جنگ سه تريليون دلاري و ابعاد مختلف هجوم آمريكا به عراق
مصاحبه همشهری اقتصاد با دکتر کیهان برزگر
دکتر کيهان برزگر، رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژيک خاورميانه است، همشهري اقتصاد با توجه به احاطه و تخصصي که برزگر در مورد مسائل منطقه و همچنين روابط بينالملل در جهان دارد گفتوگويي با وي درباره جنگ سه تريليون دلاري و ابعاد مختلف هجوم آمريكا به عراق ترتیب داده است. دکتر برزگر در این گفت وگو با ظرافت به بررسي چند و چون جنگ ۱۰ساله آمريكا و عراق پرداخته است.
نويسندگان "جنگ سه تريليون دلاري..." با برآوردي که از اين جنگ تا سال ۲۰۰۷ دارند به اين نتيجه ميرسند که اين جنگ دومين جنگ پر هزينه تاريخ پس از جنگ جهاني دوم است. چقدر مي توان اين برآورد را به حقيقت نزديک دانست؟
به نظرم در اين جنگ حقيقتي اقتصادي وجود دارد؛ نويسندگان کتاب بر اين باورند كه هزينه جنگ آمريكا در عراق را اگر با توجه به افزايش قيمت نفت محاسبه کنيم حتي بيشتر از سه تريليون دلار خواهد بود. اين کتاب به ضررهاي مستقيم و غيرمستقيمي که اين جنگ براي آمريكا در پي داشته است اشاره مي کند مثل هزينه هاي از دست دادن فرصت هاي اقتصادي، افزايش قيمت نفت و تاثير آن بر فعاليت هاي اقتصادي، کم کردن ميزان ماليات ها در اقتصاد آمريكا، از دست دادن سرمايه گذاري هاي خارجي، هزينه هاي رواني و اجتماعي بازماندگان جنگ و غیره. علاوه بر اين موارد نويسندگان کتاب هزينه های امنيتی جنگ را نيز در نظر مي گيرند. مثلا نويسندگان کتاب بر اين باورند که اگر آمريكا جنگ عراق را آغاز نمي کرد مسئله القاعده و بحث هاي تروريستي هم در عراق پيش نميآمد تا نيرو هاي آمريكايي مجبور باشند براي کنترل آن هزينه هاي زيادي را متحمل شوند.
يا اگر آمريكا خود را سرگرم پيدا کردن تسليحات کشتار جمعي در عراق نمي کرد کشور ديگري يعني کره شمالي تبديل به يک قدرت اتمي نمي شد. يا اينکه آمريكا ميتوانست بدون شروع جنگ عراق در افغانستان موفقتر باشند. به طوري که الان بعد از گذشت ۱۰سال از آغاز جنگ در افغانستان شاهد افزايش تنشها در افغانستان و بازگشت مجدد طالبان به صحنه سياسي افغانستان هستيم بنابراين به نظر من يک حقيقت اقتصادي در اين کتاب وجود دارد که که نويسندگان کتاب به آن ها به خوبي اشاره کردهاند.
اما در خصوص اين که هجوم آمريكا به عراق چقدر گران تمام شده است، به نظرم خيلي زياد. به اعتقاد من، آمريكا در جنگ عراق دومين شکست بزرگ را بعد از شکست در جنگ ويتنام در تاريخ معاصر تجربه کرده است. به رغم اينکه آمريكا تا ژانويه ۲۰۱۲ نيروهاي خود را از عراق به صورت آبرومندانه خارج کرد اما اين واقعيت را که آمريكا در عراق شکست خورده است و اين مسئله براي آمريكا گران تمام ميشود را نمي توان انکار کرد. درحال حاضر اولويت ها و سياست هاي آمريكا در عراق با بهار ۲۰۰۳ که به عراق حمله کرد بسيار متفاوت است. آن موقع خواسته هاي زيادي داشتند و اکنون تنها به همان خروج آبرومندانه و سپردن امنيت ملي عراق به دست خود عراقي ها و تشکيل يک دولت ائتلافي براي ايجاد ثبات بعد از خروج کامل نيروهاي آمريكايي راضي شدهاند. آمريكا به اين نتيجه رسيده است که بحران عراق به راحتي قابل حل و فصل نيست. در عين حال عراق کشوري نيست که يکشبه به سوي اصول دموکراتيک حکومتداري حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله زيادي دارد و اين يعني شکست. اگر چه برخي از تحليل گران استدلال ميکنند که جنگ عراق به هر حال باعث سقوط يک رژيم ديکتاتور، برگزاري انتخابات پارلماني و سهيم شدن ملت عراق در سرنوشت خود شده است اما با تاييد همه اين موارد سؤال اين است که به چه هزينه و قيمتي؟ اين جنگ هزينه هاي زيادي به امريكا، ملت عراق و همسايگان عراق در پي داشته است.
