حزب و کاندیداهای حزبی به تعداد وسیع افزایش یابد. هیجده ماه تمام را باراک اوباما معطوف به این نمودکه با وجود گستردگی مخالفت ها و با وجود اینکه مهمترین موضوع برای اکثریت مردم کشور وضع بد اقتصادی بود لایجه بیمه درمانی تصویب شود: نانسی پلوسی با وجود در اختیار داشتن بیش از 250 نماینده دمکرات در مجلس با اکراه وسیع نمایندگان ایالات جنوبی و غرب میانه در خصوص بیمه درمان همگانی روبرو بود. اما باراک اوباما و رهبران حزبی در کنگره صفحه شطرنج سیاسی را به گونه ای ترسیم ساخته بودند که امکان عدم تصویب به معنای خودکشی سیاسی محسوب می شد هر چند که از نظر بسیاری از نمایندگان میانه روی دمکرات تصویب آن هم شکست سنگینی را در انتخابات میان دوره ای و احتمالاً ریاست جمهوری متصور می ساخت.
باراک اوباما و رهبران حزبی یعنی نانسی پلوسی و هاری رید به این جمع بندی رسیدند که شاید در آینده یک چنین شرایطی برای لیبرالها رقم نخورد که هم کاخ سفید را در اختیار و هم اینکه اکثریت مطلق در مجلس نمایندگان و سنا را برای خود داشته باشد. با درک این واقعیت بود که باراک اوباما مخالفت گسترده مردم و بالا رفتن ظرفیت بسیج حزب جمهوریخواه را هزینه ای قابل قبول برای تحقق آرزوی یکصد ساله جنبش پیشرو در آمریکا ترسیم ساخت. در نهایت این لایحه در مجلس با 219 رای یعنی تنها با یک رای بیشتر ازحد نصاب نمره قبولی گرفت. البته سنا برای اینکه مخالفت جمهوریخواهان سد راه نشود با تمهیدات و رویه های پارلمانی موفق به تصویب شدند. باراک اوباما که مخالفت گسترده را شاهد بود برای توجیه اقدام خود در ضرورت تصویب لایحه مداوماً متذکر می شد که شهروندان به جهت اینکه آگاه به جنبه های مثبت این قانون نیستند به آن نگاه منفی می نگرندو محققاً در طول زمان با دست یابی به آگاهی به حمایت از آن خواهند پرداخت اما آنچه این هیجده ماه تلاش برای حیات بخشیدن به سیاست بیمه درمان همگانی محرز ساخت این واقعیت است که باراک اوباما برخلاف آنچه آرزوی آن را داشت و مردم در انتظار آن بودند نتوانست در تلاش برای حل معضلات و مشکلات کشور اجماع نظر و ائتلاف گسترده بوجود آورد. نمی توان به جایگاه یک رهبر دگرگون کننده و متمایز دست یافت اگر شهروندان فرایند تصویب سیاستها را مخالف روحیه دمکراتیک و محتوای آنها را در تعارض با «عقل سلیم» بیابند. اکثریت مردم مخالفتی با وجود بیمه درمان همگانی ندارند حتی محافظه کاران نیز با اینکه ضرورت وجود بیمه برای 30 میلیون نفر شهروند بدون بیمه وجود داردهماهنگ شده اند اما باراک اوباما به جهت وجود اکثریت مطلق در قوه مقننه و فقدان تجربه سیاسی در قوه مجریه قانونی را به تصویب رساندکه به جهت نداشتن مشروعیت اجتماعی در عمل ناکارآمد خواهد بود و از سویی دیگر مداوماً با این چالش روبرو است که عناصر اجزای تشکیل دهنده آن به حذف قانونی دچار شوند باراک اوباما فرصت طلایی اراده فزاینده، چارچوب ارزشی ضروری، محیط سیاسی ـ اجتماعی و مستعد و از همه مهمتر نظر مساعد و همیاری فکری شهروندان را برای دستیابی به جایگاه نادر رهبردگرگون کننده داشت اما به دلیل ناتوانی در خواندن جامعه و تکبر قدرت به مانند آنچه رفتار کرد که از یک سیاستمدار انتظار می رود. او ممکن است در کتابهای تاریخی به عنوان یک سیاستمدار خوب مطرح شود ولیکن فراتر از آن محققاً برای او متصور نیست. عملکرد دو سال اول حضور در کاخ سفید این ارزیابی را استحکامی فولادین و هویتی تثبیت شده اعطا کرده است.
پایان سخن
در نوامبر سال 2008 باراک اوباما در شرایط بحران اقتصادی و در بطن فزونترین بی اعتمادی نسبت به عملکرد و توانایی ساختار سیاسی برای مدیریت جامعه به قدرت رسید این امیدواری برای رای دهندگان وجود داشت که عصری متفاوت و رهبری متمایز در پیش رواشت. اما درنوامبر سال 2010 شهروندان با رأی خود نشان دادند که باراک اوباما را بیشترین تقبیح شایسته یافته اند. حاکمیت بدون چالش لیبرالها در ساختار قدرت تمامی اهرمهای تصمیم گیری و اعمال سیاستها را در اختیار آنان قرار داده بود. لوایح فراوان مطرح و چندین سیاستهای مورد نظر گروههای مترقی بعداز دهه ها ماهیت قانونی یافتند اما هزینه ای درک ساختار قدرت به رهبری باراک اوباما برای این خواستها پرداختند تشدیدگسل ارزشی و سیاسی در جامعه بود. اولین رئیس جمهور سیاه پوست که وعده عصر پساحزب گرایی را داده است یکی از حزبی ترین رهبران معاصر آمریکا جلوه کرد در کمتراز دو سال بدلیل ماهیت سیاستها شیوه تصمیم گیری بزرگترین شکست در هشتاد سال اخیر نصیب حزب دمکرات در مجلس نمایندگان آمریکا گشت. برخلاف وعده ای که داده بود او به مانند هر سیاستمدار معمولی دیگر رفتار کرد: کسب قدرت، تصویب سیاست ها و کمترین تلاش برای ترغیب مخالفان در صورت داشتن اهرمهای ضروری قدرت برای تصویب قوانین باراک اوباما با این هدف و نیت وارد کاخ سفید شد که به عنوان یکی از رهبران دگرگون کننده در تاریخ آمریکا از او یاد شود اما آنچه محرز است این واقعیت می باشد که هر چند او موفق شد اکثر سیاستهای مورد علاقه خود را هویت قانونی ببخشد اما در تحققق کلیدی ترین خواسته خود ناتوان و بی لیاقت ظاهر شد.
پاورقیها
[1] David A. Strauss, the living constitution, oxford: oxford University Press 2010.
[2] Alison L. Lacroix, The ideological Origins of American Federalism Harvard: Harvard University Press, 2010.
[3] Ruth Marcus, Clueless on Shellacking Washington post, November. 10, 2010
[4]www. Realclearpoliticscom/article/clinging-to-arrogance/2010/9/30
[5]Robert W. Merry , The Myth or one term wonder, New York Times, Februay, 13, 2010.
[6] William Galston, "It is the Ideology stupid, The New Republic, November, 4, 2010.
[7] David Brouder, The Middle has Swung against Democrats, Washington Post, September, 30, 2010.
[8] www.radecalerPolitics,.Com/News/Obama-admits-health-care-may-die-on-the-hill/2010/2/06.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.