درك متفاوت اروپائيان از آمريكا
در صحنه جهاني رفتار بازيگران دولتي با توجه به مجموعه اي از مولفه ها شكل مي گيرد كه بسيار متنوع و متمايز مي باشند. اين بدان معناست كه دولت ها به عنوان تصميم گيرندگان نهايي در تعامل با محيط مادي، فضاي ذهني گسترده در حوزه اقتدار و برداشت از الگوهاي قدرت در جغرافياي بين المللي به جهت دهي به سياست ها، خط مشي ها و اقدامات خود مي پردازند، پس كيفيت حيات مادي و ارزيابي رواني نقش تعيين كننده در هويت بخشيدن به رفتار حكومت ها دارد. البته منظور از خصلت هاي مادي همانا ميزان رفاه اقتصادي، ميزان رشد اقتصادي و ويژگي هاي تعاملات اجتماعي مي باشد. فضاي ذهني تجلي گر كيفيت فرهنگي و ارزشي است كه در بطن آن رهبران و مردم به تعريف خود، تعريف ديگران و از همه مهمتر به تعريف محيط اطراف خود مي پردازند. رفتار بازيگر در عين حال با توجه به اين واقعيت شكل مي گيرد كه جايگاه كشور در صحنه بين المللي در چه سطحي است و در رابطه با كشورهاي مطرح سيستم بين المللي چه وزني احساس مي شود. با در نظر گرفتن اين پيش فرض ها است كه متوجه مي شويم چرا در كشورهاي غرب و شرق اروپا نگاه متفاوتي در خصوص عملكرد جهاني آمريكا و سياست هاي اين كشور در اقصاء نقاط گيتي وجود دارد.
در كشورهاي غرب اروپا در خصوص قدرت آمريكا، خط مشي هاي اين كشور، توجيهات جهاني رهبر جهان غرب و الگوهاي رفتاري كشور آن سوي آتلانتيك، نگاه اصولاً و اساساً بدبينانه و مبتني بر ارزيابي منفي و نفي چارچوبهاي تئوريك است. در شرق و مركز اروپا كه تجلي گر جنبه عبراني و اقتدار گرايانه فرهنگ هلنيستي هستند در رابطه با ماهيت قدرت آمريكا، مباني ارزشي سياستها و خط مشي هاي جهاني و كيفيت عملكرد و بين الملل گرايي اين كشور نگاهي به غايت متفاوت در مقام مقايسه با غرب اروپا وجود دارد. اينكه اين بخش از اروپا بعد از جنگ دوم جهاني تحت نفوذ و سلطه شوروي قرار داشت و قرون گذشته هم به شكل هاي گوناگون متاثر از سياست هاي قدرت بزرگ ارضي اروپا بوده است محققاً در ارزيابي و در چشم اندازهاي مردم و رهبران اين بخش از اروپا تأثير گذار مي باشد، اما در عین حال باید دلايل عميق تر و مبسوط تري را در مورد علل عقلاني و خردورزانه مد نظر قرار داد. شايد بتوان در سطح کلی علت نگاه متفاوت مردم شرق و مركز اروپا و غرب اين قاره در خصوص سياست ها و عملكردهاي جهاني آمريكا در چارچوب دو منطق بيان كرد.
1- جايگاه ناشی از طيف ارزشي. آنچه به وضوح در اروپا در چشم انداز در برابر قرار مي گيرد، مبناي متفاوت مولفه هاي حيات بخش ارزشي مستقر در دو قسمت شرق و غرب قاره است. شكل گرفتن ليبراليسم و اصولاً نگاه بسيط به كيفيت روابط مردم و حكومت از يك سو و ارتقاء ميزان وزن فرد به عنوان محور تصميم گيري در جامعه در غرب اروپا و بالاخص انگلستان آغاز گشت. روند تكامل فردگرايي كه سابقه پانصد ساله را در غرب اروپا تجربه كرده است منجر به اين شده كه تعريفي كه مردم كشورهاي غرب اروپا از عملكرد رهبران خود و رهبران ديگر كشورها تصوير مي كنند مبتني بر توجه فراوان به تأثير آن بر بسط يا قبض حقوق افراد، تاثير آن بر نهاديه ساختن مفهوم صلح در گستره جهاني، ارتقاء رفاه اقتصادي در كشورهاي گيتي و ميزان كمك آن به توسعه منطقه به دور از مناقشه است.