آمارها صحبت از نزديک به ۲ ميليون مهاجر جنگي عراق مي کنند که بي خانمان شدند و به کشورهاي سوريه، اردن و کشور هاي ديگر منطقه مهاجرت کردهاند. علاوه بر اين، اين جنگ هزينه هاي مالي زيادي به همسايگان عراق از قبيل ايجاد ناامني و بيثباتي تحميل کرده است. به نظرم دستيابي به اهداف اوليه ناموفق بوده و حتي جايگاه منطق هاي خود را از دست داده است. عدم تناسب در درجه خشونت به کار گرفته شده توسط نيروهاي رزمي آمريكا در برقراري امنيت در عراق، حال و هوايي ضد آمريكايي را در مردم عراق و ملت هاي منطقه ايجاد کرد که تا چند دهه فراموش نخواهد شد.
به عنوان مثال در جنگ فلوجه، ارتش آمريكا به بهانه حضور القاعده اين شهر را با خاک يکسان کرد. يا شرکت هاي خصوصي امنيتي آمريكايي مثل بلک واتر به هر بهانه اي اقدام امنيتي شديد و خشونت بيتناسب عليه شهروندان عراقي بهکار بردند. در نتيجه اين امر، انديشه هاي ضد امريكايي در منطقه به سرعت افزايش يافته است. به نظرم شکست در اين جنگ حتي جايگاه جهاني آمريكا را هم تضعيف کرده است به طوري که چين و روسيه به عنوان قدرت هاي رقيب آمريكا در بسياري از مسائل منطقه اي در مقابل آمريكا ميايستند. در حقيقت اعتبار و پرستيژ سابق ارتش امريكا با اين جنگ کمرنگ شده است. به نظرم اين جنگ هم براي کشورهاي منطقه و هم براي امريكا از لحاظ منطقهاي و جهاني گران تمام شده است.
بيشک در بحث اقتصاد جهاني مسئله نفت از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. اگر مقاصد آمريكا در دسترسي يا دستکم مديريت بيشتر بر انرژي را در حمله به عراق در نظر بگيريم آيا جنگ عراق بر قيمت نفت تاثير بيشتري نگذاشت؟
طبيعتا، هر جنگي نه تنها منجر به افزايش قيمت نفت ميشود بلکه بحران هايي را در ابعاد مختلف ايجاد ميکند. قيمت بالاي نفت اثر مخربي براي اقتصاد امريكا و جهان داشته است. به دليل اينکه قيمت نفت از ۲۵دلار در آغاز جنگ در سال ۲۰۰۳ به ۱۴۰ دلار در سال ۲۰۰۸ در هر بشکه رسيد. علاوه بر اين، با آغاز جنگ توليد و صادرات نفت عراق نيز قطع شد و بي ثباتي اي که در نتيجه جنگ در خاورميانه ايجاد شده بود سبب تضعيف جذب سرمايهگذاري ها در منطقه خاورميانه شد. همه اين ها باعث شد قيمت هاي بالاتري براي توسعه و رشد اقتصادي بر اقتصاد کشورها تحميل شود. از اين لحاظ بالا رفتن قميت نفت اثر مخربي بر رشد اقتصادي کشور هاي جهان داشته است. درحال حاضر، يکي از دلايل نگراني از وقوع جنگ احتمالي در منطقه خاورميانه افزايش قيمت نفت در جهان است که ميتواند دوباره اقتصاد جهاني را تحت تاثير قرار دهد. در زمان شروع جنگ، اقتصاد امريكا دچار رکودي شده بود که خود به رکود اقتصادي جهان کمک کرد.
از ديدگاه نويسندگان کتاب اين تنها جنگي است که امريكا براي تامين هزينههاي مالي خود هيچ بحثي درخصوص مسائل مالي در سطح افکار عمومي و کنگره امريكا نکرد. با اين تصور و اميد که اين کشور بتواند براي مبارزه مقدس با تروريسم، نيروهايي را به خدمت بگيرد. اما اين نيروها نتوانستند خواستههاي امريكا را برآورده کنند. به همين دليل عملا مجبور به استخدام نيروها و متحمل شدن هزينه هاي بيشتر شدند. نويسندگان کتاب بر اين باورند که نوع استخدام سربازان امريكايي و هزينههايي که دولت امريكا براي هر سرباز امريكايي در نظر ميگيرد به نوعي از ارزش واقعي روز بيشتر است.
