سياست افغاني آمريكا و تفرقه
افغانستان در مسيري در حال حركت است كه كمترين آگاهي را نسبت به عاقبت آن دارند. اين تاريكي ذهني هر چند كه تا حدود قابل توجهي برخاسته از خواست تصميم گيرندگان براي ناديده انگاشتن واقعيات تاريخي این كشور است اما بيش از هر چيز به تفرقه در ميان مسئولين تصمیم گیر در قلمرو سياست خارجي آمريكا ارتباط دارد. آنچه مبارزه با شوروي و يا چين و امروز برخورد با كره شمالي را قابل فهم و درك مي كند وجود اجماع نظر در اين مورد بوده است كه اين كشورها دشمن هستند و اينكه مسير انتخاب شده مطلوبترين گزينه براي مقابله است ولیکن در خصوص افغانستان يك چنين چيزي وجود ندارد. در خصوص میزان اهمیت و اعتبار جنگ افغانستان، نه تنها بين نخبگان سياسي كشور بلكه میان دیدگاه رهبران مسئول نیز به شدت تفاوت به چشم می خورد . زمانيكه نتوان با يك چشم انداز اعتقادي همسو به يك واقعه نگريست و هنگاميكه اولويت ها براي تصميم گيرندگان متفاوت باشد روشن است كه نمی توان به يك استراتژي واحد و يك قرائت همسو از شرايط و وقايع پرداخت. اين واقعيتي است كه در خصوص جنگ افغانستان و درگيري آمريكا در اين نبرد مشاهده می شود.هنگامي كه باراك اوباما به رياست جمهوري انتخاب شد بسياري از كساني كه به همراه او به صحنه سياستگذاري پاي گذاشته و در نقش مشاور و وزير به ايفاي نقش پرداختند معتقد بودند كه جنگ در افغانستان نه تنها منجر به کاهش توجه به مسائل داخلي مي شود بلكه حتی جنگي نيست كه ارزش درگير شدن وسيع را داشته باشد و بهتر است همين سياست «جا پاي كوچك» جمهوري خواهان كه در طول نزديك به هشت سال گذشته دنبال شده است تداوم يابد. اما گروهي ديگر در چارچوب مبارزه با تروريسم منطقي ترين شيوه و روش را حضور گسترده در افغانستان يافتند.
باراك اوباما با توجه به اينكه در طول مبارزات انتخاباتي به اهميت دادن و اعتبار بخشيدن به نبرد در افغانستان در مقام مقايسه با جنگ عراق پرداخته بود، به ضرورت الزامات سياسي و حفظ چهره به گروهي پيوست كه خواهان نقش وسيع تر آمريكا در افغانستان بودند، عقيده افرادي از قبيل رابرت گيتس وزير دفاع و وزير خارجه هيلاري كلينتون مبنی بر اینکه نبرد افغانستان يك الزام است، بيش از هر چيز در چارچوب ضرورت مبارزه با ارزشهاي مستقر در منطقه بود. افرادي كه مخالف حضور وسيع بودند بيش از هر چيز دغدغه هاي حزبي و انتخاباتي را مد نظر داشته اند. این افراد از قبيل رام امانوئل رئيس دفتر كاخ سفيد به اين مسئله وقوف داشتند كه رهبران حزب بطور كلي مخالف جنگ افغانستان هستند و دمكرات ها به اين جنگ به عنوان يك اولويت نگاه نمي كنند. البته افرادي به مانند سفير آمريكا در افغانستان و معاون رئيس جمهور که مخالف بسیاری از سیاست ها هستند ، دغددغه های حزبی کمتری دارند و بيشتربه دلیل تفاوت دیدگاه است كه به اين نتيجه رسيده اند. در يك چنين محيطي كه تصميم گيرندگان فاقد وحدت هدف و انسجام ارزشي هستند روشن است كه استراتژي از توجيه اخلاقي در میان تصميم گيرندگان و حمايت اخلاقي در بين مردم برخوردار نباشد. هنگامي كه باراك اوباما به بيان استراتژي خود پرداخت اعلام كرد كه بايد 30 هزار سرباز جديد به منطقه فرستاده شود اما اين اقدام يك توجيه سياسي و نه استراتژيك براي او داشت. او به اقدامي مبادرت ورزید كه بیش از انتخابات وعده آن را داده بود اما در عين حال او آگاه به مخالفت پايگاه حزبي خود بود. پس در هنگام بيان استراتژي گفت كه اين نيروها 18 ماه ديگر شروع به عقب نشيني مي كنند. اين يك ترفند انتخاباتي و حزبي بود كه در ضرورت آن را حفظ كرد. سياست افغاني _ پاكستاني باراك اوباما به سوی دو ديدگاه سياسي كشيده مي شود و او به علت اينكه فرمانده كل قوا، بر مبناي اعتقادات درگير اين جنگ نشده است ناتوان از اين است كه اين تفرقه را از بين ببرد. نتيجه اين ناتواني و وجود تفرقه همانا ناكامي آمريكا در هدايت جنگ است.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.