چین در عقلانیت و آینده توسعه یافتگی

خلاصه بحث

چین در عقلانیت و آینده توسعه یافتگی
مانی که کنفرانس آسیای مرکزی و قفقاز در تهران برگزار شد،(1374) تحت تأثیر اندیشه های برینگتن مور، نوسازی چین نه فاشیستی و نه دمکراتیک، بلکه توتالیتاریانیستی قلمداد شد، ولی وقتی پیشرفتهای چین را در سه دهه اخیر بیشتر مطالعه کردم، وبا رفرم در این کشور، بیشتر آشنا شدم، مدل دولت  قدرتمند مساوی توسعه و نقش الیت را بیشتر درک کردم. کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی دکتر سریع القلم این بینش را به من داد تا واقعیتهای چین را بیشتر درک کنم و همچنین از این مدل، برای پردازش ایده أی برای توسعه کشورم استفاده کنم. بحث من این است که آیا چنین می تواند مدلی برای توسعه ایران باشد؟ بدون شک پاسخ این سئوال را در کتاب مذکور، جستجو خواهم کرد.

 

چین در عقلانیت و توسعه یافتگی 
چین و ایران ، در عین تفاوتها، شباهت های زیادی به یکدیگر دارند، هر دو کشور خواهان نوعی حاکمیت ملی هستند، صاحب فرهنگ غنی و تمدنی دیرینه اند درحالیکه دو کشور، دارای نظام ایدئولوژیک ولی از نوع متفاوت هستند. همچنین هم ایران و هم چین نوعی تعامل با غرب را تمرین می کنند، این تمرین برای ایران از 5 قرن قبل آغاز شده، ولی چین مانند ترکیه در این تعامل موفق تر عمل کرده است.
 

با توجه به نکات مذکور، سئوال اساسی این است که چین چگونه توانسته به پیشرفت و ترقی دست یابد و ایران چگونه می تواند از این مدل استفاده کند؟ در این مورد، بطور خلاصه درک خود را از کتاب عقلانیت و آینده توسعه یافتگی نوشته دکتر سریع القلم که به عنوان یک متن دانشگاهی تدریس می شود، و همچنین مباحث آکادمیکی که در ایران جریان دارد، را مطرح می کنم.
 

نقطه عزیمت توسعه و پیشرفت چین، تئوری الیتیسم است، نخبه گرایی و شایسته سالاری کلید درک و فهم چین جدید است.از نظر مفهومی، نخبه گرایی به معنا آیا شایسته سالاری همان نتیجه ای است که یک نظام مردم سالار نهایتاً بدان دست می یابد؟ نظام مدیریت کار آمد در آمریکا، کانادا، انگلستان، آلمان و ژاپن مبتنی برنخبه گرایی است یا از طریق عقلانیت مبتنی بر گردش قدرت و نظام حزبی و انتخابات آزاد مانند انگلستان، در رهیافت دیگر به تناسب افزایش سطح آگاهیهای مردم، شکل گیری طبقات اجتماعی و اقتصادی و افزایش ثروت فردی، طبقاتی و ملی، جامعه قویتر و به گونه ای ناگزیر توسعه سیاسی و گردش قدرت و قدرتمند شدن جامعه در مقابل دولت و حاکمیت به تدریج ایجاد می گردد. راه کشورهای در حال توسعه، انتخاب  راه حل اخیر است. چین هم همین راه را رفته است. در همین رهیافت نیز نخبه گرایی نهفته است. در واقع، در این رهیافت، برای پیشرفت کشور های در حال توسعه، یک پیام مهم وجود دارد:

 

اولین قدم در پیشرفت، خانه تکانی نهاد دولت است، چه کسانی تصمیم می گیرند؟ چه کسانی مدیریت می کنند؟ این افراد چگونه فکر می کنند؟ تا چه اندازه به کشور و جامعه تعلق دارند؟ تا چه اندازه جهان را می شناسند؟ تا چه اندازه به کشور و جامعه تعلق دارند؟تا چه اندازه جهان را می شناسند؟ تا چه اندازه با سیستم، ساختار و قواعد و قوانین آشنایی دارند؟ با تربیت عقلی و خانوادگی و تخصصی وارد عرصه نخبگی شده اند یا تصادفی و فی البداهه و هیجانی. به عبارت دیگر کیفیت کسانی که حکومت می کنند، دولت را اداره و کشور را مدیریت می کنند، بسیار کلیدی است.
 

