دولت ضعيف و جامعه قدرتمند در افغانستان
نزديك به سيهزار نظامي مستقر آمريكايي در مرز دو كشور كره جنوبي و شمالي، قدرت آتش فراواني را در اختيار اين كشور قرار داده است اما معضل آمريكا اين است كه قدرت ترغيب كننده يا هراس برانگيز آن به شدت محدود شده است.
آنچه به جامعه افغانستان در مقام مقايسه با ديگر كشورهاي خاورميانه با ابعاد گسترده تري برجستگي و وجاهت مي بخشد همانا ماهيت دولت/ جامعه مي باشد. دولت به طور تاريخي در اين كشور به شدت ضعيف و ناتوان بوده است. اگر افغانستان در عصر مدرن را از سال 1747 منظور بداريم هميشه دولت به عنوان يك نهاد از ضعف فزاينده اي در اجراي وظايف اصلي و بنيادي خود برخوردار بوده است. هرچند كه احمد شاه دوراني (ابدالي) و امير آهنين، به ترتيب در نيمه دوم قرن هيجدهم و نيمه دوم قرن نوزدهم تلاش فزاينده اي در افزايش قدرت اين نهاد بازي كردند. اما آنچه محرز است شكست مزبوحانه رهبران سياسي در اين راستا بوده است. به دنبال كودتاي كمونيستي در 1978 و به قدرت رسيدن چپ گرايان متكي به شوروي تلاش براي ايجاد نهاد دولت قدرتمند دوباره ارجحيت يافت هرچند كه برخلاف دفعات قبل اين اقدام نه به لحاظ ملاحظات داخلي بلكه به سبب فشارهاي مسكو بود. آنچه سبب شد كه دولت هاي استعماري انگلستان و روسيه در قرن نوزدهم و دولت شوروي در قرن بيستم نتوانند كنترل خود را بر افغانستان بگسترانند و اين كشور را به زير قيمومت خود در آورند همانا وجود دولت ضعيف بوده است. دولت هاي استعماري و توسعه طلب توانستند كابل را به تصرف در آورند و حكام مورد نظر خود را بر سر كار بگمارند اما هيچگاه موفق نشدند كشور را به زير كنترل خود در آورند. انگلستان شاه شجاع را از گوشه عزلت در هندوستان راج به سرير قدرت در كابل آورد و شوروي هم ببرك كارمل را در بطن خون و آشوب و ترور به كاخ رياست جمهوري هدايت كرد اما هيچگاه توفيق نيافت كه افغانستان را تسخير كند و كنترل آن را در اختيار داشته باشند.
دولت آمريكا در قرن بيست و يكم در صدد انجام همان كاري است كه دولت هاي توسعه طلب قدرتمند در قرون گذشته براي انجام آن تلاش نمودند، دولت آمريكا و كشورهاي عضو ناتو تحت فرماندهي ژنرال ديويد پتراس بيش از يكصد و چهل هزار سرباز را در خاك افغانستان كه به اندازه وسعت فرانسه است مستقر نمودند تا از حكومت مستقر در كابل در تلاش براي از بين بردن مقاومت طالبان حمايت كنند. آمريكا پس از سقوط طالبان در سال 2001 در جنگي كه در اكتبر آن سال شروع شد موفق شد كه در كابل حامد كرزاي را در كسوت حكومت موقت بر سركار آورد و بدنبال پيروزي در انتخابات سال 2004 به حضورش در كابل مشروعيت ببخشد. اما دولت كرزاي به مانند دولت هاي پيش از او در تاريخ افغانستان و شايد تا حدود گسترده تري به شدت ضعيف است او در برابر جامعه اي كه به شدت قدرتمند مي باشد ناتوان از پياده كردن هر سياستي است. دولت آمريكا بر خلاف دولت استعماري انگلستان كه سياست « جا پاي كوچك » را دنبال كرده به سياستي روي آورده است كه مبتني بر استراتژي « جا پاي بزرگ » است. انگلستان آگاه بود كه نيروهاي رزمي فراوان قادر به بسط نفوذ اين كشور نخواهد شد. پس هدف را به دست آوردن نفوذ بدون توسل فراوان به نيروي مستقر نظامي در نظر گرفت. اما آمريكا بر اين اعتقاد است كه براي تقويت موقعيت حكومت مركزي در كابل و بسط نفوذ خود در كشور مي بايستي فزونترين ميزان سرباز به اين كشور گسيل شود. اما شواهد دو ساله ناشي از حكومت باراك اوباما نشان مي دهد كه آمريكائيان به مانند شوروي كه بيش از يكصدو سي هزار سرباز در افغانستان در دهه 1980 مستقر نمود، قادر نخواهد بود كه روياي يك دولت قدرتمند در افغانستان را به واقعيت تبديل نمايد. جامعه افغانستان به جهت اينكه حكومت ها قادر به انجام وظايف خود نبوده اند هميشه قدرتمند بوده است و تا زمانيكه حكومت هاي افغان قادر به ايفاي وظايف اين نهاد نباشند محققاً اقدامات آمريكا هم ثمري نخواهد داشت.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.