يعني دولت امريكا بايد هزينه بيشتري بپردازد که يک سرباز حرفهاي را به خدمت بگيرد. اساسا جنگ عراق مشروعيت لازم را نداشت به همين دليل اين جنگ مبتني بر بهکارگيري سربازان داوطلب نبود بلکه مبتني بر استفاده از گارد و ارتش حرفهاي بود. بر اين اساس بايد هزينههاي بيشتري را اختصاص دهند. علاوه براين، براساس اظهارات نويسندگان کتاب، با شروع اين جنگ، امريكا براي اولين بار مالياتها را کاهش داد که همين موضوع هزينههاي اضافي را بر اقتصاد اين کشور تحميل کرد.
به نظرم وقوع اين جنگ براي افزايش قيمت نفت نيز کافي بود. همانطور که در بالا اشاره کردم هر جنگي منجر به افزايش قيمت نفت ميشود. سابقه اين موضوع در منطقه خاورميانه هم وجود دارد که جنگهاي صورت گرفته در چند دهه اخير در منطقه خاورميانه باعث افزايش قيمت نفت شده است. هر جنگي قيمت نفت را افزايش داده و پول آن به حساب بازيگران منطقهاي رفته است. متعاقبا، امريكا سعي کرده با اتخاذ تمهيداتي از طريق فروش تسليحات هزينههاي خود را جبران کند. اما بهطور کلي و قطعا اين جنگ هم باعث افزايش قيمت نفت جهاني شد و هم نوعي رکود اقتصادي بر منطقه و امريكا تحميل کرده است.
در جنگ عراق شايد تنها شرکت هاي خصوصي بودند که سود زيادي را به جيب زدند و اين سود به همان يكدرصد طبقه ثروتمند جامعه رسيد. با اين حساب امروز چه نظارتي بر ميزان سود و عملکرد اين شرکتها در جنگ عراق وجود دارد؟
اساسا، کمپانيهاي نفتي و شرکتهاي امنيتي به نوعي به اقتصاد امريكا وصل هستند. به نظرم مسئله اين شرکتهاي خصوصي به نوعي در محافل سياسي و روشنفکري و حتي افکار عمومي امريكا مطرح ميشود. اما بايد به اين نکته توجه داشت که ورود به اين مسائل کمي دشوار است. مثلا کتابي که در سال ۲۰۰۷ توسط جان مرشايمر و استفان والت با عنوان «تاثير لابي اسراييل بر سياست خارجي امريكا» منتشر شد در آن زمان کتاب جدي و مهمي بود.
خيليها بر اين باور بودند که نويسندگان کتاب شهامت زيادي براي انتشار اين کتاب داشتهاند. چرا که نويسندگان اين کتاب اين موضوع را براي اولينبار و با توجه به اهميت موضوع در امريكا مطرح کردند. درست است که لابي اسرائيل در سياستهاي امريكا تاثيرگذار است اما اين موضوع به اين معني نيست کتابي که نوشته ميشود حتما بر حوزه سياستگذاري تاثيرگذار باشد اما بيان حقايق هميشه در امريكا جدي بوده است. فرضيههايي هست که ميگويد جنگ عراق، براي اهداف و منافع کمپانيهاي نفتي يا شرکتهاي امنيتي صورت گرفت. مثلا فرضيهاي وجود دارد که جنگ عراق را نومحافظهکاراني مثل ديک چني وزير دفاع سابق امريكا در دوره بوش که از صاحبان کمپانيهاي نفتي هستند براي دستيابي به نفت عراق شروع کردند، تا از اين طريق بتوانند بر قيمت انرژي مسلط شوند و در نتيجه هژموني امريكا در جهان تثبيت شود.
فرضيههاي ديگري نيز وجود دارند مبني بر اينکه جنگ عراق براساس خواست نخبگان صنايع نظامي صورت گرفته است. براي اينکه بتوانند تسليحات خود را آزمايش کنند يا به فروش برسانند و مسائلي از اين قبيل. در حقيقت اين مسئله هميشه مطرح بوده است که اين کمپانيها، کارتلها و شرکتهاي بزرگ هستند که سياست خارجي امريكا را بهگونهاي جلو ميبرند. اتفاقا همانطور که اشاره کردم اين موضوع در ميان نخبگان سياسي و حتي افکار عمومي و رسانهها بحث ميشود اما مسئله اين است که کشاندن اينها به دادگاه خيلي سخت است.
موضوع ديگر، ساخت قدرت و سياست در امريكاست که باعث ميشود اين اتفاقات به راحتي روي ندهد. مثلا با روي کارآمدن اوباما در امريكا همه انتظار تغيير و تحول در سياست خارجي امريكا را داشتند و اينکه از ابزار نظامي و جنگ براي پيشبرد سياست خارجي امريكا استفاده نکند. اما باز شاهد هستيم که امريكا در دوره اوباما نيز به افزايش نيرو در افغانستان اقدام کرد و درگیر جنگ لیبی شد. شايد اوباما بخواهد تحولاتي را در سياست خارجي اين کشور ايجاد کند. اما ساخت قدرت و سياست در امريكا اجازه نميدهد که اين تغييرات به راحتي اتفاق بيفتند.