با درک مسایل مذکور، به نظر می رسد، متغیرهای داخلی، محیطی و بین المللی ذیل در پیشرفت و توسعه چین نقش اساسی داشته اند؛ این نقش را از منظر یک مشاهده گر، دانشگاهی تلقی کنید:
 

1. فهم مشترک نخبگان ابزاری و فکری از شرایط داخلی و جهانی. چینیها از سال 1949 از زمان پیروزی انقلاب، تا اواسط دهه 1970 در فراز و نشیب های فکری،  سیاسی وایدئولوژیک قرار داشتند. اجماع فکری در این کشور، از اواسط دهه 1970 پدید آمد، چین رو به پیشرفت نهاد و امید به زندگی در این کشور متولد شد و هم اکنون به عنوان یک قطب مهم قدرت اقتصادی و سیاسی نه تنها در آسیا، بلکه در سطح جهان مطرح است. حتی امکان دارد، چین به عضویت گروه 8 درآید.
 

2. ائتلاف نخبگان فکری و ابزاری: در چین، مانند مالزی و کره جنوبی، نخبگان سیاسی میان خود و نخبگان فکری ائتلافی بوجود آورند که بستر توسعه را فراهم ساخت. این دو گروه، با ظرافتهای فراوان، برنامه ای مشترک را طراحی کردند و هر یک به سهم خود در فرآیند توسعه یافتگی راضی شدند، در واقع نخبگان سیاسی تشکل وسیعی به این گروهها دادند و هدایت جامعه را عده گرفتند.
 

3.   انسجام درونی: چین در درون انسجام دارد و در ضمن از بیرون و جهان، مدبرانه و آگاهانه و هنرمندانه بهره برداری می کند.
 

4. در رابطه با سنت و مدرنیته، چین مانند سایر کشورهای آسیای شرقی، رویکرد نقدی دارد. بخشهای مثبت سنت در توسعه اخذ و بخشهای منفی به جای نفی، زدوده می شوند. چین مانند ترکیه و هند، ضمن اینکه پیشرفتهای مادی را در دستور کار دارد، به حفظ میراث فرهنگی و باورهای اجتماعی خود نیز اصرار می ورزد.
 

5. طراحی استراتژیک ملی: نهاد فراسیاسی می تواند طراح اصلی استراتژی ملی در یک کشور باشد. فرمول مهم در این بحث این است که تا چه اندازه طراحی و تبیین استراتژی ملی در یک کشور از سیاست روز فاصله دارد. در آمریکا 80 درصد استراتژی ملی از سیاست روز فاصله دارد، در هند 50 و در آلمان 80 تا 90 درصد. چین نیز در این زمینه موفق عمل کرده و این معدل در این کشور، 60 درصد است.
 

6. محرکه قدرتمند: در پشت هر جامعه توسعه یافته ای، محرکه قدرتمندی قابل ملاحظه است. در چین، نهاد دولت این وظیفه را به عهده گرفته است.
 

7. اهمیت به ناسیونالیسم: ناسیونالیسم برای چینی ها با اهمیت تلقی می گردد. این مسأله حتی چینیهایی را که در آمریکا متولد و بزرگ شده اند را تحت تأثیرقرار داده است. آنان به سختی توانسته اند از لحاظ فرهنگی در جامعه آمریکایی حل شوند آنان رشته های علوم را در دانشگاههای آمریکا تسخیر کرده اند. از هر 5 نفری که در یکی از شاخه های علوم در آمریکا دکتری می خوانند، سه نفر آسیایی هستند. این موضوع حتی برای دولت آمریکا، به عنوان یک خطر امنیت ملی مطرح است، به هر حال چینیها مانند انگلستان، فرانسه و آلمان و آمریکا، به ثروت، قدرت و شوکت سرزمینشان فکر می کنند.
 

8.  حضور نسل جدید در قدرت: در انتقال قدرت از نسلی به نسل دیگر و از راه تقریباً مسالمت آمیز، چین مدل موفقی است.چینیها درک کرده اند که اگر شرایط مناسبی برای افراد با استعداد، در جامعه فراهم شود تا بتوانند بلوغ عملی و فکری خود را نشان دهند، می توانند یک کشور قدرتمند بسازند.چین این تجربه را بهتر نشان می دهد.
 

9.  اصلاحات: در متون اصلاحات، می توان آن را به فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاست خارجی و داخلی تقسیم کرد. اصلاحات فرهنگی کم هزینه و سیاسی پرهزینه است. این اصلاحات دو گونه اند فرایندی و ساختاری، فرایندی مطلوب است چرا که به صورت تدریجی ماهیت ساختار ها را تغییر می دهند. چین همین راه را برگزیده، نخبگان آن توانسته اند، تشکیل درست کنند، وفاق ملی ایجاد کنند و بین فعالین اصلاحات و متفکرین آن تفاوت قائل شوند.
 