منطقي است كه مردم كشورهايي كه نگاه بدبينانه در رابطه با سياستهاي آمريكا دارند در چارچوب تكامل مفهوم ليبراليسم و ارزشهاي آن اقدامات آمريكا را به چالش بگيرند و بر عليه آن تظاهرات كنند. چرا كه اين اقدامات و سياست ها، مفاهيم تكامل يافته ليبراليسم را تضعيف مي کند و به جهان شمول شدن آنها به شدت صدمه مي زند. طبیعی است که در كشورهاي شرق و مركز اروپا كه تجربه محدودي از ارزشهاي ليبرال دارند مردم در چارچوب معيارهاي به شدت قدرت محور، فرد ستيز و اقتدارگرا به ارزيابي بپردازند. در اين بسته طبيعي است كه سياست هاي آمريكا به مسخره گرفته نشود. زیرا در قالب رويه ها و ضوابطي كه مردم اين كشورها با آنها سازگار هستند و این سیاستها را طبيعي قلمداد مي کنند، به نظر آنها دولت آمريكا كاملاً منطقي و عقلايي در خصوص مسائل جهاني رفتار كرده است. مردم اين بخش از اروپا بر اساس يك مجموعه از مفروضات و پيش فرض ها كه بنيان گذار جهان بيني آنها است به تعريف واقعيات مي پردازند كه بطور كلي متفاوت از ديدگاه و ارزيابي مردم غرب اروپا است. تا حدود گسترده این امر بيانگر آن است كه چرا مردم شرق و مركز اروپا را در مقام مقايسه با مردم در غرب اروپا نگاه به شدت مثبت تري از آمريكا به صحنه مي آورند.
2- جايگاه در صحنه بين المللي: كشورهاي مستقر در غرب اروپا امروزه در مقام مقايسه با قرون گذشته در جايگاهي نيستند كه در صحنه بين المللي ماخذ و رهبر باشند. آنان مقام و موقعيت كاملاً رده دومي را دارا هستند. مخالفت گاه و بيگاه آنان با سياستهاي آمريكا به اين دليل است كه اولاً فاقد اعتبار گذشته مي باشند و ثانياًً خود ديگر مسئوليتي در صحنه جهاني و در مقام رهبري ندارند. آمريكا متفاوت از آنان رفتار مي كند چونكه مسئوليت حفظ نظم آمريكايي مستقر را بر عهده دارد و از آن حجم از قدرت برخوردار است كه به ضرورت و صرف داشتن آن به سوي رفتار متفاوت سوق داده مي شود. قدرت الزامات خاص خود را دارد چون اروپائيان حجم كمتري از آن را دارا هستند پس متفاوت رفتار مي كنند. مردم غرب اروپا در قرون گذشته همانگونه در صحنه بين المللي و در رابطه با كشورهاي ضعيف تر رفتار كردند كه آمريكا امروزه انجام مي دهد. پس اينكه اروپائيان به نقد سياستهاي آمريكا مي پردازند ماهيت انسان دوستانه ندارد بلكه بازتاب ضعف جايگاه بين المللي آنها مي باشد. قدرت الزامات خاص خود را دارد و ميزان قدرت است كه تعيين مي كند، تعدد، كيفيت و ويژگي هاي اين الزامات چه هستند. كشورهاي غرب اروپا با توجه به رده پائين تر قدرت، الزامات متفاوت تري را به صحنه می آورند. مردم كشورهاي شرق و مركز اروپا چون اصولاً در طول اعصار جايگاه متمايزي در صحنه جهاني نداشته اند در رابطه با عملكرد جهاني آمريكا كه ماهيت هژمونيك و اقتدارگرايانه را دارد پذيرش گسترده تری را به نمايش مي گذراند.
نویسنده
حسین دهشیار (ناظر علمی)
حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.