امروز و همزمان با خروج نيروهاي آمريكايي از عراق شما هدف واقعي از جنگ عراق را چه ميدانيد؟ سرنگوني صدام، مبارزه با تروريست يا اهداف بزرگ اقتصادي؟
شايد بتوان گفت که هردو. به نظرم جنگ عراق، هم با هدف ايجاد دموکراسي و هم دستيابي به منافع اقتصادي شکل گرفته است. حرکت به سوي دموکراسي بهعنوان يکي از ارزشهاي امريكايي بهنوعي نزد افکار عمومي امريكا حائز اهميت است. امريكا هر جنگي را به نوعي به حفظ ارزشهاي امريكايي ربط ميدهد. مثلا در عراق زماني که امريكاييها به تسليحات کشتارجمعي دست نيافتند متمرکز بر راهبرد پيشبرد دموکراسي در عراق و ضرورت آن براي منطقه شدند و اينکه حداقل يک حکومت دموکراتيک در منطقه ايجاد کردهاند.
در سياست جديد عدم وجود دموکراسي در عراق و منطقه علت اصلي حرکتهاي خشونتآميز و تهديدات امنيتي براي منطقه و جهان معرفي شد و اينکه اينبار ماموريت بهاصطلاح مقدس جهاني امريكا "پيشبرد دموکراسي" در منطقه به منظور حفظ امنيت در جهان است. از اين ديدگاه، حلقه مفقوده امنيت جهاني برقراري دمکراسي در خاورميانه تعريف شد و اينکه ايجاد يک حکومت الگو در عراق نقطه شروع براي تحقق اين امر مهم است. اما بعضي مواقع دولتهاي آمريكايي، موضوعاتي مثل دموکراسي و حقوق بشر را بهصورت ابزاري در شوراي امنيت و نهادهاي بينالمللي استفاده کردهاند.
در حقيقت بايد مسئله مردم آمريكا را از دولت آمريكا جدا کرد. بله مسئله دموکراسي يک موضوع ارزشي است که در ميان مردم امريكا وجود دارد اما دولت امريكا الزاما به اين شکل به مسئله نگاه نميکند. سادهانگارانه است که فکر کنيم آمريكا فقط بهخاطر دموکراتيک کردن عراق وارد جنگ در اين کشور شد. پس به نظر من، علاوه بر مسئله دموکراسي، مسائل اقتصادي و تسلط بر نفت عراق و قراردادهاي شرکتهاي نفتي امريكايي هم براي امريكا مهم بود. با توجه به اينکه امريكا اقتصاد بزرگي دارد پس تسلط بر قيمت انرژي و قدرتهاي رقيب خود يعني چين و روسيه و حتي اتحاديه اروپا نيز برايش مهم است. براي مثال، زماني که شرکت هاي نفتي اروپايي خواستند وارد معاملات نفتي با عراق شوند، آمريكاييها مانع شدند و گفتند چون ما اين جنگ را انجام داديم پس منافع آن هم براي ماست. حفظ منافع هميشه در سياست خارجي امريكا وجود داشته است.
بر اين اساس است که بسياري از استراتژيست های امريكايي تسلط بر جهان را برابر با تسلط امريكا بر خاورميانه و منابع انرژي آن ميدانند. امريكا به همين دليل است که با ايران مشکل جدي دارد. چون ايران با خواسته هاي امريكا در منطقه هماهنگ نيست.
امريكا احساس ميکند براي حفظ موقعيت و دستيابي به خواسته هاي خود در منطقه و کنترل رويدادهاي آن بايد ايران را مهار کند. اين موضوع البته به اين معني نيست که امريكا سرانجام وارد جنگ با ايران ميشود. مسئله اصلي مهار و مديريت ايران است بهگونهاي که منافع امريكا را به خطر نيندازد.
اساسا، امريكا چند منطقه از جهان را منطقه نفوذ خود تعريف کرده است که خاورميانه به لحاظ امنيت انرژي و ويژگي هاي خاصي که از لحاظ ثبات براي منافع امريكا دارد از همه مهمتر است. بوش نيز از فضاي ايجاد شده ناشي از ۱۱سپتامبر، سعي کرد تا بهعنوان ابزاري براي تسلط امريكا در خاورميانه استفاده کند که موفق نشد. پس به نظر من جنگ عراق عمدتا با هدف حفظ سلطه امريكا بر منطقه و تسلط بر منابع نفتي عراق و تا حدودي هم با هدف ارزشي پيشبرد دموکراسي شکل گرفت.
منبع: همشهری اقتصاد
نویسنده
کیهان برزگر
کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بینالملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی میباشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هستهای ایران است.