نقش نخبگان : تاریخ گورستان نخبگان است. چین نیز از این قاعده مستثنی نیست. موفقیت چین عمدتاً تابع اهتمام، افق بینی و تشکل پذیری چوئن لای و دنگ شیائو پینگ است. اگر این دو نبودند، ممکن نبود، چین مسیر کنونی را طی کند. این تفکر حتی در جوامع بسیار باز، نیز صدق می کند و موقعیت سیستمها شدیداً تحت الاشعاع مسؤولان و محتوای تصمیم گیریها و فکر آنان است. چوئن لای، نخست وزیر مائو، انسانی فوق العاده پیچیده و دنیا دیده بود، مشکلات انقلاب چین را می فهمید، او انسانی  حماسی نبود. وی به این نتیجه رسید که تصمیم گیرندگان امور چین، خیلی با مسایلی چون پیشرفت، ترقی، علم و قدرتمند شدن چین آشنایی ندارند. او به دنبال حذف افکار بنیانگذاران انقلاب نبود. اتفاقاً نیازهای روانی رهبران انقلاب  برای حفظ قدرت را تأمین کرد. او وقت خود را برای صرف نهادهایی در جهت قدرتمند شدن، علمی شدن و تخصصی شدن چین کرد. او دو کار اساسی کرد:
 

1.سرنوشت سیاسی چین را از شوروی سابق جدا کرد؛
 

2. چین را به آمریکا نزدیک کرد.
 

او با اعتماد به نفس و با ایجاد فرایندهای اجماع سازی در داخل چین این دو کار بزرگ را انجام داد. 
 

نظریه محیطی: درست است که ساختار داخلی نقش مهمی در توسعه دارد، ولی محیط و عقب ماندن از کشورهای همسایه که در محیط بلافصل یک کشور قرار دارد. در  توسعه یافتگی  یک کشور نقش مهمی دارد. در واقع، پیشرفت ژاپن، رهبران چین را در میانه دهه 1970 تحت تأثیر قرار داد و به اجماع نظر داخلی و فهم مشترک از شرایط خارجی رهنمون کرد.
 

بین المللی: در سطح بین الملل، چین به فاکتور های ذیل توجه کرد:
 

توان انطباق و همگون سازی میان منابع داخلی و بین المللی مانند مالزی، کره جنوبی، برزیل.
 

ارتباط منطقی و قاعده مند با غرب به رهبری آمریکا؛ تجدید نظر در روش شناسی برای چین هم بوده است. اصطلاحاتی مانند ببرکاغذی، انقلاب فرهنگی، تقدم تعهد برتخصص، دشنام به غرب، حمایت از نهضتهای آزادیبخش تا ارتباط منطقی با غرب، و توجه به منافع ملی زمان زیادی برد، ولی چین موفق عمل کرد.
 

چین امروز می داند که مهمترین معیار غرب در روابط، قدرت است. در مدل تایوان، هنرمندی چین را در ارتباط منطقی با غرب می بینیم. آنان فهمیده اند که اگر می خواهند تایوان را به سرزمین اصلی چین برگردانند، باید به تدریج موضوع را در دستور کار برخوردهای میان خود با غرب وارد کنند، و آن را به مسائل سیاسی و اقتصادی با غرب گره بزنند. این الحاق، علیرغم اتمی بودن چین، نظامی نخواهد بود.
 

در نتیجه با توجه به عوامل مذکور، بیشتر اوقات این کشور می تواند با توجه به قدرت مادی، در مقابل زور، نه بگوید.
 

ایران می تواند شاخص های مذکور در مورد روند توسعه در چین را پیگیری نماید، ولی این معنای کپی برداری نسیت، بویژه اینکه ایرانیان مدرنیته سیاسی را بر مدرنیته اقتصادی ترجیح می دهند. گرچه مانند سایر کشورها بهتر است توسعه انسانی را در دستور کار قرار دهد، و همچنین این کشور ساختارهای مخصوص به خود را دارد. مهمترین درس مدل چین، معاشرت میان دولتی و میان ملتی است، که الگوی تیپیک خود را در نحوه تعامل با غرب و بویژه آمریکا نشان می دهد. از نظر دکتر سریع القلم، الگوی مناسب برای کشور ما در غرب شناسی، سه کشور چین، هند و مالزی هستند. هر سه کشور با غرب اصطکاک دارند، ولی روابط وسیع اقتصادی و تکنولوژیک نیز دارند. هیچکدام از سه کشور به غربیها اجازه دخالت در سازمان فرهنگ داخلی خودشان را نمی دهند و در مذاکرات سیاسی- اقتصادی با غرب به شدت سختگیر هستند و کسی نمی تواند ادعا کند که این سه کشور آلت دست غربیها هستند.


نویسنده

سید اسداله اطهری (ناظر علمی)

سید اسدلله اطهری پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه تركيه شناسی در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر اطهری مطالعات منطقه‌اي خاورميانه، روابط ايران و تركيه و جامعه شناسی سیاسی و اندیشه سیاسی در ایران است.